زنی است مترجم، استاد دانشگاه و نویسنده ... نه از داشتن رابطه و دوستی با آدم‌ها گریزان است نه وجود و حضور آنها او را به آرامش سوق می‌دهد... در رابطه با مردی که سیزده ‌سال از خودش کوچکتر است... گاه خود را سرزنش و ملامت می‌کند و گاه خودخواه و سختگیراست... برای رسیدن به غذا و خانه مدتی را با یک زن می‌گذراند و تا پیداشدن زن دیگری رابطه‌اش را حفظ می‌کند


تجلی من در او | کافه داستان


آنچه وجوه و ابعاد شخصیت یک فرد را برای خویش نمایان می‌سازد وجود و حضور دیگری است که منجر به نوعی خودآگاهی برای فرد می‌شود. این مرحله از رشد و تکوین شخصیت زمانی اتفاق می‌افتد که انسان با شخص ‌دیگری روابطی را برقرار کند و این مهم در تعامل و با کنش و واکنش اجتماعی به شکوفایی برسد و نه در انزوا و تنهایی. مراوده‌ها و پیوندی که جزو نیازهای بشر در هر زمان و دوره‌ای‌ست، باعث تغییر و تحولاتی در شخصیت آدمی می‌گردد.

آخر داستان» [The end of the story]  لیدیا دیویس [Lydia Davis

راوی بی‌نام و نشان رمان «آخر داستان» [The end of the story] نوشته‌ی لیدیا دیویس [Lydia Davis] زنی است مترجم، استاد دانشگاه و نویسنده که در وضعیتی بغرنج و پیچیده گرفتار شده و از وجود خود سرگشته و حیران است. شخصیتی که نه از داشتن رابطه و دوستی با آدم‌ها گریزان است نه وجود و حضور آنها او را به آرامش سوق می‌دهد. رابطه با مردی که سیزده ‌سال از راوی کوچکتر است و قطع‌شدن آن خواننده را وارد جهان برساخته‌ی نویسنده می‌کند. مردی که راوی «او» خطابش می‌کند، داستان و شعر می‌نویسد و در روایت حضوری چشمگیر دارد. از سویی دیگر راوی درصدد نوشتن اولین رمانِ خود در موقعیتی است که گسست عاطفی در رابطه‌ی عاشقانه‌اش پیش آمده‌ است. «همیشه به خودم اعتماد ندارم، چون بیش از این هرگز سعی نکرده‌ بودم رمان بنویسم.» (صفحه‌ی ۱۰۸)

لیدیا دیویس در روایتِ‌ خود دیگری را از وجهی دیگر به مخاطب نشان می‌دهد و آن بازگویی خاطره‌های راوی است. شگردی که نویسنده از آن بهره برده‌، بازخوانی خاطره‌ها توسط راوی است که در این مسیر به یک دیگری بدل گشته‌اند. نویسنده با این شیوه گاهی تا حدی به شخصیت‌ها نزدیک می‌شود که عواطفی چون خشم، عشق و تنفر را به خواننده نشان می‌دهد و گاه از فاصله‌ای دورتر داستان را روایت می‌کند و واژگانی بدون قضاوت و داوری را می‌سازد. از این ‌رو زمانی به صحنه‌ی حال داستان و نوشتن رمانِ ‌خود برمی‌گردد تا ارتباطی را بین روایت خاطره‌ها شکل دهد.

