عشق سه در چهار | ایبنا


کتاب «خاتون و قوماندان» [اثر مریم قربان‌زاده] درباره دختری به نام ام‌البنین حسینی است و قصه زندگی او از بدو تولد یعنی سال ۱۳۶۰ تا زمان شهادت همسرش شهید علیرضا توسلی در سال ۱۳۹۳ روایت می‌کند. جلد کتاب شامل تصویری از پارچه‌ای قرمزرنگ که نشان از خون شهدا دارد و عدد ۱۳۷۹ که سال ازدواج خاتون و علیرضا می‌باشد.

خلاصه کتاب خاتون و قوماندان» [اثر مریم قربان‌زاده]

در ابتدا کتاب درباره‌ زمان تولد ام‌البنین، محل تولد، مهاجرت و تحصیل او مطالبی نوشته شده که نکته‌ قابل توجه، علاقه بسیار زیاد ام‌البنین به درس‌خواندن و در مقابل آن ترک تحصیل اوست که بسیار نمود دارد؛ تا آن‌جاکه در برگی از دفترخاطراتش که منتشر شده به زیبایی حال و روزش از ترک تحصیل و مدرسه نرفتن را توصیف می‌کند.

همزمان با دوازده سالگی ام‌البنین در بخشی از کتاب به مشکلات زندگی مهاجران و ازدواج زودهنگام و آموختن رسوم زندگی و خانه‌داری او می‌پردازد. نکته مثبت و قابل توجه اشاره زیاد به ادامه‌ تحصیل است. شرط ادامه تحصیل ام‌البنین و همچنین اهل مطالعه بودن همسر آینده او موجب رقم خوردن خاستگاری‌های زیادی می‌شود. نویسنده سعی داشته از اصطلاحات و مراسمات ازدواج کشور افغانستان در متن استفاده کند تا خواننده با آن‌ها آشنا شود.

در سال ۱۳۷۹ و نوزده سالگی ام‌البنین قوماندان قصه با یک عکس سه در چهار وارد می‌شود و عشقی که با دیدن عکس در دل ام‌البنین ایجاد می‌شود به همراه این گفتار از پدر او که با دیدن عکس می‌گوید: «به او دختر می‌دهم.» کمی اغراق شده به نظر می‌رسد.

برای مثال در بخشی از متن می‌خوانیم: «پس از پنج ماه که فقط عکسی از او در دست داشت علیرضا بدون گل و شیرینی و با دست خالی قدم به منزل آن‌ها می‌گذارد.» در واقع یکی از مواردی که باعث آزردن خواننده می‌شود زمان خاطرات و نامه‌های چاپ شده در انتهای هربخش است که تناسبی با متن آن بخش و به لحاظ زمانی با نامه‌ها و خاطرات دیگر بخش‌ها ندارد.

در‌ آن زمان که وسایل ارتباطی نظیر تلفن همراه و رایانه به سادگی در دسترس نبود برقراری ارتباط با علیرضا که به ماموریت در افغانستان می‌رفته موجب ناراحتی ام‌البنین می‌شده ولی او با صبوری و بردباری دوری از همسرش در ابتدای ازدواج و پس از آن را تحمل می‌کرده. در زمان تولد اولین فرزند هم قوماندان در ماموریت بسر می‌برده و دختر نوزادش تا دوازده روزگی بدون نام باقی ‌می‌ماند تا آنکه علیرضا نام او را فاطمه انتخاب می‌کند.

علیرضا مانند اکثر افغان‌ها در ایران با مشکل کار مواجه بود. او به‌صورت کاملا قانونی در ایران اقامت داشت و دارای قدرت طراحی عملیات جنگی بود اما اینجا باید به کارهایی مثل بنایی و گچ‌کاری مشغول می‌شد.

در سال ۱۳٨٣ به دلایل ذکر شده خانواده به افغانستان عزیمت کرد. مسائل مربوط به پوشش، سبک زندگی و... به سادگی توصیف شده و خواننده با خواندن آن می‌تواند فضای زندگی مردم افغانستان را در ذهن ترسیم کند. زندگی در شرایط جنگ زده افغانستان مشکلات زیادی داشت و خانواده ام‌البنین با شرایط بارداری مجدد مجبور به بازگشت به ایران شدند. اما زندگی در یک اتاق از منزل پدری در ماه‌های آخر بارداری برای او بسیار آزاردهنده بود.

در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵ حمیدرضا فرزند دوم خانواده به دنیا آمد. بعد‌ها به دلیل شیطنت او با پیشنهاد ریش‌سفیدان نام او را به حامد تغییر دادند. لقب ابوحامد پس از این تغییر نام به علیرضا اختصاص یافت.

ام‌البنین حسینی علیرضا توسلی

در قسمت‌های مختلف کتاب و دفترخاطرات ام‌البنین راز و نیاز و نزدیکی زیادی نسبت به اهل‌بیت بیان شده و در جای جای کتاب و در زیارت سوریه حس و حال بزرگی و ارادت به اهل بیت را منتقل می‌کند. در سال ۱۳۸۹مجددا به افغانستان سفر کردند. در افغانستان شرایط ویژه‌ای حاکم بود. برای رفت و آمد بلیط‌ها چک می‌شد و چون ابوحامد قوماندان بود نیاز به احتیاط خیلی زیادی داشت تا شناسایی نشود. در فروردین ماه سال ۱۳۹۰ خدا سومین فرزند را هم به خانواده ام‌البنین هدیه کرد. ابوحامد نام طوبی را برای او انتخاب کرد.

در فصل دوم راجع‌ به حضور علیرضا در سوریه روایت‌هایی می‌خوانیم. علیرضا پس از تلاش‌های بسیار با گروهی از افغان‌ها راهی سوریه شد. نام آنها سپاه فاطمیون و فرمانده یا به گویش افغان‌ها قوماندان آن‌ها علیرضا توسلی معروف به ابوحامد بود.

در زمان حضور قوماندان در سوریه از وظایف محول شده به ام‌البنین سر زدن و همدلی با خانواده رزمندگان بود که در کتاب چندین بار به این امر مهم اشاره شده. همچین بدرفتاری اطرافیان و متلک‌گویی را که باعث آزار خانواده‌ها بوده به کرات تکرار کرده که بسیار حائز اهمیت است. بعد از سال ۱۳۹۰ که علیرضا عازم سوریه شد وسایل ارتباطی پیشرفته‌تر شدند و فضای مجازی امکان ارتباط تصویری و صوتی را راحت‌تر می‌کرد.

ام‌البنین در قسمت‌های زیادی مکالمات بین خودشان را بیان کرده است. دلتنگی و ‌بی‌قراری او در مکالمات مشهود است اما می‌توانست کمتر به این موضوع بپردازد. ضمن اینکه از دلتنگی بچه‌ها علی الخصوص طوبی چیز زیادی گفته نشده است و در قسمتی که همه به سوریه برای دیدار با علیرضا رفتند، اشاره زیادی به فاطمه و احساساتش که در مشهد ماند و با آنها نرفت نشد.

در پایان و پس از رفت و آمد‌های علیرضا به ایران و تماس‌های مداوم او با ام‌البنین وقتی تماس برای مدتی برقرار نمی‌شود ترس و نگرانی ام‌البنین به خواننده منتقل می‌شود و ماهرانه با او همدردی و همذات‌پنداری می‌کند. خبر شهادت در تلگرام پخش می‌شود. توصیف رفتار دیگران با ام‌البنین به بهترین شکل صورت پذیرفته است. توصیفات مراسم هم از زاویه ام‌البنین و هم شکل خاکسپاری و... کامل و جامع است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...