تنتن به نوعی هری پاتر زمان خود بود... فعال، کنجکاو، مؤدب، در عینحال سنتشکن... یک دریانورد کهنه کار، بددهن و غرغرو که اعتیاد شدید به الکل دارد و شیشه مشروبش عین ناموسش میماند... داستانها توسط تصاویری پشت سرهم و به صورت دکوپاژی دقیق و خطی و روان تعریف میشوند... در مجموعه تنتن سکس و خشونت محلی از اعراب ندارد... مردم به دو دسته تقسیم میشوند یا متمدن شهرنشیناند و یا دهاتی و گاوچران!
نویسنده مشهوری را به نام ژول ورن میشناسیم که از درون پنجرههای کتابخانه شهر خود به کشورهای مختلف سفر میکرد و به سرعت برق و باد دوباره به روی صندلیاش در کتابخانه برمیگشت! سالها بعد نویسنده و تصویرگری تقریبا همین روش را در داستانهایش اجرا کرد، با این فرق که پایش را از محدودهی دور و برش کمی فراتر گذاشت و در مورد سفرهایی که قرار بود بکند با افرادی به تبادل اطلاعات پرداخت.
ماجراهای تن تن [Adventures of Tintin] شاید اکنون از نظر بسیاری عاشقان سینهچاک کمیک استریپ کهنه شده باشد، ولی فکر میکنم اگر تن تنی نبود، احتمالا یکی از پایههای کمیک استریپ اروپایی(و حتی جهانی) کم بود و چقدر حیف میشد اگر دنیای کمیک ژرژ رمی را به خود نمیدید... ژرژ رمی [Georges Prosper Remi] یک مطبوعاتچی بود که داستاننویسی و تصویرگری کارهایش را خود یک تنه انجام میداد. او تنها یک بار آن هم در یکی از داستانهایش روزنامهنگار جوانی را به سراغ شوروی کمونیستی فرستاد(کتاب فرار از شوروی) شاید این کتاب ضعیفترین اثر از این مجموعه چه از لحاظ متن و چه از لحاظ تصویر باشد. آخرین کارش(کتاب هنر الفبا) یک داستان نیمه تمام است که قرار بود دنباله داشته باشد ولی با درگذشت نویسنده این کار ممکن نشد.
تنتن به نوعی هری پاتر زمان خود بود. تنتن در داستانهایش یا اتفاقهای سیاسی، اجتماعی، علمی و غیره را هدف قرار میداد و یا به سراغ بخشی از تاریخ آمیخته به ماجراجویی میرفت و مخاطبان خود را به شدت سرگرم یا بهتر بگویم درگیر میکرد. تنتن برای هر نژاد و ملیتی نسخهای میپیچید و در ذهن مخاطب یک کلیشه دلخواهش از اعراب، چینیها، آفریقاییها و حتی آمریکایی بر جای میگذاشت. تنتن به دنبال هر اتفاق مهمی که در جهان پیرامون نویسندهاش رخ میداد، میرفت و خود را در دل ماجراهای آن میانداخت. ممکن بود این اتفاقها در ورای جو زمین باشد (روی ماه قدم گذاشتیم) و یا در محل گنجهای مدفون شده در اعماق اقیانوسها (گنجهای راکام سرخپوش) که همه را در نهایت گرهگشایی میکرد. نمیدانم شاید اگر نویسنده زنده بود( با توجه به عقایدی که داشت و سعی در ترویج آن میکرد) هدف بعدی اش ایران بود (با توجه به برنامه هستهای ایران و نگرش اروپا و غرب به آن).
در ایران نیز مانند بسیاری کشورهای دیگر تنتن طرفداران خود را داشت و این سابقه به سالهای قبل از پیروزی انقلاب برمیگردد. وقتی خاطرات کودکیام را مرور میکنم به یاد میآورم که چطور در کتابخانه مدرسه بر سر کتابهای تنتن میان همکلاسیهایم دعوا بود!