ذهن نویسنده با انبوهی از خاطره‌های تلخ و شیرین و خلق جهان خاص رمان خود بین خیال و واقعیت معلق است و تمام تلاش خودش را می‌کند تا به کشف جهان ‌تازه‌ای دست پیدا کند. «رمان تخیلی است و نه سرگذشت من.» (صفحه‌ی ۱۳۳) حال برای مخاطب این پرسش پیش می‌آید که «او» کیست که پس از پایان رابطه شخصیت ‌اصلی داستان را دچار آشفتگی کرده و خواب و آسایش را از چشمش ربوده و سبب شده راوی به دنبال «او» به جاهایی که مرد سفر کرده برود، ولی باز به خانه و زندگی خود برگردد. رابطه‌ای که بین راوی (من) و تو (او) برقرار شده نیاز به دسترس بودن دو شخصیت دارد تا یک رابطه‌ی صمیمانه و عاطفی را بسازند. اما عدم دسترسی این دو نفر خواه‌ناخواه رابطه را از بعد عشق و صمیمت خارج ساخته و دیگری برای راوی دیگر تو نیست. از این رو راوی، مرد را «او» می‌خواند و در نهایت رابطه آنها شکننده و ناپایدار است.

آنچه خواننده می‌تواند از روایتِ داستان دریافت کند درک رنج است. رنجی که از فقدان برمی‌آید و خود منجر به یک سفر فیزیکی و ذهنی برای راوی می‌شود و‌ مواجه‌ای چندگانه را برایش رقم می‌زند. در این مسیر شخصیت اصلی به چالش و جدال با خود می‌پردازد و به بازنگری گذشته از شخصیت «او»، خودش و رفتارهای دونفره‌شان در قبال هم می‌پردازد؛ گاه خود را سرزنش و ملامت می‌کند و گاه خودخواه و سختگیراست. رابطه با مردی جوان‌تر برای شخصیت ‌اصلی هم سکرآور است و هم وحشتناک. حضور و‌ غیاب «او» هیچ‌یک نمی‌تواند آسودگی خیال و اندیشه را برای زن به ارمغان آورد. «مانده‌ام چرا یک روز مطمئنم و روز دیگر مردد. (صفحه‌ی ۱۴۵)

یکی از ویژگی‌های رابطه‌ی راوی با «او» حس نیاز در هر دو نفر است. «او» مردی آس و پاس و آسمان جل که دنبال مکان و جای دنجی می‌گردد تا نیازهای روزمره زندگی خود را تأمین کند. به حدی که برای رسیدن به غذا و خانه مدتی را هم با یک زن می‌گذراند و تا پیداشدن زن دیگری رابطه‌اش را حفظ می‌کند. در مقابل خواست «او» تردید و دودلی‌های زن و وابستگی‌ای که به «او» دارد واقعیت وجود شخصیت زن را آشکار می‌کند. نیازی که زن به «او» دارد این است که در کنار مردی جوان‌تر از خود دیده شود و احساس رضایت‌مندی را تجربه کند. از این رو آزمون و خطا می‌کند، اما با مرور زمان صحت و سقم تردید و دودلی‌هایش مشخص می‌شود. زمانی که فاصله بین آنها می‌افتد، کناره‌گرفتن از «او» خواه‌ناخواه راوی را به مرحله‌ای می‌رساند که نادرستی رفتار و حرف‌هایش که ناشی از احساسات زودگذر است نمایان می‌شود. این اتفاق زمانی که «او» با زن دیگری می‌رود آشکار می‌شود.

کناره‌گرفتن فرصتی برای شخصیت اصلی پیش می‌آورد تا به حس واقعی‌ خود نسبت به «او» پی برد. همان دوره‌ای‌ که فکر می‌کرده همه‌ چیز کامل است نقص‌های فراوانی در وجود خودش و «او» وجود داشته‌ است. «دردم گرفت، چون در گوشه‌ای از قلبم هنوز برای او جایی نگه داشته‌بودم. الان آن گوشه‌ی اختصاصی آزارم می‌دهد و باقی بخش‌های جمله هم آزاردهنده‌است.» (صفحه‌ی ‌۱۴۴)‌

راوی بار ِرنج خود را به دست واژه‌ها می‌سپارد تا با زایش و بیان کلمه‌ها از وجود خود و «او» به یک نوزایی برسد. نویسنده در طول کتاب مکان‌های متعددی را با شرح جزئیات برای خواننده خود می‌سازد ولی مکان‌ها تعین جغرافیایی نداشته و از این جهت خواننده را به تأمل وامی‌دارند که برای انسانی که در این دوران زندگی می‌کند اسامی اشخاص و مکان‌ها چه اهمیتی می‌تواند داشته‌ باشد. راوی بیش از هر زمان دیگری به عمق پوچی و جبر زندگی و‌ کوتاهی آن پی برده ‌است.

