وقتی خاک هم دشمن است | آوانگارد


کتاب «دشت سوزان» [The burning plain, and other stories] را نمی‌توان صرفاً مجموعه‌ای از پانزده داستان کوتاه دانست؛ این کتاب در حقیقت یک چشم‌انداز ادبی است، یک سرزمین روایی که با هر داستان، گوشه‌ای از آن آشکار می‌شود. خوآن رولفو [Juan Rulfo] در این کتاب، مکزیکی را به تصویر می‌کشد که در آفتاب خفه‌کننده و زمین ترک‌خورده‌اش، انسان بیش از آن‌که زندگی کند، زنده‌ماندن را تمرین می‌کند. این‌جا مرز میان رنج و امید باریک است و هر نفس بوی ناامیدی دارد.

دشت سوزان» [The burning plain, and other stories] دشت مشوش  خوآن رولفو [Juan Rulfo]

در سراسر مجموعه، فضاها یکی‌اند: روستاهایی فراموش‌شده، زمین‌هایی که دیگر حاصل نمی‌دهند، و مردمی که در میان فقر و خشونت دست‌وپا می‌زنند. اما هر داستان صدایی منحصر دارد. رولفو با مهارتی عجیب، از دل همین زمین بی‌رمق، تک‌تک صداهای انسان‌ها را بیرون می‌کشد و به ما می‌سپارد. صدایی از کودکی درمانده، از پدری خشمگین، از زنی رهاشده یا از مردانی که جز انتقام چیزی برای زیستن ندارند.

در آغاز، «عاقبت زمین‌دار شدیم» با طعمی تلخ خواننده را به دل این جغرافیا پرتاب می‌کند. چند دهقان سهم خود از اصلاحات ارضی را دریافت می‌کنند: قطعه‌ای زمین که چنان خشک و بی‌ثمر است که به طنز سیاهی می‌ماند. حکومت وعده داده عدالت بیاورد، اما آنچه می‌دهد تکه‌زمینی است که حتی مرگ در آن راحت‌تر از زندگی است. این داستان کلید فهم بقیه‌ی کتاب است؛ در دنیای رولفو، امید هم گاهی جنبه‌ای تراژیک دارد.

در داستان دیگری، «ماکاریو»، کودک یتیم و کم‌توانی با نگاهی کودکانه جهان را توصیف می‌کند. صداقت و سادگی روایت او، به جای آن‌که سبک شود، به شدت بر دل سنگینی می‌کند. از خلال نگاه او، قساوت بزرگسالان و بی‌رحمی محیط را می‌توان لمس کرد. این تضاد یکی از سلاح‌های اصلی رولفوست: او ما را وادار می‌کند با عینک ساده‌ترین‌ها و عمیق‌ترین زخم‌ها را ببینیم.

«به آن‌ها بگو مرا نکشند» تصویری از زمان است؛ گذشته‌ای که هرگز تمام نمی‌شود. مردی که سال‌ها پیش مرتکب قتل شده، حالا به دست پسر مقتول مجازات می‌شود. این داستان با ضرب‌آهنگ کُند و صدای التماس‌های مرد، نشان می‌دهد که گناه و خشونت حتی در گذر دهه‌ها هم از بین نمی‌رود.

در «سگی پارس نمی‌کند» شب تاریک، پدری فرسوده و پسری زخمی کنار هم حرکت می‌کنند. پدر پسرش را روی دوش گرفته و در طول مسیر با او حرف می‌زند. لحن پدر آمیخته به خشم، گله و درعین‌حال عشق خاموش است. رولفو با کمترین کلمات، رابطه‌ای بغرنج را پیش چشم ما زنده می‌کند: عشقی که از لابه‌لای سرزنش‌ها و ناامیدی‌ها سر بر می‌آورد.

«تالپا » داستان سفری زیارتی است، اما زیر پوست آن خیانت و تمنای شخصی جریان دارد. برادری بیمار به راه می‌افتد، اما سفر مذهبی او بدل به باری بر دوش همراهان می‌شود. در اینجا ایمان و گناه چنان در هم تنیده‌اند که تفکیکشان ممکن نیست.

و داستان «لووینا» داستانی که شاید اوج تلخی این مجموعه باشد. معلمی جوان به روستایی دورافتاده فرستاده می‌شود؛ جایی که بیشتر شبیه دخمه‌ای برای زنده‌به‌گورهاست تا مکانی برای آموزش. او درمی‌یابد که امید در آن سرزمین ریشه نمی‌گیرد و هر تلاشی بیهوده است.

استقلال داستان‌ها
این داستان‌ها هر کدام به ظاهر مستقل‌اند، اما در کنار هم یک جهان یکپارچه می‌سازند؛ جهانی که در آن طبیعت، تاریخ و سرنوشت هم‌دست‌اند. خشک‌سالی و بی‌حاصلی خاک نمادی است از بی‌ثمر بودن زندگی انسان‌ها. خشونت، نه امری استثنایی، بلکه ریتم ثابت زندگی است. حتی در روابط خانوادگی یا دینی، سایه‌ی خشونت و ناامیدی حضوری خاموش دارد.

رولفو در دشت سوزان سبک خاص خود را تثبیت می‌کند: جمله‌هایی کوتاه، دیالوگ‌هایی تکه‌تکه، و فضایی که بیش از آن‌که توضیح داده شود، حس می‌شود. او به‌جای آن‌که برای ما قصه بگوید، ما را در دل صداهای مردم می‌اندازد؛ صدایی که گاه شکسته و گاه بغض‌آلود است، اما همیشه واقعی و برنده.

در پایانِ خلاصه‌ای از این شش داستان، خواندن بقیه‌ی داستان‌ها و لزوم اهمیت آن‌ها با چیزی بیش از مجموعه‌ای داستانی روبه‌رو خواهیم بود: تجربه‌ای زیسته از فقر، خشونت و عطش امید. دشت سوزان نه‌فقط مکزیک، بلکه هر جایی است که انسان با زمین بی‌ثمر، حکومت بی‌رحم و سرنوشت سنگین دست‌به‌گریبان است. همین جهان‌شمولی است که اثر را به یکی از ستون‌های ادبیات آمریکای لاتین بدل کرده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...