در امتدادِ انتظار... | آرمان ملی
 

داستان رمان «انتظار» [Waiting] در اواخر دوره سلطنت عیدی ‌امین در حومه اوگاندا اتفاق می‌افتد. آن زمان که تعداد زیادی آزادی‌خواه ناشناس در کشور فعالیت می‌کردند، عیدی ‌امین نیروهای خود را وحشیانه به قصد تاراج به سمت پناهگاه‌ها روانه کرد. داستان در دهکده‌ای بر سر راهِ سربازان اتفاق می‌افتد و با این اوصاف نگرانی از بابت وحشیگری سربازانی که از آن منطقه عبور می‌کنند وجود دارد.

انتظار» [Waiting] گورتی کیوموهندو [Goretti Kyomuhendo]

رمان «انتظار» از زبان دختر سیزده‌ساله‌ای به‌نام آلیندا روایت می‌شود و ماجرا با تصویر برادرش تندو که روی درخت نشسته است و دیدبانی می‌کند تا هجوم سرباز‌ها را خبر دهد، آغاز می‌شود. خانواده نگران امنیت فرزندانشان هستند و معمولا همگی برای خواب به مخفیگاه می‌روند تا از هجوم ناگهانی سربازان درامان باشند، ولی مشکل اصلی اینجاست که مادر آلیندا همین روزها زایمان می‌کند و نباید زیاد تحرک داشته باشد.

رمان «انتظار» داستانِ انتظاری برای آینده‌ای نامعلوم است. اخبار به‌ندرت به گوش می‌رسد و راهی برای فهمیدن آنچه در انتظار خانواده است وجود ندارد. و نگرانی برای زایمان مادر هم انتظار دیگری است. اتفاقی اجتناب‌ناپذیر با عاقبتی نامشخص. درمانگاه‌های بسته و چالش پیداکردن قابله‌ای که بتواند در این شرایط خطرناک این بچه را به دنیا بیاورد. اما آنها کار زیادی نمی‌توانستند انجام دهند جز پنهان‌کردن هرچیز با ارزشی که دارند مثل دوچرخه، رادیو، تشک و حتی قابلمه! آنها این وسایل را در چاله‌ای پنهان می‌کردند که از غارت سربازان در امان بماند. سربازان از آنجا عبور می‌کنند، هرچند کوتاه، منجر به خسارات زیادی می‌شود و بعد ورود آزادی‌خواهان که حضوری غالب در منطقه دارند. «انتظار» داستانِ ناامنی و بی‌خبری که تمام روز باقی است، بدون هیچ کنترلی بر آینده. کشته یا زخمی زیادی وجود ندارد، اما انتظار برای اتفاقاتی هم هست که به دلایلی نمی‌افتد.

«انتظار» این انتظار و نا‌امنی نسبت به آینده را روایت می‌کند، از دید دخترکی در آستانه بلوغ که هنوز اتفاقاتی را که در اطرافش می‌افتد درک نمی‌کند و این درحالی است که او ناگزیر باید مثل یک بزرگسال رفتار کند. زندگی در جریان است و گورِتی کیوموهندو [Goretti Kyomuhendo] در توصیف شخصیت‌ها و واکنششان در موقعیت‌های خاص بسیار تاثیر‌گذار عمل ‌کرده است. داستان خانواده‌ای که در این شرایط خود را بازآفرینی می‌کند. در پس‌زمینه داستان نیز در توصیف زندگی در رژیم عیدی امین، توصیفات بسیاری آورده شده است. و البته تمرکز روی بعضی از وجوه رفتاری گروه خاصی است. عمو کمبو برای مدتی شرایطش خوب بود، چراکه مسلمان شد (طبق اجبار رژیم دولت امین که همه باید مسلمان شوند) و از مزایای آن بهره می‌برد ( قبل از اینکه همه را منفجر کند) و بهترین دوست آلیندا، جانگو است؛ بچه‌ای دورگه از پدری هندی که یکی از تبعیدی‌های اوگاندا در رژیم امین است. کیوموهندو این پس‌زمینه را با عناصر پیچیده و به‌هم‌پیوسته به تصویر می‌کشد. مثل نقل داستان آن مرد روستایی که سال‌ها قبل همسرش را به قتل رسانده و به‌درستی در زمان حال به آن رجوع می‌کند. بسیاری از آزادی‌خواهان تانزانیایی هستند و به نژادهای دیگری در اینجا می‌پیوندند. آنها به زبان سواحلی صحبت می‌کنند که برای آلیندا بسیار عجیب است.

«چطوری می‌تونن بگن مال کدوم قبیله هستن؟»
«حتما سخته. چون‌که همه به یک زبان صحبت می‌کنن.»
«شاید با گفتن اسمشون اینکارو بکنن. می‌دونی که. مثل اینجا. آدم‌ها از جاهای مختلف اسم‌های مختلفی دارن.»
«من فکر کنم خیلی اینجارو دوست دارم. جایی‌که مردم می‌تونن با زبون قبیله خودشون حرف بزنند.»

عجیب نیست که جانگو به این چندفرهنگی علاقه نشان می‌دهد، اما به شیوه خودش. آزادی‌خواهان به همان سرعتی که آمدند ناپدید می‌شوند. رفتن ناگهانی آنها عادی نبود. باز هم امتدادِ انتظار. اما تا حدی امنیت برقرا شد. از همه مهم‌تر با وجود از دست‌دادن بعضی از اعضای خانواده‌ آلیندا، اما آنها خود را دوباره بازسازی کردند و اعضای دیگری به خانواده‌شان اضافه شد.

درمورد وحشت در خطِ مقدمِ رژیم امین یا جنگ برای سرنگونی او، به‌جای تمرکز بر تجربه زندگی روستایی در طول این مدت، کتاب «انتظار» از زاویه دید دیگری به این موضوع نگاه می‌کند. رمان کیوموهندو بسیار ساده و روان، بسیار باشکوه و تاثیرگذار است، همچنین بسیار به‌یادماندنی. به‌تصویرکشیدن خانواده‌ای دوست‌داشتنی، در شرایطی کاملا متفاوت با آنچه که برای اکثر خوانندگان شناخته‌شده است، قطعا «انتظار» را تبدیل به یک شاهکار کوچک می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...