حرف‌زدن به آهستگی | شرق


«باد زن‌ها را می‌برد»، شامل پانزده داستان کوتاه در دويست صفحه است که نشر نیماژ چاپ دوم آن را روانه بازار کتاب کرده است. در یک نگاه کلی به این مجموعه می‌توان گفت، داستان‌های مختلفی از نظر سبک ادبی و نگاه به مسائل اجتماعی و سیاسی در کنار هم قرار گرفته‌اند. لذا طیف وسیعی از مخاطبین را راضی می‌کند. حسن محمودی در این مجموعه، جهان داستانی‌اش را تثبیت کرده است. مؤلفه‌های جاندار و بی‌جانی را به‌کار می‌گمارد که در کارهای قبلی‌اش هم می‌توان ردشان را دید و به‌نظر می‌آید بعد از سال‌ها رنج نوشتن در آینده هم از این جهان داستانی و معنایی او خواهیم خواند و شنید. جهانی که در سال‌های نوجوانی شکل گرفته و بیش از سه دهه است که با اوست. در کنار همه این خصوصیات باید زبان و نثر داستان‌ها را هم مورد بررسی قرار داد. زبانی روان که در‌ عین سادگی بسیار مناسب داستان‌هاست. در این مجموعه محتوا و فرم در اولویت نوشتن هستند و نگاه به زبان، نگاهی متعادل است در ادبیت.

باد زن‌ها را می‌برد  حسن محمودی

«بلوز آبی»، قصه گمنامی مجروحانی که دارند می‌میرند. با چشم راستی که تا نیمه باز می‌شود و انتظار می‌کشد. انتظار مادرانی که روی پله‌های سنگی چشم‌به‌راه‌اند. مادران با چشم‌انتظاری می‌میرند و فرزندان گمنام می‌شوند. چراکه مادران‌شان پیش‌تر مرده‌اند و پرستاری که با گسترش لکه‌ای در صورت مجروحان، انتظار مرگ‌شان را می‌کشد. داستانی به‌غایت موجز در برشی از لحظه مُردن مجروحی گمنام. در چند بُرش نمایشی که لحن مرگ و مردار را به‌خوبی بر داستان حاکم کرده است. لحنی که درد از آن می‌چکد. در «عیسی‌قلی»، محمودی قصه‌اش را در رنگ‌ها و محیط رخ‌دادن قصه پهن می‌کند. برادری جلوی چشم خواهری کشته می‌شود و خواهر هفت‌سال به‌دنبال قاتل است و تا او را می‌یابد، قاتل از بالای درخت سقوط می‌کند. مقتول در کنارِ درخت گردویی سبز و تنومند آرمیده و لاشه قاتل را کلاغ‌ها در زیر درخت گردو می‌خورند. قاتل و مقتول و کلاغی که از دمِ ازل تاکنون در کنار هم بوده‌اند، یادآور سه ضلع خونخواری آدمیان است از ابتدای هبوط آدمی بر زمین. رنگ‌ها (قرمز، آبی)، کلاغ‌ها و باد از مؤلفه‌های تکرارشونده داستان‌ها هستند.

در داستان‌های «باد زن‌ها را می‌برد» ایجازی مخاطب را مسحور می‌کند از همان آغاز. «افسانه»، داستان آدم‌هایی که کلاغ می‌زایند و نوزاد آدمی که بر گُرده‌اش پَر کلاغ می‌روید. کلاغ‌هایی که آدم می‌شوند و آدم‌هایی که کلاغ‌وار قار می‌کشند. گویی داستان می‌خواهد تناسخی دائمی را بازگو کند. آدمیانی که کلاغ بوده‌اند و کلاغ‌هایی که آدم شده‌اند و چه حیوانی بهتر از کلاغ که آموزگار آدمی بوده در اولین خَبط‌وخطایش بر روی زمین. «وقتی آهسته حرف می‌زنیم، المیرا خواب است»: داستانی در‌مورد نویسنده‌ای به‌نام حسن محمودی و نوشتن‌هایش و ننوشتن‌هایش. او در این داستان، چشم‌درچشم خواننده می‌ایستد و از دیوار بلند و سردِ بتونی بین او و خواننده حرف می‌زند، آن‌هم به‌آهستگی. «حکایت ناتمام بُز و درخت آسوریک»؛ وقتی بُزی کتابخوان و کتابخوار می‌شود، حکایتش به‌دست راوی‌های مختلف جوری نقل می‌شود که قصه‌اش تا دنیا دنیاست ناتمام و دیگرگونه باقی می‌ماند.

اگر در روزگار باستان، بُز بر درخت آسوری (خرما) برتری یافت، در این داستان گویا برتری با درخت آسوریک است که بُز را در جان خود می‌کشد. بُزی که نماد دین زرتشت و یا نماد شهرنشینی است، بر درخت آسوریک که نماد دین آسور (چندگونه‌پرستی) است پیروز می‌شود. ولی در حکایتی امروزی این درخت است که بر بُز کتابخور و کتابخوان برتری می‌یابد. کتاب‌هایی که بُز در این داستان می‌جود، همان درخت آسوریک باستان است. در «و حالا ما نمی‌دانیم»؛ ما نمی‌دانیم. در جهانی پُر از شک و تردید. عدم قطعیت؛ پرند پیرزنی را می‌بیند که انگار مرده است یا به مادرش شباهت دارد. نویسنده‌ای که در حال نوشتن داستانش است و انتشاراتی که همان کتاب را تجدیدچاپ می‌کند. همه‌چیز در حالای ندانسته‌ها می‌ماند.

