حسن بلخاری گفت: پیش از فارابی، در تاریخ فلسفه اسلامی ابواسحاق کندی را داریم و برخی ترجیح میدهند او را اولین فیلسوف بدانند؛ ولی کسانی که میان آثار فارابی و کندی بررسی تطبیقی می کنند، فاصله را بسیار بالا ارزیابی میکنند و از این نظر کندی بیشتر یک مترجم است تا فیلسوف (البته مترجمی بسیار فاضل و اندیشمند)؛ ولی فارابی بنیادگذار اندیشه و منتقد یونان است و در حقیقت مبنا و مایه فراوانی برای بنیانگذاری فلسفه اسلامی دارد.
در پی پیشنهاد انجمن به شورای فرهنگ عمومی کشور و با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی، سیام آبان ماه -که مصادف با روز جهانی «فلسفه» است- به نام روز بزرگداشت «فارابی» حکیم و فیلسوف پرآوازه ایرانی در تقویم ملی ایران ثبت شده است.
به همین بهانه حسن بلخاری استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی طی گفتوگویی با پایگاه اطلاعرسانی انجمن، ضمن طرح چرایی این اقدام، جایگاه، اهمیت و جامعیت علمی «فارابی» را مورد بررسی قرار داده است. در ادامه متن این گفتوگوی کوتاه را میخوانید.
پیرو پیشنهاد انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به شورای فرهنگ عمومیکشور و با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی، سی ام آبان ماه ( با مصادف با روز جهانی فلسفه ) در تقویم ملی ایران به عنوان روز بزرگداشت حکیم فارابی ثبت شده است؛ حال سوال مهم و اساسی ای که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا با وجود فیلسوفان و متفکران بزرگ ایرانی چون صدرالمتالهین شیرازی، سهروردی، میرداماد و … حکیم فارابی در این اقدام مورد توجه قرار گرفته است؟
به سوال خوب و مهمیاشاره کردید، البته میتوانستید در متن سوال خود از ابن سینا هم نام ببرید. یعنی صدر المتالهین، سهروردی، میرداماد و قبل از همه آنها ابن سینا. از سه شخصی که نام بردید یعنی سهروردی و ملاصدرا و میرداماد، همه پس از ابن سینا قرار دارند و اگر شما آثار ملاصدرا و میرداماد و شیخ اشراق را کامل بخوانید، میبینید که در بسیاری از موارد متاثر از ابن سینا و فارابیاند. یعنی نمیتوان تصور کرد بدون حضور امثال فارابی و ابن سینا، صدر المتالهین و سهروردی و میرداماد را داشته باشیم؛ این نکته اول .
نکته دوم اینکه چرا میان ابن سینا و فارابی، ما به فارابی رسیدهایم. دو – سه دلیل وجود دارد. دلیل اول اینکه در تقویم ملی ما ایرانیان روز ابن سینا وجود دارد و اول شهریور که روز پزشک است بنا به برجسته بودن مقام پزشکی و کتاب قانون بزرگ ابن سینا به نام مبارک او نامگذاری شده است؛ لذا چنین روزی وجود داشت. نکته دوم و مهمتر اینکه چرا میان ابن سینا و فارابی، فارابی را برگزیده ایم، علاوه بر این دلیل صوری، دلیل مهمتر اینکه ابن سینا در موارد مهم به فارابی رجوع کرده است و به نحوی با رجوع به آثار و تالیفات او مشکلات خود را حل کرده است و منطقا فارابی، معلم ابن سینا محسوب میشود. این چیزی است که ابن خلکان در ابتدای «وفیات العیان» به آن اشاره میکند که ابن سینا در مطالب و آثار خود متاثر از فارابی بوده و روایت مشهور ابن سینا که میگوید من متافیزیک ارسطو را میخواندم و متوجه نمیشدم، کتابی به دستم رسید «اغراض ما بعد الطبیعه» و آن را خواندم و متوجه شدم … اینها نشان دهنده این است که فارابی نسبت به ابن سینا جایگاه معلمیدارد. این هم یک دلیل که ما چرا به سراغ فارابی رفتیم.
دلیل دیگر اینکه فارابی از لحاظ تاریخی نسبت به ابن سینا مقدم است. فارابی؛ حول و حوش ۳۳۹ هجری قمری وفات میکند و ۳۱ سال بعد از او، ابن سینا به دنیا میآید و دلیل سوم ما، از لحاظ قدمت تاریخی است. به تعبیر برخی از بزرگواران فارابی در این قلمرو موسس است و در حوزه فلسفه اسلامیبنیاد گذار محسوب میشود. دلیل چهارم هم این است که در تقویم ملی ما هیچ روزی به نام مبارک فارابی وجود نداشت و مجموعه این موارد سبب شد که ما به سراغ فارابی برویم.
