نگاهی به ترجمه «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» | شرق


اعتراف می‌کنم که برگزیدن عنوانی برای نوشته حاضر آسان نبود. برای انتخاب عنوانی به منظور بررسی ترجمه کتاب «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» [A Toi qui n'es pas encore né(e) اثر آلبر ژاکار Albert Jacquard] باید دست‌به‌دامان مضحکه خود آن می‌شدم؛ مثلاً می‌شد گفت: «به تو که هنوز مترجم نشده‌ای.» ولی نگاهی به کارنامه علمی مترجم [اصغر عسکری خانقاه] لرزه بر اندام هر منتقدی می‌اندازد: مدیر گروه انسان‌شناسی دانشگاه تهران، دبیر کمیسیون بررسی نشریه‌های علمی کشور، عضو کمیته ارتقاء کمی و کیفی نشریه‌های دانشگاه تهران، عضو ثابت کمیته ارتقاء علمی دانشکده علوم اجتماعی، عضو شورای پژوهشی سازمان میراث فرهنگی کشور، عضو انجمن‌ انسان‌شناسی، انجمن جامعه‌شناسی، جمعیت‌شناسی و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات؛ و (تا جایی که به ترجمه مورد نظر ما مربوط می‌شود) مهم‌تر از همه: داور دوره‌های مختلف کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، عضو انجمن آفریقاشناسان فرانسه، عضو انجمن انسان‌شناسان پاریس، عضو انجمن محیط‌شناسی انسانی فرانسه و پژوهشگر وابسته به مرکز ملی مطالعات علمی فرانسه (CNRS). از عضو انجمن انسان‌شناسان پاریس انتظار می‌رود فرانسوی بداند و از داور دوره‌های مختلف کتاب سال جمهوری اسلامی ایران انتظار می‌رود فارسی بنویسد.

به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» [A Toi qui n'es pas encore né(e) اثر آلبر ژاکار Albert Jacquard]  مترجمی که «پونتیوس پیلاتس» را سنگ پا ترجمه کرد

و اما بعد. کتاب درباره چیست؟ از ترجمه فارسی که نمی‌شود فهمید؛ در ادامه خواهید دید چرا. مقدمه مترجم هم ندارد. از چند جمله پشت جلد که بریده‌ای الابختکی از متن است چنین برمی‌آید که گویا پند‌نامه است. نویسنده کتاب را بسان رهنمودی خطاب به نتیجه خیالی‌اش (یعنی فرزند نوه‌اش) نوشته که بناست در سال ۲۰۲۵ آن را بخواند و بصیرت‌های زندگی در قرن بیستم را به‌کار بندد.
اما چه شد که کنجکاو بررسی آن شدم؟ در یکی از شبکه‌های اجتماعی دیدم خواننده‌ای در حد دو جمله گفته بود: «لطفاً قبل از اینکه دست‌به‌کار ترجمه شوید فارسی یاد بگیرید. من حتی یک جمله از این کتاب را نفهمیدم.» وقتی کتاب را دیدم، عنوانش جلب توجه کرد: «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای.» عنوان اصلی این است: (A toi qui n’es pas encore né(e. لفظاً یعنی «به تو که هنوز متولد نشده‌ای/به دنیا نیامده‌ای.» چرا «زاییده نشده‌ای»؟ مگر «زادن» دووجهی نیست؟ در فرهنگ سخن می‌خوانیم: ۱. مصدر متعدی به معنای زاییدن؛ ۲. مصدر لازم به معنای زاییده‌شدن. پس آیا برای عنوان کتاب بهتر نیست بگوییم «به تو که هنوز نزاده‌ای»؟ وقتی کتاب را تورق کردم، از وفور جملات بی‌سروته آن انگشت‌به‌دهان ماندم. متن اصلی کتاب را پیدا کردم و آن موقع بود که فهمیدم فرق «زادن» و «زاییده‌شدن» را باید فراموش کرد. قضیه بیخ‌دارتر است. از همان فصل اول شروع کردم به خواندن متن فرانسوی و فارسی: نویسنده می‌خواهد میراث معنوی‌اش را به نواده‌اش منتقل کند. می‌گوید: «لازم است راه‌های دیگری برای الحاق به تو پیدا کنم، و به تصرفات دیگری برای نزدیک‌شدن به محدوده صدای تو چنگ بیندازم.» (ص۲) به تصرفات چنگ بیندازم؟! در متن اصلی آمده است:

il me faut trouver d’autres parcours pour te rejoindre, m’agripper à d’autres prises pour m’approcher à portée de voix de toi.