کتابهای تنتن در کشورمان در آغاز از سوی انتشارات یونیورسال منتشر و توزیع میشد، ولی پس از انقلاب این ناشر تعطیل شد و به کشورش بازگشت. بعد از آن سرنوشت چاپ این کتابها به دست انتشارات کوتولهای به نام ونوس افتاد که کارهایش کیفیت به شدت نامطلوب و نازلی داشت. دیگر از آن چاپهای یونیورسال با زینگ اصلی که با چاپ اورژینال برابری میکرد خبری نبود. سالها بعد پس از آن که وزارت ارشاد اجازه چاپ آثار کمیک را داد، بسیاری از ناشران روبه ورشکستگی از فرصت پیش آمده حسن استفاده! را نمودند و با چاپ دوباره آثار تنتن انتشارات ویران خود را آباد کردند. در نتیجه، نسل فعلی بعد از گذشت سالها با تنتن آشنا و دوباره مجذوب آن شد.
شخصیتپردازی
شخصیتهای اصلی به ترتیب اجرای نقش عبارتاند از:
1. تنتن: به شدت فعال، کنجکاو، مؤدب، در عینحال سنتشکن و اگر لازم باشد تا پای جان به دنبال دوستان و رفقایش میرود.
2. میلو: سگ تنتن که حرفهایش را در قالب دیالوگهایی میگوید و به غیر از صاحبش کسی آنها را نمیفهمد. او حاضر است جانش را برای تنتن بدهد ولی در خیلی از امور با تنتن موافق نیست و دائم غرغر میکند و در خیلی مواقع به کمک صاحبش میآید.
3. کاپیتان هادوک: یک دریانورد کهنه کار، بددهن و غرغرو که اعتیاد شدید به الکل دارد و شیشه مشروبش عین ناموسش میماند. این الکی بودن او را مخاطب باید بپذیرد و با آن کنار بیاید. وی تقریبا به هر چیزی که باعث ناراحتی با تعجبش نشود، لعنت میفرستد ولی در عین حال نزدیکترین دوست تنتن است و از داستان «کوسههای دریای سرخ» به این مجموعه اضافه شده است.
4. تریفون تورنسل: که در کتابهای چاپ جدید در ایران با اسم کلکوولس همه او را میشناسیم، او دانشمندی حواسپرت و گیج و کمشنواست که انگار وجودش برای کلکل کردن با هادوک در این داستان خلق شده و معمولا این قضیه باعث انبساط خاطر مخاطب داستان میشود.
5 و 6. دوپونط و دوپونت: این دو کارآگاه دوقلوی کمابیش احمق ولی قانونمدار از کتاب «گل آبی» به مجموعه وارد شدند و تقریبا هیچ تفاوتی با هم به جز شکل نوک سبیلهایشان و یک «حرف از اسمشان» (این دو هم برای این خلق شدهاند که کاپیتان هادوک را دق بدهند!)
7. نستور: پیشخدمت وفادار و محجوب کاخ مولینسار که از داستان «اسب شاخدار» به مخاطب معرفی میشود.
شخصیتهای فرعی
1. بیانکا کاستافیوره: خواننده اپرا که معلوم نیست اصلا برای چی به عنوان یک خواننده اسمدرکرده چون تقریبا کسی در این داستانها نیست که از صدای مافوق صوت این زنِ ازخودراضی در عذاب نباشد. در هر صورت کاستافیوره از کتاب «عصای سحرآمیز» وارد میشود و نماینده زنان به عنوان موجودات غیر قابل تحمل در دنیای مرد محور«نویسنده» است. یعنی احمق، تجملطلب، ازخودراضی و جیغجیغو! کاربرد او چزاندن ناخدای عصبی داستانهاست (جواهرات کاستافیوره). در هرصورت، زنها در این داستانها باید به حاشیه بروند و مزاحم مردان نباشند.
