پس برنده کیست؟ | آوانگارد


“... ریشارد، نقص‌عضو یک جورهایی برای من جذابیت دارد... هم زیبایی شهر و هم نقص‌عضو مردم شهر!”1
نمایشنامه‌ی «الیزابت دوم» [Elisabeth II] را توماس برنهارت [Thomas Bernhard] در سال 1987 منتشر کرد، دو سال قبل‌از مرگش. برنهارت اتریش را دوست نداشت. وطنش را همواره تحقیر کرد و اجازه‌ نداد پس‌از مرگش نوشته‌هایش در وطنش منتشر شوند. برنهارت با تلخ‌زبانی همواره نوشت و حتی در آخرین نوشته‌هایش هم از این تلخ‌گویی و تلخ‌کامی دور نشد. الیزابت دوم نمایشنامه‌ای است مربوط به سالیانی که برنهارت اثری به قوت بازنویسی یا برادرزاده‌ی ویتگنشتاین دیگر خلق نمی‌کرد اما روح و جان نوشته‌اش هنوز رنگ‌وبوی همان نوشته‌های سابق را داشت.

خلاصه نمایش الیزابت دوم [Elisabeth II]  توماس برنهارت [Thomas Bernhard] د

هرن‌اشتاین، هشتادوهفت‌ساله‌ی پرحرف‌وغُرغرو
الیزابت دوم در وین می‌گذرد. محل وقوع اتفاقات آن در آپارتمان پیرمرد هشت‌وهفتادساله‌ای به اسم هرن‌اشتاین است. هرن‌اشتاین معلول است، نیاز به نگهداری دارد و سال‌هاست که وظیفه‌ی نگهداری از او بر عهده‌ی خدمتکارش، ریشارد، بوده است. هرن‌اشتاین تلخ‌کام و پر از غر است. از هر دری حرف می‌زند، غر می‌زند و از موضوعی به موضوعی دیگر می‌پرد. او خوب نمی‌تواند ببیند. روز آفتابی را مه‌آلود می‌بیند و خبر رد شدن الیزابت دوم، ملکه‌ی انگلستان، از برابر ساختمان خانه‌اش را از یاد برده است. آپارتمان اوست که مهم است، زیرا موقعیت خوبی برای دیدن ملکه‌ی انگلستان دارد. هرن‌اشتاین اما برایش این عبور تاریخی مهم نیست. او به غر زدن‌هایش ادامه می‌دهد و حرافی می‌کند. هرن‌اشتاین در کنار دمدمی‌مزاج بودن از آشنایانش هم متنفر است. تک‌گویی‌های بلند او ملال‌آور است و جمله‌های سه‌چهارکلمه‌ای ریشارد یا خانم زالینگر، خدمتکار هرن‌اشتاین، هم تأثیرگذاری آن‌چنانی‌ای بر روند حرف‌های او ندارند. شاید این جمله‌های کوتاه ریشارد و زالینگر فقط سمت‌وسویی به صحبت‌های هرن‌اشتاین بدهند، اما در این‌که هرن‌اشتاین در آستین خود برای هر موضوعی حرفی و نظری دارد تغییری به وجود نمی‌آید.

نه کمدی و نه تراژیک
موقعیتی که این گروه از افراد درش هستند نه کمدی است و نه تراژیک. آن‌ها در بطن زندگی ملال‌آور خود هستند. خدمتکاران در کنار پیرمردی عصبی هستند و بله‌قربان‌گوی او شده‌اند. پیرمرد هم چهار گوش شنوا دارد برای غُر‌زدن‌هایش. این به خودمان بستگی دارد که شخصیت‌ها را چگونه قضاوت کنیم. هرن‌اشتاین می‌تواند ما را خسته کند، می‌تواند لحظه‌ای بخنداند یا که وحشت ما را به کار بیندازد. وحشت برای چه؟ برای این‌که زندگی اطرافیانش را در ید اختیار خود گرفته است. به همان میزان که زنِ نمایشنامه‌ی جشنی برای بوریسِ برنهارت در معناباختگی پرسه می‌زند، هرن‌اشتاین هم در زندگی و جمله‌های معناباخته پرسه می‌زند. پرده‌ی اول نمایشنامه حدیث نفس بلند هرن‌اشتاین است. البته که زالینگر و ریشارد هم هستند اما حضور آن‌ها خللی در تک‌گویی‌های بلند پیرمرد ندارد. سکون سراسر پرده‌ی اول را در خود بلعیده است. حال پرده‌ی دوم به‌خلاف پرده‌ی نخست عمل می‌کند. بیشتر اطرافیان هرن‌اشتاین حالا به خانه‌ی او آمده‌اند. خوددعوتی کرده‌اند و برای دیدن ملکه‌ی انگلستان آمده‌اند. هرن‌اشتاین تکلیفش مشخص است. این شوری که مردمانِ بیرون از این خانه آورده‌اند را نمی‌خواهد. پس همچنان تلخی می‌کند. به اتریشی و خانواده‌اش بدوبیراه نثار می‌کند و هم‌داستان با مهمانانش نمی‌شود. هم‌داستان نشدن هرن‌اشتاین اوج بی‌رحمی برنهارت است. الیزابت دوم در همین پرده است که تصمیم می‌گیرد نه تراژیک و نه کمدی باشد. الیزابت دوم بیش‌از‌اندازه بی‌رحم است. سنگ‌دلانه با همه برخورد می‌کند و سیلی محکمی به بیننده/خواننده‌اش می‌زند. ناامیدی و بدبینی درمقام یک نوع سبک زندگی پیروز الیزابت دوم است، اتفاقی که احتمالاً توقع آن را نخواهیم داشت. قهرمان الیزابت دوم از نقطه‌ی A به B نمی‌رود. مختصاتش مشخص است و عین تمام هشتادوهفت سال گذشته بر روی یک نقطه هرن‌اشتاین باقی می‌ماند. نیکی بر بدی و بدی بر نیکی پیروز نمی‌شود. پس برنده کیست؟ احتمالاً این سؤالی است که بعداز دیدن یا خواندن الیزابت دوم باید از خود بپرسیم.
...
1. هرن‌اشتاین، نمایشنامه‌ی الیزابت دوم، نوشته‌ی توماس برنهارت، نشر رایبد، صفحه‌ی 27

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...