البته این نکته را عرض کنم که پیش از فارابی، در تاریخ فلسفه اسلامیابو اسحاق کندی را داریم و برخی ترجیح میدهند او را اولین فیلسوف بدانند، ولی کسانی که میان آثار فارابی و کندی بررسی تطبیقی میکنند، فاصله را بسیار بالا ارزیابی میکنند و از این نظر کندی بیشتر یک مترجم است تا فیلسوف؛(البته مترجمیبسیار فاضل و اندیشمند) ولی فارابی بنیاد گذار اندیشه و منتقد یونان است و درحقیقت مبنا و مایه فراوانی برای بنیانگذاری فلسفه اسلامیدارد .
فارابی فیلسوف و حکیمیجامع الاطراف است. اندیشهها و آثار او در فلسفه، منطق، جامعهشناسی، پزشکی، ریاضیات ، موسیقی والبته فلسفه سیاسی محل توجه و مراجعه اهل علم در ایران و جهان است تا جایی که او را معلم ثانی مینامند! تحلیل جنابعالی از این جامعیت و کیفیت آن چیست؟ به عبارتی چه عواملی دست به دست هم دادند که شخصیتی چون حکیم فارابی شکل بگیرد؟
بعد از معلم اول که لقب ارسطو است، معلم ثانی لقب فارابی است. مهمترین دلیلی که برای معلم اول بودن ارسطو ذکر شده، به جهت تلاش عظیم و جدی این فیلسوف در باب طبقه بندی و تدوین و تبویب علوم و دانشها است که در آثار مختلف خود انجام داده است. کار بنیادین معلم تدوین و طبقه بندی علوم در جهت انتقال است؛ چون وظیفه جوهری معلم انتقال علوم است و انتقال علوم جز از طریق تدوین و طبقه بندی دقیق انجام نمیشود؛ لذا او را معلم اول نامیده اند . برخی مبتنی بر این نامگذاری، جناب فارابی را به دلیل اثر گرانقدر «احصاء العلوم»،معلم ثانی مینامند که روش و متد جناب ارسطو را پی گرفته است و علوم را در جهان اسلام طبقه بندی کرده است.
اگر طبقه بندی ارسطو را با طبقه بندی جناب فارابی بررسی کنید، میبینید که چقدر در «احصاء العلوم»، علوم گسترش پیدا کرده است و بسیاری از موارد که در یونان نبوده است- البته به اقتضای قرون سه و چهار هجری در تمدن اسلامیو ظهورتعالیم اسلامی، صورت نوینی پیدا کرده است- چقدر با تقسیم بندی ارسطو متفاوت است.
اما نکته ای که میخواهم عرض کنم این که ؛ ضمن پذیرش و قبول این استدلال که جناب ارسطو به دلیل تبویب و تدوین معلم اول شد و فارابی با احصاء العلوم، معلم ثانی اما حصر این لقب را در این استدلال روا نمیدانم نکته بنیادین من این است که هم در ارسطو جامعیت بسیار مهمیدارید که به ویژه با روش استدلالی و خرد گرایانه او ، او را به معلم اول تبدیل میکند هم در فارابی. چون شما در بستر خرد و استدلالات عقلی است که میتوانید معلمیکنید. شهود و مکاشفه که در حوزه تعلیم و تعلم قرار نمیگیرد و اتفاقا در قلمرو عرفان مسیر عکس این است. مکاشفات و شهودات فردی است و اینطور نیست که جمعی و قابل انتقال باشد.
لذا باید به غیر از تبویب و تدوین، یکی به جامعیت رویکرد جناب ارسطو و دیگری به خردمند بودن و استدلالی کردن مباحث فلسفی و خرد پذیر کردن آنها توجه کنیم. حقیر مساله را بسیار مهمتر از تبویب و تدوین میدانم. اگر از این زاویه به معلم ثانی نگاه کنیم ؛ فارابی هم جامعیت دارد در موسیقی کبیر – که بحث من در همایش فارابی در باب همین موسیقی کبیر فارابی است – وهم در فلسفه ، ریاضیات ، هندسه ، نجوم و در منطق… اینها مواردی است که او را به شخصیتی استثنایی تبدیل کرده است. و غیر از این، هنگامیکه متد و روش او را بحث و بررسی میکنید، متوجه میشوید که خرد پذیر کردن ، استدلالی کردن و برهانی کردن اندیشهها، سبب شد که او هم موسس باشد و هم به او اقتدا شود. البته ما یک رئیس دیگر نیز در فلسفه اسلامیداریم که شیخ الرئیس ابن سینا است.