ترجمه درست: «باید راه‌های دیگری برای رسیدن به تو بیابم و برای آنکه صدایم را به گوش تو برسانم به تدابیر دیگری متوسل شوم.» در ادامه می‌گوید: «مرا ببخش از اینکه بدون بیم به بالای این بیست و پنج سال پریدم.» (ص۳) یعنی چه؟

pardonne-moi de sauter à pieds joints par-dessus ces vingt-cinq années.

یعنی «مرا ببخش که جفت‌پا از روی بیست‌وپنج سال فاصله‌ای که بین ما هست پریدم.» معلوم می‌شود باید آستین بالا زد؛ چون مترجمی که ساده‌ترین قید مکان را اشتباه ترجمه کند، احتمالاً خشت‌های فراوانی را لگدمال کرده است. در همان صفحه نخست از فصل نخست می‌خوانیم:

Mais bientôt une véritable révolution va se produire, un bouleversement plus radical que la mue du serpent qui, la saison venue, change de peau, à peine moins spectaculaire que la métamorphose d’une chrysalide qui s’ouvre et devient papillon.

«اما، به‌زودی یک انقلاب واقعی تولید می‌شود، بلوا و آشوبی اساسی‌تر از پوست انداختن ماری که در فصل مناسب پوستش را عوض می‌کند، به زحمت نمایشی کمتر از تغییر شکل حشره‌ای که از پوست درآمده و به پروانه تبدیل می‌شود.» (ص ۵) se produire یعنی «روی دادن»؛ و à peine moins الی آخر یعنی «چنان انقلاب پرشکوهی که هیچ دست‌کمی از تبدیل شفیره به پروانه ندارد.»

Tu as reçu des informations, et tu les as prises pour conformes à la vérité;

«تو اطلاعاتی دریافت کرده، و آنها را گرفته‌ای تا با حقیقت تطابق دهی.» (ص ۶) مترجم گویا فعل گروهی prendre pour به معنای «فرض‌کردن» یا «پنداشتن» را نمی‌شناسد. ترجمه درست: «اطلاعاتی به دستت رسیده و آنها را منطبق با حقیقت پنداشته‌ای.»

ni plus que les malheureux qui sont apparemment sur la touche et que l’on dit exclus.

«و نه بیشتر از بدبختانی که ظاهراً حساسیت‌برانگیزند و به آنها مطرود می‌گویند.» (ص ۷) Être sur la touche یعنی بی‌کنش‌بودن و در کارها مداخله‌نکردن. ترجمه درست: «و نه بیشتر از انسان‌های بدبختی که هیچ دخالتی در امور ندارند و آنها را محرومان می‌نامیم.»

N’accepte jamais de succomber aux insidieux «à quoi bon?»

هرگز نپذیر که تسلیم حیله‌گران شوی «چه لزومی دارد؟» (ص۷ ) این فارسی است؟ نقش دستوریِ عبارت داخل گیومه چیست؟ ترجمه درست: «هرگز دچار این وسوسه نابکارانه نشو که «چه فایده‌ای دارد!»».

Ne te satisfais pas du rôle de Ponce Pilate.

«از نقش سنگ پا شدن راضی مشو.» (ص ۷) نقش سنگ پا؟ یعنی منظور نویسنده همان سنگ پای قزوین به معنای پررویی است؟ ولی این چه ربطی به جمله‌های قبل و بعد دارد؟ آیا مترجم از خود نمی‌پرسد چرا این دو واژه را با حروف بزرگ نوشته‌اند؟ گویا ایشان Ponce Pilate را با Pierre Ponce اشتباه گرفته. اولی همان پونتیوس پیلاتوس است؛ حاکم روم در محله یهودیه که مسیح را برای محاکمه نزد او می‌برند و او از صدور حکم درباره آن حضرت شانه خالی می‌کند. و دومی یعنی سنگ پا. نویسنده می‌گوید «مثل پونتیوس پیلاتس از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکن!» توضیح بیشتری لازم نیست. ضمناً دقت کنید چند شاهکاری که مرور کردیم و نیز جملات بعدی که خواهیم دید، بلافاصله پشت‌سرهم در یک صفحه‌‌اند.