2. راستا پوپولوس: بدمن و نقش منفی نه چندان ناراحتکننده و جنایتکار اصلی در داستانهاست که از داستان «سیگارهای فرعون» وارد ماجرا شد. ولی این تبهکار که انگار از روز ازل ژنش برای همین کار ساخته و پرداخته شده، در واقع شخصیتی بامزه و تا حدودی هوشمند است و مخاطب با وجود رابطه سمپاتیکی که با تنتن دارد، از او هم بدش نمیآید (پرواز 714 مقصد سیدنی).
3. ژنرال آلکازار: یک ژنرال کودتاچی اهل آمریکای لاتین که کاری به جز کودتا کردن و به قدرت رسیدن و از دست دادن آن بلد نیست. تنتن وقتی با این آدم دمخور میشود، نمیداند 5 دقیقه بعد چه بلایی در سرش نازل میشود! با آلکازار از داستان «گوش شکسته» آشنا میشویم.
فضاسازی در تنتن
این مجموعه کتابها فضای سالهای جنگ جهانی اول به بعد را در برابر چشم مخاطب خود ایجاد میکند (تنتن در آمریکا؛ تن تن در کنگو) ولی به مرور که داستانها جلوتر میروند، فضای داخلی کادرها پرتر و انباشتهتر از خطوط و سایهها میشود و از خلوتی لوکیشنهای داستانی مثل «تنتن در آمریکا» به انباشتگی کادرها در «پرواز 714 به مقصد سیدنی» میرسیم. هر چه بیشتر پیش میرویم، کمکم حضور تکولوژی پیچیدهتر و جدیدتری را در داستانها میبینیم. مانند ساختن اولین تلویزیون رنگی به صورت ناکامل توسط تورنسل(جواهرات کاستافیوره) و دستگاه تخریبکننده صوتی(ماجرای تورنسل) و دستیابی به فناوری مسافرت به ماورای جو (مقصد کره ماه؛ روی ماه قدم گذاشتیم).
لباسها
در این مجموعه، معمولا کسی لباسهای خود را از این کتاب تا کتاب بعدی عوض نمیکند. این لباسها هیچوقت کثیف یا کهنه نمیشوند و دقیقا مانند یونیفرم هر شخصیت با او همراه است تا با همین لباس بازنشسته شود. این لباسها عین پوست بدن به شخصیتها میچسبد و جزئی از وجود آنها میشود (عین کلاه تورنسل که بدون آن حس برهنگی دارد!). لباس تنتن از لباس جوانان اروپا در سالهای اول قرن بیستم گرفته شده: شلوار احتمالا فلانل گشاد با پیراهن یقه بستهای که یقه لباس زیر از آن بیرون زده و پاچههای شلوارش را درون جورابهایش کرده (تنتن در آفریقا) ولی در آخرین داستانها مانند «تنتن و پیکاروها» و «هنر الفبا» میبینیم که لباسهای او به تینایجرهای دهه 70 میلادی شبیه است و شلوارش از آن حالت قدیمی درآمده و حالت کتانی و تنگ به خود گرفته است و حتی مانند بقیه جوانان دهه هفتاد (بدون پیر شدن در فاصله زمانی حدود 50 سال) سوار موتور به این طرف و آن طرف میرود (پیکاروها).
با این وجود، دوست تنتن یعنی هادوک که متعلق به یک نسل عقبتر است، ترجیح میدهد با همان پوشش کاپیتانی و کلاه مخصوصش و تصویر لنگر روی لباسش در تمامی داستانها حضور داشته باشد. دیگر شخصیتها مثل تورنسل و دوپونط و دوپونت نیز همین گونهاند. بجز مطالب گفته شده، دگرگونی معماریهای اروپایی و اتومبیلهای مختلف در مجموعه تنتن برای خواننده گذشت زمان و تغییرات آن را بیان میکند.
