علی باقریان | شهرآرا


از نثرهای صوفیانه قدیم فارسی، یکی هم «کشف المحجوب» اثر ابوالحسن علی بن عثمان جلابی هُجویری است. این کتاب اگرچه از «شرح التعرف لمذهب التصوف» جدیدتر است، پیش و بیش از آن شهرت یافته و محبوب شده است، تا آنجا که گویی نخستین مرجع فارسی در این باب است (اینجا، در این مجال و این مقال، نمی‌توانیم به دلایل این امر بپردازیم).

کشف المحجوب» اثر ابوالحسن علی بن عثمان جلابی هُجویری

با این همه، از احوال و آثار شخص هجویری چیز زیادی نمی‌دانیم، به جز آنچه خود او در این تنها اثر باقی مانده‌اش متعرض آن شده است (هجویری چند اثر دیگر، ازجمله دیوان شعری، هم داشته است). مؤلف «کشف المحجوب» احتمالا در سال‌های آغازین سده پنجم هجری قمری، در حدود موطن و پایتخت غزنویان، یعنی غزنین، چشم به جهان گشود، اما در آغاز جوانی، سودایی، ولی ناآزموده و خام، راهی سرزمین‌های غربی شد و طی حدود سی سال از نیشابور تا آذربایجان و بغداد و شام را درنوردید و در نهایت رخت به لاهور کشید و همان جا، شاید قریب به سال ۴۷۰هجری، کار نگارش یا بازنویسی کتاب خود را به پایان برد.

هجویری اگرچه سفری بود و صوفی رسمی و خانقاهی به شمار نمی‌آمد، در همین سفرها پیران بسیاری را دید و انواع واقسام فِرَق تصوف را درک کرد، چندان که سرانجام توانست کتابی استثنایی پدید بیاورد، کتابی که البته از آثار پیشینیان او مایه بسیار دارد، اما با نوآوری‌هایی که مؤلف آن در کار کرده است، در پایه‌ای بلند جای می‌گیرد. باری، هجویری به خواهش یکی از همشهریانش کوشید اثری پدید بیاورد که پرده از نادیده‌ها و نادیدنی‌های تصوف برگیرد و حقیقت آن‌ها را بنمایاند -عنوان کتاب گواه همین امر است. مؤلف پس از تمهید مبانی و طرح مقدمات لازم (ازجمله مسائل تاریخی)، طی چند باب، ذیل عنوان کلی «کشف الحجاب...» به تبیین و توضیح مفاهیمی مانند «معرفة الله» و «توحید» و «ایمان» در نظر هم مشربان خود پرداخته و در همین راستا یک باب را هم به «صحبه مع آدابها و احکامها» اختصاص داده است، اینکه هم نشینی و نشست وبرخاست و معاشرت با همراهان چه آداب و ترتیباتی دارد. گزیده‌ای که می‌خوانید از همین بخش، زیر عنوان «باب آدابهم فی الکلام و السکوت» است:

و گروهی از مشایخ سکوت را بر کلام فضل نهاده اند و گروهی کلام را بر سکوت. [...] و من که علی بن عثمان الجلابی ام می‌گویم کلام‌ها بر دو گونه باشد و سکوت‌ها بر دو گونه: کلامْ یکی حق بُوَد و یکی باطل، و سکوتْ یکی حصول مقصود و آن دیگر غفلت. پس هر کسی را گریبان خود باید گرفت اندر حال نطق و سکوت: اگر کلامش بحق بُوَد، گفتارش بهتر از خاموشی و اگر باطل بُوَد، خاموشی بهتر از گفتار؛ و اگر خاموشی از حصول مقصود و مشاهده بُوَد، خاموشی بهتر از گفتار و اگر از حجاب و غفلت بُوَد، گفتار بهتر از خاموشی. پس تا که را فرا گفتار آرند و که را خاموش کنند که اصل این معانیْ آن است. پس داعیان این طریقت اندر گفتار خود مأذون و مضطر باشند و اندر خاموشیْ شرم زده و بیچاره، از آنچه گفتار ایشان از دیدار بُوَد و گفت بی دیدار به نزدیک ایشان خوار بُوَد و ناگفتن دوست تر از گفتن دارند تا با خود بودند و چون غائب شدند، خلق مر قول ایشان را بر جان نگارند. پس باید تا طالبْ زبانی را که خوضش اندر عبودیت بُوَد خاموش کند تا زبانی که نطقش به ربوبیت بُوَد فراگفتن آید و عبارات وی صیاد دل‌های مریدان گردد. و ادب اندر گفتار آن است که بی امر نگوید. و مرید را باید تا اندر سخن پیران دخل و تصرف نکند و به عبارت بر ایشانْ غریب نیارد و بدان زبان که شهادت گفته است دروغ و غیبت نگوید و مسلمانان را نرنجاند و درویشان را به نام مجرد نخواند و تا چیزی از وی نپرسند، نگوید و سخن گفتن ابتدا نکند. و شرط خاموشی درویش آن بُوَد که بر باطل خاموش نباشد و شرط گفتْ آنکه جز حق نگوید.