«قول و قرار»، قصه داغ اولین عشقِ پاکِ نوجوانی است که جای‌اش تا ابد در زندگی می‌ماند و رهایی از آن ممکن نیست مگر با برگشت به آن دوران و پاک‌کردن آن عشق از لوح زندگی، که آن‌هم فقط با خیال ممکن می‌شود. «حکایت ماریا و مرد غریبه»؛ صید رؤیاهاست. قصه‌ای از مردمان که در آرزوی لقمه‌ای نان، رؤیاهای گذشته را صید می‌کنند. افسانه‌ای قدیمی که سر از زمان حال درآورده یا داستانی سوررئال که قصد بیان معنایی رئال را دارد. نیرنگ‌هایی که مردان را گرفتار و زنان را آواره می‌کند و به‌غایت موجب رهایی از غم و سروسامان زندگی می‌شود. محمودی در داستان‌هایش از اشیاء و جاندارهایی استفاده می‌کند که در همه داستان‌ها حضور دارند. حتی اسامی شخصیت‌ها هم در این جهان داستانی تکرار می‌شوند. با این تمهید می‌شود در داستان‌ کوتاه هم با تکرار مؤلفه‌های جاندار و بی‌جان، جهانی برساخت خاص خود تا مکانی مختص رویدادهای داستان باشد.

در «قصه‌ای کوتاه برای پری‌ناز»، رؤیا و عشق آمیختگی می‌یابد تا درد عشق‌های نداشته و عشق‌های نیمه‌کاره قابل‌تحمل شود. و داستان‌هایی از خیالِ ناب شاعرانه شکل گیرد که در وانفسای عشق، مرهمی بر درد عاشق می‌گذارند. بعضی از داستان‌ها با گذشت بیش از دو دهه از نگارش‌شان، هنوزاهنوز تازه‌اند. به‌عبارتی خواندن این داستان‌ها خلسه‌ای می‌بخشد که مربوط به زمان حال است. لذتی که در پایان خواندن مخاطب از آن بهره می‌برد، لذتی تاریخدار و گذشته نیست. گویی داستان‌ها بی‌زمان نوشته شده‌اند تا خواننده را مرهون مسرتی ماندگار کنند. داستان‌های این مجموعه، اگر پیوستگی زمانی و مکانی نداشته باشند، که گاهی دارند، در مؤلفه‌هایی که وقوع رویدادها را ثبت و ضبط کرده‌اند، همزمانی دارند. در «همه یک روز زودتر می‌میرند»؛ اعمال و کرداری می‌بینیم که خبر مرگ را یک روز زودتر اعلام می‌کنند و کسی که اعمال نادرست آدمی را قبل از مرگش می‌بیند، در روز مرگ او خنده‌ای مستانه سر‌ می‌دهد. مرگ خنده‌دار، مرگی‌ست که یک روز زودتر اتفاق می‌افتد و این مرگ، ناشی از کاری نادرست است. محمودی در این داستان، قدرت قصه‌گویی‌اش را به ‌رخ می‌کشد و با داستانی نفسگیر خواننده را میخکوب واژه‌های داستان می‌کند تا انتها. در این راه، زبان ساده و بی‌آلایش داستان که به‌خوبی با روایت جفت‌وجور شده، در نشستن قصه به جان مخاطب، بسیار مؤثر است.

«خورخه و خاکستر مرد عاشق»؛ این داستان شاید ادای دینی باشد به مترجم فقید، احمد میرعلایی. چنان‌که روزگار رفته بر او را نقل می‌کند. از قتلش تا غارت خانه‌اش. «قازولایی»، یک داستان قدیمی از رفاقت‌ها، نامردی‌ها، نگفتن‌ها، رازها و برملاساختن‌هاست. یک رئالیسم مکرر شده. «بوی خوش زن»، رئالیسمی اجتماعی از رخدادهای روزانه یک مردِ زندگی با روایت راوی اول‌شخص. «شیطان کوه»؛ این داستان افسانه‌ای است که گویا به‌نوعی پیوستگی یا رابطه میان‌متنی با داستان دیگری از همین مجموعه با نام «حکایت ماریا و مرد غریبه»، دارد. افسانه‌ای که حالا در خواب‌وخیال مردم رخنه کرده‌ و جهان واقعی‌شان را بی‌تأثیر نگذاشته‌ است. «بلوز آبی»، «خورخه و خاکستر مرد عاشق»، «همه یک روز زودتر می‌میرند»، داستان‌هایی قابل‌تأمل هستند و ماندگار. بعضی از داستان‌های مجموعه بیش از دو دهه از نگارش‌شان می‌گذرد ولی بااین‌حال هنوز تروتازه هستند و خوانش این داستان‌ها در خواننده گرمایی دلچسب ایجاد می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...