یک زندگی عادی... | سازندگی


«لولیا» عنوان تازه‌ترین رمان احمد هاشمی است. هاشمی پیش از این رمان، «آفتابِ دار» را در سال 95 در انتشارات نیلوفر و «اروسیا» را در سال 1399 در نشر روزنه چاپ و منتشر کرد. او که با روزنامه‌نگاری حرفه خود را آغاز کرد، کم‌کم به نوشتن رمان روی آورد. هر سه رمان این نویسنده مایه‌هایی از طنز را در خود دارد. او در این باره می‌گوید، می‌خواسته در «لولیا» طنز کمتری خرج کند، اما راوی داستان، گویش را به سمت طنز سکانداری کرده است. به‌عقیده هاشمی اصل ماجرا به اندازه کافی غمناک است و داستان همین زندگی است که از صبح تا شب می‌کنیم. احمد هاشمی بعد از نوشتن سه رمان طنز خودش را به‌عنوان نویسنده طنزنویس ثابت کرده است.

خلاصه کتاب معرفی لولیا احمد هاشمی

«لولیا» حال و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور را در سال‌های اخیر بیان می‌کند و آن را با اوضاع و احوال سیاسی در سال‌های دهه 50 تا 60 گره می‌زند. هاشمی در «لولیا» با پیوند مجموعه‌ای از ماجراهای سیاسی و عاشقانه، روایتی خواندنی برای مخاطب به تصویر کشیده است. روایتی خواندنی با طنزی اجتماعی.

جهانِ داستانیِ «لولیا» بر پایه اتفاقات تاریخی اجتماعی و تاثیر جزییات گذشته بر اوضاع آیندگان استوار است. عنوان کتاب، «لولیا» دارای معانی مختلف و متفاوتی است، اما از مهم‌ترین آنها، می‌توان از لولیا به‌معنای صالح، خوش‌شانس، سخاوتمند نام برد. هاشمی در مورد نام‌گذاری کتاب گفته است که حالا چرا اسمش را لولیا بدون «ت» گذاشتم؟ او با اشاره به اسامی رمان‌های قبلی خود با لحن طنزآمیزی اضافه می‌کند «آفتاب دار، اروسیا، لولیا، فکر کنم قرار است سینه‌خیز تا ته مسیر بروم.»

«لولیا» روایتی از زبان مازیار است؛ مردی چهل‌ساله که فارغ‌التحصیل رشته کشاورزی است. او که راوی روایت چهارده روز از زندگی خویش است بیشتر از اینکه در کار زمین و کشاورزی تبحر داشته باشد به کار قلم علاقه‌مند است. او که از نوشتن لذت می‌برد تا آنجا پیش رفته است که دوستانش لقب بوکوفسکی را به او داده‌اند. البته جای تعجب نیست لولیا پر است از آدم‌های اشتباهی... فارغ‌التحصیلانی که به کارهایی غیر از آنچه خوانده‌اند مشغولند. تحصیل‌کرده‌های بی‌سرانجامی که در شهر کم نیستند با مسئولیت‌هایی سنگین... مسئول دکمه چرخ‌وفلک در شهربازی. مسئول غرفه لوازم تحریر در جشنواره پاییز. مسئول بوفه‌ای پر از چیپس و پفک و آبمیوه در میان حیاط شلوغ یک بیمارستان دولتی.

«لولیا» یک دنیا حرف است؛ حرف‌هایی که در ذهن و رویای آدم‌ها انباشته شده و پشت افکار و باورهای غلط مانده و هیچ‌وقت به زبان نیامده و شنیده نشده است. از انسان‌هایی که از یک جایی به بعد دیگر به جای زندگی‌کردن و ساختن آینده و دنیایی جدید در دور تسلسل و تکرار می‌افتند تا آنجا که حتی از خیال‌پردازی نیز دست می‌کشند.

در «لولیا» چهل سال گذشته در هاله‌ای از خاطرات شکل می‌گیرد. چهل سالی که به‌مثابه جاده‌ای باریک و پرپیچ‌وخم و مال‌رو بوده است؛ جاده‌ای از خاطرات که گذشته را به امروز متصل می‌کند: امروزی که مانند بزرگراهی چند بانده است. درحقیقت انسان های امروز و آدم‌های دیروز، بدون اطلاع از انتهای مسیر در آن با یکدیگر هم‌قدم هستند.

«لولیا» در پی یک هم‌نشینی شکل گرفته است؛ هم‌نشینی‌ای که به‌دنبال خود کنجکاوی می‌آورد- کنجکاوی برای دانستن درباره زندگی، جاری‌شدن، امید و حتی مُردن که بخشی از زندگی است. دانستن هرآنچه که به تعبیر داستان، نخ‌نما، تکه‌پاره و متصل به مو است. تصمیمِ این نکته که هرآنچه در گذشته اتفاق افتاده با اکنون ما در ارتباط است یا نه، بر عهده مخاطب است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...