Ce rôle n’est pas déjà écrit. Il l’est pour les objets qui t’entourent.

«این نقش قبلاً نوشته نشده است. این نقش برای اشیایی که احاطه‌ات کرده‌اند.» (ص۷) جمله دوم کامل است؟ باید نظر آقا یا خانم ویراستار و نمونه‌خوان در انتشارات علمی و فرهنگی را جویا شد. آیا کسی این متن را خوانده است؟ ترجمه درست: «نقش تو از پیش مقدر نشده است. فقط نقش اشیاء از پیش مقدر شده است.»

qu’ils soient dits inanimés ou qu’ils soient dits vivants, ils ne peuvent qu’obéir aux forces de la nature.

«که خواه جان‌یافته یا زنده نامیده شوند، فقط می‌توانند از نیروهای طبیعت پیروی کنند.» (ص۷ ) ترجمه درست: «چه جاندار و چه بی‌جان، هیچ‌یک را یارای سرپیچی از نیروهای طبیعت نیست.»

Homme de l’an 2000, je peux tenter d’imaginer certains des traits de l’an 2025.

بالاخره ماراتن نفس‌گیر یک صفحه تمام شد و وارد صفحه بعد شدیم: «انسان سال ۲۰۰۰، و من می‌توانم به وسوسه بیفتم و به پاره‌ای از خطوط سال ۲۰۲۵ فکر کنم.» (ص ۸) مطلقاً گرته! ترجمه درست: «بااینکه به سال ۲۰۰۰ تعلق دارم، ولی می‌کوشم طرحی کلی از سال ۲۰۲۵ در خیالم ترسیم کنم.»

Ce ne sera pas, à chaque instant, confortable, mais cela te donnera la possibilité, à toi comme à tous ceux qui voudront agir, de participer à ces changements, de les orienter, de choisir.

«این مسئله، در هر لحظه، ایجاد آسایش نخواهد کرد، اما به تو این امکان را خواهد داد، به تو مثل همه کسانی که می‌خواهند تأثیر بگذارند، و در این تغییرات، در جهت دادن آن‌ها، و در انتخاب شرکت کنند.» (ص ۸) باطل اباطیل. همه جملات باطل اباطیل است. منظور نویسنده چنین چیزی است: «این البته راحت نیست، ولی برای تو و تمام انسان‌های اهل عمل فرصتی فراهم می‌کند تا در تحولات شرکت جویید و هدایت امور را در دست گیرید.»

agir est stérile si l’on ne comprend pas les processus qui font se succéder les événements.

«اگر فرایندهایی را که جانشین حوادث می‌شوند درک نکنیم، عمل و اثرکردن بی‌ثمر خواهد بود.» (ص ۸) مصدر یک فعل دوضمیره به همراه یک فعلِ سببی، مترجم را به سرگیجه انداخته است. نویسنده می‌گوید «اگر فرایندهایی را که موجب وقوع رویدادها در پی یکدیگر می‌شوند درک نکنیم، هر کنشی بی‌ثمر خواهد بود.»

Transformer une réalité dans le sens que l’on désire n’est possible que si l’on a pénétré les mécanismes qui y ont abouti, si l’on a analysé ces mécanismes, découvert les forces en action, si l’on est devenu enfin capable d’utiliser ces forces pour provoquer une dynamique conforme à l’objectif que l’on s’est fixé.

«تغییر شکل یک حقیقت در جهتی که انسان خواهان آن است در صورتی ممکن می‌شود که انسان‌ساز و کارهایی را که وارد کرده به آن تغییرات منتهی شوند و نیز اگر این سازوکارها را تجزیه و تحلیل و نیروهای فعال و در عمل را کشف و سرانجام اگر لایق استفاده از این نیروهای، برای ایجاد یک تحرک مناسب با عینیتی که انسان تثبیتش کرده است، باشد.» (ص۸) این جمله هم مثل مابقی بی‌معنی و بی‌سروته است. ولی این بار نکته دیگری را در نظر دارم: به عبارت «انسان‌ساز و کارهایی را که وارده کرده» دقت کنید. این در اصل «انسان سازوکارهایی را که وارد کرده» بوده است. یعنی آنجا هم که ترجمه یک واژه درست است، ویراستار و/یا نمونه‌خوان قوز بالای قوز می‌شود. اگر دستی در ویرایش داشته باشید می‌دانید چنین خطایی زمانی روی می‌دهد که ویراستار یا نمونه‌خوان محترم به جای آنکه زحمت خواندن کل کتاب را به خود بدهد، با یک کلیک، کار را به افزونه «ویراست‌یار» می‌سپرد و مابقی وقت را به چرت‌زدن در انتشارات دولتی می‌گذراند و به آبدارچی هم دستور می‌دهد که تا دو ساعت بعد از ناهار کسی حق ندارد مزاحم شود.
جملات بعدی:

C’est à cela que je vais m’efforcer de réfléchir devant toi.