نکته‌ی دیگری که توجه مخاطب را در کتاب به خود جلب می‌کند، نارضایتی راوی از خود و «او»‌ست. در رابطه‌ای که این دو شخصیت با هم برقرار می‌کنند وفاداری و تعهدِ چندانی وجود ندارد. عشقی که هر دو نفر دم از آن می‌زنند رنگ می‌بازد و به احساسات و رفتارهایی آنی و زودگذر تبدیل می‌شود. مردی بی‌پناه و بی‌پول و زنی با عواطف ناپایدار که گاهی هم به آزار «او» دست می‌زند وارد رابطه‌ای متزلزل شده‌اند. هر دو نفرآگاه به نقطه‌ضعف‌های هم هستند و تا جایی که می‌شود از این استیصال در جهت نفع خود بهره برده‌اند. در این مواقع زن از سر تکلیف و هوس و عشق می‌خواهد در پناه عشق «او» باشد اما واژگانش کلماتی خشک و بی‌روح است که نشانی از احساس درونی راوی ندارند. «بخشی از او مال من بود و قادر نبود مانع شود.» (صفحه‌ی۱۲۶)

آخر داستان» [The end of the story]  لیدیا دیویس [Lydia Davis]

تعدد رابطه‌های کوتاه و گذرا می‌تواند جلوه‌ای از ترس و تنهایی انسان باشد که با غالب‌شدن پیری و‌ گذشت زمان خودش را فربه‌تر به فرد نشان می‌دهد. پایداری و جاودانگی با عمر انسان مناسبتی ندارد. بشر میرا و زمان نامیرا است؛ زمانی که راوی داستان در جست‌وجوی آن و برگرداندنش از طریق بازسازی خاطره‌هاست. لحظه‌ها، ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و سال‌هایی که برای زن گذشتند و حتی در یادآوری آنها تغییر و گذشت زمان ملموس است. نویسنده‌ی کتاب با توسل به هنر نویسندگی خود صحنه‌ها و تصویرها را با جزئی‌ترین ویژگی‌ها بازسازی می‌کند تا زمان را از آن خود کند. در روایت داستان فقدان معنای متفاوتی پیدا کرده و ترک‌کردن و جدایی است که راوی را زنده نگه می‌دارد. در حقیقت خلأ ایجاد‌شده در روح و روان شخصیت‌اصلی او را به نقطه‌ای می‌رساند تا هم ابعاد شخصیت خود و هم «او» را ببیند.

نویسنده در روایت این مراحل بی‌پرده و شفاف آنچه رخ داده بیان می‌کند تا بحران وجود شخصیت راوی را نمایان سازد. زمانی ‌که راوی و «او» از هم فاصله می‌گیرند کمتر یکدیگر را آزار می‌دهند. پس از خواندن رمان «آخر داستان» خواننده می‌تواند دریافتی متفاوت از شخصیت‌ راوی را برای خود به تصویر بکشد. شخصیتی پیچیده با احساسات متفاوت خشم، حسادت، غرور، غم و اندوه و عشق در مقابل مردی که «او» می‌خواندش و نمی‌خواهد نامش را به زبان بیاورد. مردی که بیشتر به دنبال تأمین نیازهای زندگی خود است تا عاشقانه دل به زنی بدهد. «اگر مادلین اسم او را می‌برد من با ضمیر جواب می‌دادم که اسمش به زبانم نیاید.» (صفحه‌ی ۱۶۴)

نویسنده جهان مرد و زنی را با خلأها و نقص‌های وجودشان به تصویر می‌کشد؛ راهی که لیدیا دیویس برگزیده، یک رابطه است که با حضور من و «او» تجلی پیدا می‌کند.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...