تصویرسازی در تنتن
این مجموعهها ضمن اینکه بار داستانی بالایی برای خواننده خود دارند، درعین حال از لحاظ تصویری اصلا کم نمیآورند و تصویرهایی که خود رمی با تبحر زیادی آنها را ترسیم کرده با دیالوگهایی بجا و تأثیرگذار در بالای سر شخصیتها(در کادرهایی چهارگوش) داستان را با اقتدار کامل به جلو میبرد. (در این داستانها به ندرت کادری با عنوان راوی داستان داریم) داستانها توسط تصاویری پشت سرهم و به صورت دکوپاژی دقیق و خطی و روان تعریف میشوند و مخاطب به دلیل روانی اثر در پیگیری تصاویر به هیچوجه دچار خطا یا تپق تصویری و سکته نمیشود. وقتی صفحات کتاب را باز میکنیم نمیتوانیم چشم از تنتن برداریم و باید از صفحهای به صفحه بعد او را دنبال کنیم تا ادامه ماجرا را بخوانیم و این یعنی قدرت تصاویر!
رنگها در مجموعه تنتن نقش مهم و تعیین کنندهای دارند، زیرا وقتی که با یک سکانس مواجهیم در پسزمینه کادرها، حاکمیت یک رنگ بیشتر به چشم میخورد که وقتی این رنگ حاکم بر تصاویر عوض میشود، من مخاطب هم دوزاریم میافتد که مکان و یا زمان تغییر کرده است!
رنگها در تنتن ملایم و چشمنوازند؛ برعکس بعضی از کمیکهای آمریکایی و یا حتی ژاپنی با رنگها و فرمهای تند و تیز( برای بالابردن آدرنالین خون!). این رنگها احساس آرامش بصری را به انسان القا میکنند و معمولا تخت و هماهنگاند.
در مجموعه تنتن سکس و خشونت محلی از اعراب ندارد و معمولا مشت و لگدهایی که آدمهای داستان به همدیگر حواله میدهند، پنبهای است و شدت برخورد آنها را با چند ستاره رنیگ اطراف ضربه وارد آمده تلطیف میکند. در تنتن با خست زیادی از کادرهای کلوزآپ و یا لانگ شات استفاده شده و 99 درصد کادرهای داستانها مدیوم شات است.
داستانپردازی در تنتن
این ماجراجوی جوان به جای خالقش به سراغ تقریبا هر موضوع جذابی برای کودکان و نوجوانان میرود و به آن ناخنکی میزند. با گفتن گوشههایی از این داستانها، سوژههای آنها مشخصتر میشود:
- گیر کردن در اهرام ثلاثه مصر(سیگارهای فرعون)
- شکار حیوانات(تنتن در کنگو)
- درگیر شدن با سرخپوستان و گروه آلکاپون(تنتن در آمریکا)
- درگیری در کودتای آمریکای لاتین( پیکاروها)
- بازگشت به گذشه و ملاقات با یک تمدن فراموش شده(معبد خورشید)
- جنگ سرد(ماجرای تورنسل)
- کولیها و ماجرای دزیده شدن مقداری جواهر(جواهرات کاستافیوره)
- جنگ بر سر نفت(سرزمین طلای سیاه)
- سفر به کره ماه(سفر به کره ماه!)
- به دنبال گنجهای مدفون در زیر اقیانوسها(گنجهای راکام قرمز)
- تجارت مواد مخدر(سیگارهای فرعون و گل آبی)
- به دنبال یک مجسمه عتیقه به قلب جنگلهای آمازون رفتن(گوش شکسته)
- تحقیقات برای کشف یک سنگ مرموز آسمانی(ستاره اسرارآمیز)
- کمک به یک شاهزاده برای حفظ سلطنت خود(عصای سحرآمیز)
- تجارت برده و قاچاق اسلحه(کوسههای دریای سرخ) و غیره.