«در این صورت است که من می‌کوشم تا در برابر تو فکر کنم.» (ص ۸) ترجمه درست: «می‌خواهم پیش چشم تو، خود را به اندیشیدن به چنین مسائلی وادارم.» فراموش نکنید که همه اینها در همان دو صفحه آغاز فصل اول بود.
در صفحه بعد، نویسنده می‌گوید نخستین واکنش انسان‌های اولیه به پدیده‌هایی نظیر آتش آمیزه‌ای از ترس و حیرت بود. سپس پرسش‌گری پیشه کردند. اما نخستین پاسخ به این پرسش‌ها از جنس باورهای دینی بود، نه تبیین‌های علمی. هزاران سال بعد، انسان کم‌کم به جای رمزپردازی‌های دینی، به تبیین‌های علمی روی آورد:

Les premières réponses étaient plus inspirées par les croyances que par la raison, mais elles se sont peu à peu rapprochées de la réalité, éliminant le mystère au profit de l’explication.

«نخستین پاسخ‌ها بیشتر از طریق اعتقادات و باورها القا می‌شد تا از طریق دلیل و برهان، اما آن‌ها کم‌کم به واقعیت نزدیک شدند، در حالی که اسرار را از چهره تغییر و تأویل حذف کردند.» (ص ۹) ترجمه درست: «نخستین پاسخ‌ها بیش از آنکه از جنس عقلانیت باشد، از جنس باور بود. ولی به‌تدریج، تبیین را جانشین رمزوراز کردند و به واقعیت نزدیک شدند.» اما چرا مترجم می‌گوید «اسرار را از چهره تغییر و تأویل حذف کردند؟» نکند profit را profil خوانده است؟ عجب!

Le ciel nocturne paraît plus féerique lorsqu’on le sait, grâce aux astronomes, peuplé, en plus des étoiles visibles, d’innombrables galaxies que seuls peuvent déceler nos télescopes, et de mystérieux trous noirs que seules peuvent révéler nos équations.

«آسمان شبانه، آن گاه که انسان به لطف اخترشناسان می‌داند که این آسمان پرجمعیت شده است و بیش از همه، از ستارگان مرئی، از کهکشان‌های بی‌شماری که فقط می‌توانند در تلسکوپ‌های ما ظاهر شوند، و از سوراخ‌های سیاه اسرارآمیزی که تنها می‌توانند معادلات ما را هویدا کنند؛ بسیار باشکوه به نظر می‌رسد.» (ص ۹) اخترشناس نشان می‌دهد که آسمان «پرجمعیت شده» است؟ «سوراخ‌های سیاه»؟ در اینجا مطمئن می‌شویم که متن را با گوگل ترجمه نکرده‌اند. چون حتی گوگل هم می‌داند trou noir سیاه‌چاله است نه سوراخ سیاه. نویسنده می‌گوید پدیده‌های طبیعت برای انسان‌های اولیه بی‌بهره از علم حیرت‌آور بود. اما امروز که علم جدید سازوکار پدیده‌ها را تبیین کرده، حیرت ما نه‌تنها کاستی نیافته، که دوچندان شده است. ترجمه صحیح: «امروز به لطف اخترشناسان می‌دانیم که آسمان شب، علاوه بر ستارگان مرئی، بی‌شمار کهکشان دارد که فقط با تلسکوپ قابل رؤیت‌اند و سیاه‌چاله‌های اسرارآمیزی دارد که فقط به مدد معادلات [اخترفیزیک] قابل کشف‌اند و اینگونه آسمان حیرت‌انگیزتر به نظر می‌رسد.»
این وضع همچنان سطربه‌سطر تا پایان کتاب ادامه دارد و نمی‌دانم از کجا مثال بزنم. شاید اگر همین‌طور جمله‌به‌جمله ادامه دهم، گمان کنید عمداً دست روی جای خاصی از متن گذاشته‌ام. پس به سراغ فصل دوم برویم که نویسنده در آن، روزی از روزهای زندگی‌اش را روایت می‌کند؛ یکی از روزهای سال ۱۹۴۳؛ هجده‌ساله است و پس از امتحانات پایان‌ترم، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، از پایتخت فرانسه تحت اشغال، راهی خانه پدری‌اش در گوشه‌ای دورافتاده می‌شود. از قضا روز تولد اوست و دو روز به کریسمس مانده است. می‌گوید هر سال روز تولدم را بهتر از روز تولد مسیح یادم بود:

