انگار فیلم را کُند کرده باشند | شهروند


طرح جلد کتاب «مرزهایی که از آن گذشتی» نوشته مسعود بُربُر، انبوه‌ مسافران روی قایقی در وسط ‌اقیانوس است که به شکلی نشان‌دهنده سرگشتگی و آینده‌ نامعلوم آنها و خط روایی رمان است. «مرزهایی که از آن گذشتی»، روایت آدم‌هایی است که نه‌تنها از مرزهای جغرافیایی می‌گذرند بلکه باید مرزهای عاطفی و انسانی را پشت سر بگذارند. شروع رمان با فضایی در اقیانوس و همراه حادثه و مرگ آغاز می‌شود؛ جایی وسط اقیانوس، حلقه نجاتی از داخل کشتی پرت می‌شود به سمت قایقی که چندین متر پایین‌تر روی آب تاب می‌خورد و با هر تکان، انبوه جمعیت روی هم می‌ریزند و جیغ می‌کشند. حلقه دوم و سوم که از کشتی پرت می‌شود، دو سه نفری از داخل قایق شیرجه می‌زنند. بعد دیگر مشت‌مشت جلیقه نجات و حلقه‌های لاستیکی نارنجی و قرمز و زرد است که در اقیانوس آبی‌رنگ شناور می‌شود و آد‌م‌ها یکی یکی از قایق می‌پرند و با حلقه و جلیقه به سمت دیواره بلند کشتی شنا می‌کنند.

مرزهایی که از آن گذشتی مسعود بُربُر

پدیده‌ ‌مهاجرت که با تاریخ‌ بشر عجین شده، در دهه‌های اخیر به علت مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که گریبانگیر جامعه ‌انسانی بوده، سیر صعودی دارد. امروزه، مهاجرت در زندگی انسان مدرن مسأله‌ای است که دولت‌های کوچک و بزرگ با آن درگیرند. اما مهاجرت غیرقانونی و گذر از مرزها، برای زندگی بهتر، دشواری‌های سخت و بغرنجی را بر تن و روان مهاجر می‌گذارد که به آسانی قابل گذر از ذهن نیست. آدمی که هرچه دارد از ناچاری به دست قاچاقچیان می‌دهد تا برای رویایی که قصد واقعی کردنش را دارد، قدم به خاک دیگری بگذارد. این مهاجرت مخاطره‌آمیز را مسعود بُربُر با چند مهاجرت دیگر در رمانش تنیده و با خلق صحنه‌ها و روایت از زندگی آدم‌های دور و بر به شکلی باورپذیر و ملموس برای خواننده‌اش به تصویر می‌کشد. خواننده با روایت‌های موازی از مهاجرت تحصیلی، روستا به شهر و مهاجرت غیرقانونی، خط داستان را دنبال می‌کند و به شخصیت اصلی یعنی مینو می‌رسد. زندگی مینو و چالش‌هایی که با آن درگیر است، روایت غالب است. نویسنده که تجربه‌ خبرنگاری درحوزه ‌محیط‌زیست دارد، این توجه و نگاه را در فضای ساخته‌شده‌ ‌رمانش هم لحاظ کرده‌ است. اشراف نویسنده به طبیعت باعث شده فضاها را با جزئی‌ترین دید بسازد.

اگرچه گزارش‌های مستند و خبری بارها درباره مهاجرت‌های غیرقانونی و اتفاقات‌تلخ و ناگوار در کمپ‌ها پخش شده ولی چهره‌ای که رمان از رفتن و جاگیرشدن در خاکی دیگر به تصویر می‌کشد، قضاوت را برعهده ‌خواننده می‌گذارد و ذهنش را درگیر می‌کند. مرگ‌ بچه‌هایی که به آنها قرص خورانده می‌شود تا سر و صدای‌شان در جنگل شنیده نشود، وارد شدن به گروه‌هایی که سعی در سوءاستفاده از شرایط مهاجران دارند، زنان و مردانی که با ازدواج‌های‌ مصلحتی دنبال اقامت‌اند، همگی تجربه‌ ‌دردناکی از ترس و استرس و درنهایت تا آستانه‌ مرگ‌ رفتن است. مثل پسری که با یک‌ گالن بنزین خود را به آتش می‌کشد و جنازه ‌سوخته‌اش از جلو چشمان مینو کنار نمی‌رود. شاید هر مهاجری که مهاجرت‌ غیرقانونی می‌کند از سفر مخاطره‌آمیزی که جلوی رویش پدیدار خواهد شد، خبردار نیست یا نمی‌خواهد بداند که تلخی و سیاهی در اروپا تا این‌حد است. اما رمان این نگاه متفاوت را آشکار می‌کند. نویسنده با محور مهاجرت به داستان‌های ‌کهن هم نقب می‌زند و همه را درهم می‌تند. محور داستان مهاجرت است و با استفاده از چندنظرگاه، لایه‌های پنهان شخصیت‌ها را روایت می‌کند. مینو، دختری است که از نوجوانی با تصمیم مادرش مهاجرت می‌کند، مینو برای داشتن یک زندگی‌ معمولی می‌جنگد، ادامه تحصیل می‌دهد و کار می‌کند. اما مردهایی که سر راهش قرار می‌گیرند، حس مالکیت و بهره‌ بردن از شرایط مینو را برای بهتر شدن زندگی‌شان دارند. از مهران گرفته تا نریمان، هوتن و کیانوش، همگی به روح و روانش صدمه می‌زنند. تاب و تحملش به سر می‌آید و تصمیم به بازگشت می‌گیرد. غیراز وطن، او چیز گرانبهایی را در خاک‌ مادری دارد که شاید التیامی برای دردهای‌ بزرگ غربت باشد.

بادخورک‌ها در آسمان قوس‌های نرم و بلند می‌کشند و افعی خیلی کوچکی از جدول لبه باغچه‌ای خودش را بالا می‌کشد. باغبان سبزپوش سر شیلنگ آب را از لبه جدول توی باغچه می‌گذارد. نیمکت‌های خالی پارک هنوز چشم به راه زوج‌های جوان‌اند. بهمن از میان چنارهای بلند می‌گذرد و روی یکی از نیمکت‌ها می‌نشیند. به برگ‌های کرک‌دار چنار بالاسرش نگاه می‌کند که آفتاب از آن طرف‌شان تابیده و شفاف و نورانی‌شان کرده‌ است. تصویر تکان خوردن برگ‌ها در نسیم، بریده ‌بریده و فریم به فریم می‌شود؛ انگار فیلم را کُند کرده‌ باشند، یا کسی نگاتیو فیلم حرکت برگ‌ها را جلو نور گرفته باشد؛ انگار جهان در هر لحظه نابود شده و کمی آن طرف‌تر از آغاز آفریده شود. باد برگ‌ها را تکان می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...