مردمشناسی تنتن
آفریقایی: در مجموعه تنتن، کلا سیاه پوستان در جایگاه یک شخصیت درجه اول قرار نمیگیرند و بیشتر به درد نوکری سفیدپوستان میخورند: (کتابهای تنتن در کنگو، کوسههای دریای سرخ)
اعراب: در این داستانها، عرب جماعت حتی اگر در کاخ زیبا و باکلاس مولینسار(کاخ آبا و اجدادی هادوک) باشد. باز هم بدوی است و در وسط سالن پذیرایی چادر و خیمه برپا میکند. مهمترین دلیل تحمل کردن آنها از سوی اروپاییها این است که روی چاههای نفت خوابیدهاند: (داستان سرزمین طلای سیاه)
آمریکایی: در آمریکا مردم به دو دسته تقسیم میشوند یا متمدن شهرنشیناند و یا دهاتی و گاوچران! اگر متمدن باشند، احتمالا گانگستر و خلافکاری تحت فرماندهی رهبر جنایتکاران آمریکا آلکاپون هستند و اگر در شهرهای کوچک غرب آمریکا به سر میبرند، کابوی شیشلولبند و دردسر سازند.
سرخپوستان: این گروه از مردم در کتابهای رمی، وحشی و خرافاتی و مرعوب فناوری جدیدند و اگر دارای فرهنگی باشند، باز هم اهل خونریزی و قربانی کردن اسرا هستند: (تنتن در آمریکا، معبد خورشید، تن تن و پیکارها)
کشورهای آمریکای لاتین: در این کشورها برخی آدمهای بیکار و البته نظامی سرشان درد میکند برای کودتا کردن و کاری غیر از کودتا کردن علیه یکدیگر و اعدام مخالفان بلد نیستند: (شخصیت خاکستری که نه خیر است و نه شر همین ژنرال الکازار داستان تنتن و پیکاروهاست)
کشورهای بلوک شرق: در این مجموعه، از آنها اسمی به صورت مستقیم برده نمیشود(احتمالا به خاطر نزدیک بودن این کشورها به بلژیک) و فقط با عنوان سیلداوی و یا مولداوی آنها را میشناسیم. این کشورها درگیر جنگ سرد با غرب هستند و جاسوسان خود را برای دزدیدن تکنولوژی غربی اعزام میکنند: (ماجرای تورنسل)
کولیها: این گروه معمولا آدمهای نجوش و گوشت تلخی هستند که یک غریبه مهربان مانند تنتن را که به آنها لطف کرده است به داخل جمع خود راه نمیدهند و ذاتا از همه چیز و همه کس ارث پدرشان را طلبکارند!: (جواهرات کاستافیوره)
هندیها: از دید نویسنده تنتن، هندیها یا مهاراجههای باادب و مهماننوازند یا راهبان اشاعهدهنده خرافات و یا ملتی گاوپرست که هرچیز باارزش یا هر کسی را برای گاوهایشان قربانی میکنند. در مجموع، هندیها افراد مهمی در قصه نیستند و بیشتر حاشیهایاند.
چینیها: آنها به دنبال قاچاق مواد مخدرند و اگر آدم خوبی توی آنها پیدا شود، در مرتبهای پایینتر از قهرمان داستان قرار میگیرد.
اروپای غربی: انسانهایی با شعور بالا، متمدن، صلحطلب، مؤدب و پیشرفته که به ندرت از هر 1000 نفر یک آدم ناجور در میانشان یافت میشود! به ویژه اگر بلژیکی باشد.
فرهنگسازی از دید هرژه
رمی با شخصیت خیالی و جذابش عین همان داستان قدیمی نیزن سحرآمیز قد بلندی عمل میکند که با نوای فلوت خود موشها(یا در واقع همان مخاطبان کوک و نوجوان) را با خود به بیرون از شهر میبرد و در دریای تخیلش غرق میکند.