Dans deux jours ce sera Noël, ma propre naissance tien t alors plus de place dans mon esprit que celle du lointain Enfant Jésus, 1943 ans auparavant, si l’on se fie au décompte probablement faux des théologiens.

«دو روز دیگر نوئل است، اما اگر به ناکامیابی‌های احتمالاً نادرست عالمان حکمت الهی و آموزگاران علوم دینی، در ۱۹۴۳ سال پیش، اعتماد کنیم، بنابراین تولد شخص من جای بیشتری در ذهن و روح من دارد تا تولدِ دور کودکیِ به نام مسیح (ع).» (ص ۱۵) مطمئن‌تر می‌شویم که کار گوگل نیست؛ چون کم مانده به عنوان معادل théologiens، علاوه بر «عالمان حکمت الهی و آموزگاران علوم دینی»، راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین‌گفتار هم اضافه شوند. آیا الهی‌دانان در ۱۹۴۳ سال پیش، ناکامیابی‌های احتمالاً نادرستی داشته‌اند که ما باید به آن اعتماد کنیم؟ ترجمه درست: «دو روز به کریسمس مانده بود و من هر سال حواسم بیشتر به روز تولد خودم بود تا روز تولد مسیح که ۱۹۴۳ سال پیش به دنیا آمده بود؛ تازه اگر به محاسباتِ احتمالاً نادرست الهی‌دانان اعتماد کنیم.»

Au cours de ce premier trimestre, j’avais mis toutes les chances de mon côté.

«در جریان این سه ماهه اول، تمام شانسم را به کار گرفتم.» (ص ۱۷) کاملاً برعکس. می‌گوید: «در اولین ثلث تحصیلی، به‌هیچ‌وجه روی شانس حساب نکردم.» بعد به جمله بلندی می‌رسیم که در ترجمه فارسی به یک جمله پروستی تبدیل می‌شود:

Ce n’est pas le plaisir de comprendre une théorie nouvelle ou d’accéder à une vision plus large de la réalité qui
justifiait mes efforts, mais l’espoir de pénétrer dans les cercles emboîtés où l’on rencontre ceux qui ont su passer les barrières, qui participent aux groupes d’hommes capables de prendre des décisions, où l’on n’est plus seulement regardé comme un atome dans la foule, indiscernable parmi une multitude, mais comme quelqu’un qui a sa propre définition

«این خوشی و لذت مربوط به فهمیدن یک نظریه جدید نبود یا رسیدن به یک دیدگاه وسیع‌تری از حقیقت که کوشش‌هایم را به اثبات می‌رساند، اما آرزوی داخل شدن در دایره‌های تعبیه‌شده‌ای بود که در آن انسان آن‌هایی را ملاقات می‌کند که گذشتن از سدها و موانع را دانسته‌اند، و در گروه‌هایی از آدم‌های شایسته و مساعد برای گرفتن تصمیمات شرکت می‌کند که در آنجا انسان دیگر به مثابه یک اتم در جمعیت نگاه نشده و غیرقابل تشخیص در میان تعداد بسیار زیادی از مردم نیست اما مثل فردی است که تعریف مناسب خود را دارد.» (ص ۱۷) فارغ از توضیح! ترجمه درست: «هدفم از این کوشش‌ها کسب لذت از فهم نظریه‌های جدید یا دستیابی به بصیرت عمیقی درباره واقعیت نبود. بلکه امیدوار بودم به محافل تودرتویی راه پیدا کنم و در آنها با آدم‌هایی ارتباط برقرار کنم که موانع را پشت سر نهاده‌اند و حالا با اشخاص پرنفوذ و صاحب‌اختیار سرَ و سِر دارند. در این محافل، آدم را به چشم ذره‌ای ناپیدا در میان جمعیت نگاه نمی‌کردند، بلکه هرکس برای خودش کسی بود.» جمله بعد:

J’étais hanté par le besoin d’être reconnu, d’exister face aux autres, persuadé que c’était la seule façon d’exister pour moi-même.