گروهی از پیران [=پیشوایان] خاموشی را از گفتار برتر نهاده اند و گروهی گفتار را از خاموشی. [...] و من که علی بن عثمان الجلابی ام می‌گویم گفتارها بر دو گونه اند و خاموشی‌ها بر دو گونه: [از دو گونه] گفتار یکی درست و راست است و یکی نادرست و دروغ، و [از دو گونه] خاموشی یکی [در پی] دریافتن خواسته است و آن دیگر [در پی] ناآگاهی. پس هر کسی، در زمان سخن گفتن و خاموشی، باید گریبان خود را بگیرد [=خود را بازخواست کند]: اگر گفتارش درست و راست باشد، گفتنش از نگفتن بهتر است و اگر نادرست و دروغ باشد، نگفتن از گفتن بهتر؛ و اگر نگفتن [در پی] دریافتن خواسته و مشاهده [=«اندیشه» یا «نگریستن در روی کس» یا «دیدن خود در درگاه خدا»] باشد، نگفتن از گفتن بهتر و اگر از چشم پوشیدگی و ناآگاهی باشد، گفتن از نگفتن بهتر. پس بایست دید که چه کسی را به گفتن رهنمون می‌شوند و چه کسی را به نگفتن می‌خوانند، که گزیده این سخنان آن است. پس آنان که آهنگ این راه وروش دارند و بر آن گام می‌زنند در گفتن خود فرمان یافته و ناچارند و در نگفتن شرمگین و درمانده، زیرا گفتن ایشان [برآمده] از دیدار است و گفت بی دیدار نزد ایشان بیهوده باشد، و تا سرشان به کار خودشان باشد خاموشی را از گفتار بیشتر دوست می‌دارند و زمانی که از میان رفتند، مردم گفته ایشان را با دل و جان می‌پذیرند. پس خواهنده باید زبانی را که از روی بندگی [دیگران] و برای آن می‌چرخد در کام کَشَد تا آن زبانی که سخن گفتنش به [فرمان] خدایی باشد به گفتار آید و گزاره‌های آن [یا «او»] شکارگر دل‌های دوستاران و پیروان شود. در گفتار، روش پسندیده آن است که [گوینده] بی دستور لب به سخن نگشاید. دوستار و پیرو را بایسته است که در سخن پیشروان دست نَبَرَد و دگرگونی پدید نیاورد و در گفتار با ایشان از [پاره های] ناآشنا و شگفتی آور بهره نگیرد و با آن زبان که شهادت [=گزاره‌های گواهی بر یگانگی خدا] گفته است دروغ نگوید و بدگویی نکند و مسلمانان [یا «پاک دینان» یا «یکتاپرستان»] را نرنجاند و رهروان را تنها به نام نخواند و تا چیزی از او نپرسند لب به سخن نگشاید و در سخن گفتن آغازگر نباشد. بایسته نگفتن رهرو آن باشد که در برابر نادرست و دروغ دهان نبندد و بایسته گفتنْ آنکه جز درست و راست نگوید.

«کشف المحجوب» (سده ۵ هجری قمری). مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمود عابدی. تهران: انتشارات سروش۱۳۸۳. صص۵۲۱-۵۲۲.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...