اما همه میدانیم که ریاست زیبنده جناب فارابی است، چون ابن سینا خود متاثر از مکتب فارابی است. بنابراین در چنین قلمروی، من جامعیت او را، استدلالی و برهانی بحث کردن او و نیز متدولوژی منطقی و بسیار قوی و قدَر او و تلاش او در جهت احصاء و طبقه بندی علوم و همچنین تلاشی را که در حوزه علم موسیقی دارد را بسیار مهم میدانم. و ارسطو همانطور که میدانیم به این شکل بحثی در موسیقی و پزشکی ندارد؛ ولی فارابی این ویژگیها را دارد و انصافا لقب معلم ثانی از این منظر زیبنده وجود این انسان بزرگ و متفکر ایرانی است.
برخی معتقدند که فارابی مهمترین متفکر ، فیلسوف و نظریه پردازی است که در روند اسلامیکردن دانشها به خصوص آنچه از غرب عالم به خصوص« یونان» به عالم اسلامیرسیده بود، نقش موثری داشت؛ ارزیابی جنابعالی در این باره چیست؟ آیا او در این مسیر توفیق داشت و آیا امروز آنچه که به عنوان اسلامیسازی علوم غربی مطرح است، در روش و محتوا با اقدام حکیم فارابی به عنوان یک متفکر برجسته اسلامیو ایرانی همخوانی دارد؟
در این باره توضیح مختصری میدهم.البته باید در جای دیگری به تفصیل به این نکته بپردازیم ، چون بیشتر ، محور این گفت و گو بحث در باب چرایی و ضرورت ثبت روز بزرگداشت فارابی در تقویم ملی ایران به کوشش و پیشنهاد انجمن آثار و مفاخر فرهنگی است. اما توضیح کوتاه اینکه: اولا فاصله زمانی فارابی با عصر طلایی یونان که قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد است تا قرن دهم میلادی؛ فاصله ای ۱۴ و ۱۵ قرنی است یعنی فاصله ای که میان فارابی با آن عصر طلایی فلسفه در یونان وجود دارد. محال است که کاروان فلسفه و اندیشه بشری در چهارده – پانزده قرن به تعالی نرسیده باشد. لذا فارابی ۱۳ قرن بعد از زمان، ارسطو، فارابی ای است که با علوم جدیده بسیار مواجه شده است و بنا بر شوق و علاقه بسیار، این علوم را تحصیل و دریافت کرده است.
مثلا جریان قدَر مکتب نو افلاطونی را دریافته است و اتفاقا به دنبال جمع رای فلسفی افلاطون و ارسطو بوده. چون مواردی در مکتب نو افلاطونی بود که افلاطون و ارسطو را قابل جمع میکند به ویژه و مهمتر از همه، این که، اثولوجیا را در نهضت ترجمه اسلامیبه ارسطو منصوب کرده بودند در حالی که از آنِ فلوطین و نو افلاطونیها بود. از آن طرف آشنایی با مکتب اسکندرانی که آنها نیز در اندیشههای نو ارسطویی کارکرده بودند. بنابراین عصر فارابی را نباید با عصر ارسطویی مقایسه کرد؛ چون تفاوت بالا است. ضمن اینکه رویکرد امثال فارابی و ابن سینا به یونان، فوق العاده انتقادی است. یعنی ضمن اینکه تحسین و تکریمیاز اندیشه یونانی دارند، اما رویکرد آنها انتقادی است.
از این رو ابن سینا به منطق المشرقیین و حکمه المشرقیین و این گونه موارد میرسد و مثلا فارابی در بحث خیال و تخیل متاثر از عصر خویش و غلبه اندیشه اسلامیبحثی بسیار گسترده تر و متفاوت از ارسطو را ارائه میدهد . در اندیشه ارسطویی سقف پرواز قوه خیال سقف جهان تحت القمر است اما فارابی از این رو که به دنبال تبیین استدلالی و برهانی نبوت است با براهینی عمیق پرواز خیال را به جهان فوق القمر کشانده و تا محاکات از سبب اول فرا میبرد(در مقاله ای با عنوان ابداعات فارابی در مفهوم خیال و تخیل به تفصیل این معنا را بحث کرده ام)
اما در اصطلاح اسلامیکردن؛ واقعیت قضیه این است که فارابی در تحلیل قضایا و بیان استدلالی آنها و مهمتر ادراک بطن آنها، به منبع جدیدی دسترسی پیدا کرده است که این منبع، در یونان و نو افلاطونیها و در مکتب متکلمان مسیحی وجود ندارد! آن قرآن و اندیشه اسلامیاست. یادمان باشد که از زمان «کندی» ایجاد نسبت میان فلسفه و حکمت شروع شده بود و «کندی» یکی از کسانی بود که اجتماع شریعت و فلسفه یا دیانت و فلسفه را پیگیری میکرد و میگفت جوهر آنها یکی است و یقین بدانید که فارابی متأثر از این جریان است. به هر حال طلیعه مکتب بغداد که با کندی شروع میشود؛ یکسانی شریعت و فلسفه را پیگیری میکند و فارابی پرورش یافته این جریان است.