«با نیاز به شناخته شدن، در فکرم رسوخ یافته بود که در برابر دیگران وجود داشته باشم. یقین کرده بودم که این تنها راه موجود بودن و هستی داشتن برای من بود.» (ص۱۷) ترجمه درست: «‌نیاز به ابراز وجود در برابر دیگران و تأیید و تمجید، تمام وجودم را گرفته بود. شک نداشتم که فقط بدین طریق می‌توانستم برای خودم نیز وجود داشته باشم.»
کمی جلوتر، نویسنده وضع جبهه‌های جنگ جهانی را توصیف می‌کند؛ تا آنجا که به نبرد آمریکا و ژاپن در دریای کورال می‌رسد:

À l’autre bout du monde, dans le Pacifique, la marine américaine commençait, au prix de pertes terribles, à faire refluer la marée japonaise jusqu’alors triomphante.

«در انتهای دیگر دنیا، در اقیانوس آرام، نیروی دریایی آمریکا، به قیمت پرداخت‌های وحشتناک، با جزومد ژاپنی، تا موقع پیروزی، روبه‌رو می‌شد.» اگر دستمزد یا جایزه هم بدهند کسی نمی‌تواند چنین حجم متراکمی از جملات بی‌معنی تولید کند. ترجمه درست: «در آن سوی دنیا در اقیانوس آرام، نیروی دریایی آمریکا تلفات سنگینی را متحمل شد تا پیروزی‌های پی‌درپی ژاپن را متوقف کند.»
پانویس‌ها که معمولاً حیاط خلوت مترجمان برای افاضه فضل است نیز در این کتاب دیدنی است: مثلاً در توضیح عبارت l’alliance du sabre et du goupillon می‌خوانیم: «شمشیر و لوله‌بازکن یک اصطلاح و عبارت خودمانی است که در آن شمشیر کنایه از ارتش و لوله‌بازکن کنایه از کلیسا است و مفهوم ضمنی آن این است که وقتی به ارتش فکر می‌کنی شمشیر نماینده آن است و اگر مرادت کلیسا باشد حکم لوله‌بازکن یا بازکننده گره کور را دارد.» (پانویس ص ۲۸). goupillon وسیله‌ای است در کلیسا برای افشاندن آب مقدس به نمازگزار و ربطی به لوله‌بازکنی ندارد. در بخش دیگری از کتاب که به مسأله نابرابری‌های جنسیتی اختصاص دارد، نویسنده معتقد است اروپایی‌ها باید از جوامع دیگر در این‌باره درس بگیرند. مثلاً در جامعه فرانسه خیاطی را شغلی زنانه می‌دانند، درحالی‌که مردم فرانسه به چشم خود دیده‌اند آفریقا پر از مردان خیاط است.
سپس می‌نویسد:

Les remises en cause, dans notre société si facilement persuadée d’être un modèle pour tous, sont mal acceptées.

«موجبات واگذاری‌ها، در جامعه ما، که به‌سادگی متقاعد شده است، نمونه و سرمشقی است برای همه چیز که، بد پذیرفته شده‌اند.» (ص ۱۱۹) ترجمه درست: «در جامعه فرانسه که خود را بی‌شک الگویی برای همه می‌داند، هرگونه بازنگری و انتقاد واکنش‌های بدی در پی خواهد داشت.» در اینجا به شاهکار متفاوتی برمی‌خوریم: گویا مترجم استثنائاً جمله خودش را خوانده و از بی‌معنایی و بی‌ربطیِ آن اندک بویی برده است. بنابراین تصمیم می‌گیرد خواننده را در پانویس روشن کند: «مراد نویسنده کتاب از گفتار فوق آن است که در جامعه کنونی وقتی شغلی به کسی واگذار و تسلیم می‌شود، باید کل جامعه در خصوص این واگذاری‌ها داستان‌سرایی کند، یا دلیل این کار را در قالب یک نمونه بیان نماید؛ بنابراین، در چنین جامعه‌ای برخی از واگذاری‌های شغلی دارای پذیرش و اعتبار خوبی نیست. –م.» (پانویس ص ۱۲۰). چند صفحه پیشتر به نمونه جالب‌تری برمی‌خوریم. در پانویس متن اصلی آمده است:

Selon l’ordonnance d’Alger du 22 avril 1944, article 21 : «Les femmes sont électrices et éligibles dans les mêmes conditions que les hommes.» Certains commentateurs ont alors fait remarquer que l’absence des hommes prisonniers risquait de rendre aventureux le vote des épouses privées de leur «éducateur naturel».