رمی عقاید خود را در داستانهایش به طرز هوشمندانه، جذاب و لونرفتهای به نسل آینده تزریق میکند. از این نظر تأسف بار است اگر علاوه بر کودکان آلمانی، انگلیسی، برزیلی، اسپانیایی، فنلاندی، یونانی، ایتالیایی، اسرائیلی، هلندی، ژاپنی، پرتقالی، سوئدی، فرانسوی، کودک ایرانی نیز ابزار شناختش در مورد مردم جهان تنها کتابهای تنتن باشد و بخواهد با او همذاتپنداری کند. مانند وقتی که یک کودک هندی به هرژه گفت من تنتن را دوست دارم و این باعث شگفتی او شد.
ولی از سوی دیگر، وجه مثبت این فرهنگ سازی را میتوان در داستانهای مقصد کره ماه و روی ماه قدم گذاشتنیم مشاهده کرد. سالها قبل از مخابره خبر فرستادن انسان به کره ماه از سوی آمریکا به سراسر دنیا، نویسنده تنتن با فرستادن خبرنگار بلژیکی و پرطرفدار خود به همراه دوستان گرمابه و گلستانش(و حتی سگش) به کره ماه خیالی خود، تمایل سفر به خارج از جو زمین و تمایل به ایجاد علوم فضایی در کشور خود و حتی دیگر کشورها را پیریزی کرد. شاید بعد از این کتاب هر کودکی دلش میخواست با تنتن همذات پنداری کند.
وقتی بخوبی به کلیت داستانها و حوادث آن توجه کنیم، دخالت کشورهای غربی را در امور کشورهای دیگر(بخصوص شرقی) میبینیم. برای مثال، تنتن به غیر از دخالتهای موجه و غیرموجهاش در حوادث کشورهای دیگر، در کتابی به نام«سیگارهای فرعون»و همچنین کتاب بعد از آن یعنی«گل آبی»به فیلم لارنس عربستان اشاره میکند که بهاینترتیب معلوم میشود که نویسنده چقدر از این مأمور نفوذی انگلیسی خوشش میآمد و شاید دلش میخواست کودکش، تنتن به نوعی به لارنس شبیه باشد.
از سوی دیگر، در پس زمینه چاپ این آثار، حمایت لابیهای صهیونیستی هم بیتأثیر نبود، و شاید اگر این حمایت را در پشت سر خود نداشتند(صرف نظر از جذابیتهای خود) امروه تنتن این نبود که هست. همچنان که نویسنده این آثار، دو مجموعه دیگر هم در کارنامه هنری خود دارد یکی به نام ماجراهای ژو وزت(که ماجراهای یک دختر و پسر و میمون آنها) و دیگری به نام چهار نخاله(که ماجراهای چهار نوجوان است که دارای خصوصیات مختلف اخلاقی هستند) هیچکدام نام و شهرت تنتن را ندارند. یعنی تنها تنتن اسطوره شده است! چرا؟!
پس آیا قدرت و ارادهای قوی در پس این مجموعه بود که در 16 کشور از جمله ایران چاپ میشد؟ از سوی دیگر چرا پس از گذشت این همه سال(که جدیدا جشن 100 سالگی نویسنده مرحوم در بلژیک به عنوان یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان قرن 20 گرفته شد) میشنویم کسی مثل اسپیلبرگ که هر موضوعی را با درایت کامل سوژهی فیلمهای تولیدیاش قرار میدهد. این سوژه دمده تکراری و قدیمی را برای ساختن یک مجموعه فیلم انتخاب کرده است. او که خود یک یهودی دوآتشه است و آثاری مثل فهرست شیندلر را ساخته، دست به تهیه انیمیشن(راز اسب شاخدار) در کمپانی دریمورکس زده است که صاحبانش سه یهودی متعصب یعنی دیوید کفن و جفری کاتزنبرگ و خود اویند)را تولید کرده. آیا فقط به علت تخیل سرشار در تنتن به سراغ آن رفته است؟ من یکی که باور نمیکنم؟
کیهان کاریکاتور، شهریور 1386