بنابراین حتما در آثار خود به این منبع عظیم که در مواردی استدلالی ترین معانی را بازگویی میکند، رجوع کرده است. اگر منظور این است به این معنا بله! رد پای عمیق رویکرد جدید را در آثار فارابی میبینیم و این فوق العاده مهم است. اما اینکه امروزه کاری که انجام میدهیم دقیقا با رویکرد فارابی متناسب است یا نه! من یک جمله عرض میکنم: طبیعی است که بعد از انقلاب، ما با عرصه ای مواجه شده ایم که باید تولید تئوری و نظریه پردازی در قد و قامت جامعه جدید و فرهنگ جدید اسلامیمیکردیم.
این موضوع، جریانی را در جامعه دانشگاهی ما ایجاد کرد که درست بود؛ اینکه این جریان به کمال رسید و به اهدافی که داشت رسید یا نه، این بحث دیگری است و باید بنشینیم و مفصلا روی این موضوع بحث کنیم! من ترجیح میدهم به جای مسأله اسلامیو غیر اسلامیکردن که بحث را وارد حواشی میکند، بگویم که باید در جهت ظهور اندیشهها ، آرا ،نوآوریها و نظریههایی که مبتنی بر این فلسفه و این نوع اندیشه و تفکر است تلاش کنیم و در این قلمرو قطعا یکی از الگوهای ما جناب فارابی است.
ما امروز و در عصر جدید، چه نسبتی با فارابی داریم و از او چه میآموزیم؟ همچنین در تفکر و اندیشههای فارابی چه چیزهایی نهفته است که میتواند برای حل مسائل بشر امروز راهگشا باشد؟
مهمترین نسبت ما با فارابی اقتدا کردن به او در حوزه کنکاش خالص و ناب فلسفه عقلی و علمیاست. چون حوزه مطالعات او صرفا فلسفه نبوده است و جالب این است که در مقاله ای که در ویژه نامه «حکمت نامه مفاخر» آورده ام، بحث کرده ام که در یک جا جناب فارابی تردید میکند که بشود مثلا موسیقی را از ریاضیات دانست. علت این است که میگوید ما بیشتر مفردات موسیقی را از صناعات بدست میآوریم و این دقیقا امری است که در حوزه انسان است و نمیتواند به علوم طبیعی برگردد و به نحوی تردید میکند.
از این گونه موارد و روشنگریها در اندیشه او بسیار است. من بر این «متد» او در کنکاش علوم عقلی ، فلسفی و علمیتاکید دارم، شاید اگر هر کسی غیر از او بعد از کندی این سردمداری جریان فلسفه را بر عهده میگرفت و این «متد» را نداشت،ما در ظهور بالندگیهای عظیم فلسفه و حکمت در ایران که به ظهور ابن سیناها و شیخ اشراقها و ملاصدراها و بسیاری دیگر انجامید؛ دچار نوعی شکست و اختلال میشدیم.
مهمترین مسأله ای که من در فارابی میبینم، یکی مسأله تلاش ناب و خالص و بی غرض در حوزه شکافت مسائل عقلی، فلسفی و علمی است و مطلب دوم که بسیار مهم است، نوعی فقدان تعصب و دیدن موضوع علمیبه ما هوعلم و به ما هو فلسفه است و بعد تلاش وسیع در استناد به هر امر عقلی که در ناب ترین حالت و امکان، آن قضیه و یا آن گزاره را تأیید یا رد میکند. خلوص علمی فارابی و کنکاش و تلاش و پشتکار او و در عین حال «متد» عقلی او، و نیز گشودن افقهای جدید در رویارویی با مسائل مستحدثه زمان ،مهمترین دستآوردهای«فارابی» در حوزه علم و اندیشه و نظر برای ماست.