مترجم محترم پانویس مؤلف را نه‌تنها (طبق معمول) غلط ترجمه کرده، که آن را به نام خودش زده است: «[...] برخی از مفسران ملاحظه کرده‌اند که غیبت مردان زندانی باعث می‌شود تا رأی همسران خصوصیِ «تربیت‌کننده طبیعی» آن‌ها در معرض حوادث مخاطره‌آمیز قرار گیرد. –م.» (پانویس ص ۱۱۴). ترجمه درست: «بر طبق فرمان الجزیره مورخ ۲۲ آوریل ۱۹۴۴ ماده ۲۱: «زنان همانند مردان حق رأی و نامزدی در انتخابات دارند.» برخی مفسران گفته‌اند شاید این قانون باعث شود در صورت غیبت یا حبسِ مرد - که «تربیت‌کننده طبیعیِ زن است» - باد ماجراجویی به کله زن بیفتد.»

به ناشری که دست‌کم یک ویراستار، سرویراستار و نمونه‌خوان ثابت دارد و آنقدر کتاب در انبانش وجود دارد که ناچار است ویرایش شمار فراوانی از ‌کتاب‌ها را برون‌سپاری کند، باید گفت: «از بهر خدا منتشر مکن!» آیا از روزی که ترجمه کتاب موردنظر وارد انتشارات علمی و فرهنگی شده تا روزی که خواننده آن را از پیشخوان کتابفروشی بخرد، حتی یک نفر یک سطر از این وامانده را نخوانده است؟ البته می‌دانم در مورد کتاب «به تو که هنوز زاییده نشده‌ای» یا کتاب‌های دیگری نظیر «تفسیر و بیش‌تفسیر» که در شماره ۳۴۰۹ روزنامه «شرق» به آن پرداختم، روند امور از این قرار است که درواقع رفقای دانشگاه تهران به هم نان قرض می‌دهند: یکی از اعضای هیأت علمی (مترجم کتاب) کتابی ترجمه می‌کند و آن را برای چاپ به عضو دیگر هیأت علمی (مدیر انتشارات وزین علمی و فرهنگی) می‌سپارد. جناب مدیر متن را بازنکرده به واحد علمی می‌سپارد. از آنجا بدون ارزیابی و بررسی به واحد فنی می‌رود و از آنجا بدون ویرایش و نمونه‌خوانی مستقیماً به چاپخانه.

در تمام این مدت هیچ‌کس حتی یک سطر از کتاب را نمی‌خواند؛ اگر طی این فرایند، حتی یک نفر تفألی به متن می‌زد شاید به چنین جملاتی برمی‌خورد: «من توانسته بودم با این مرحله همچون مرحله‌ای از آزادی، فرصتی مساعد از استقلال، آغازی از پرواز لازم شخصی، زندگی کنم؛ من فقط محرومیتی را آزمایش می‌کردم. گرمی و شور خانوادگی را، که این‌چنین جوش خورده بود، کم داشتم. سرخوش از بازیابی آن شدم.» (ص ۲۰) «موضوع عبارت از تعیین یک رفتار احترام‌آمیز از طرف همه از آغاز اختلاف آمرانه است که از طرف هر یک ابراز می‌شود.» (ص ۸۳). برای اینکه باور کنید نمونه‌های فوق‌الذکر را نه با موشکافی بلکه با نگاهی سرسری یافته‌ام، همین حالا، یعنی هنگام نگارش این سطور، تفأل بعدی را می‌زنم: «بیگ کرانش احتمالاً فقط در چندین ده‌ها میلیارد سال تولید می‌شود، موقعی که در کمتر از ۶ میلیارد سال انفجار خورشید سرانجامی از یک رقص سیارات را در معرض می‌گذارد که احاطه‌اش کرده‌اند، و تطور و تحول در انتظار این انقضای موعود، برای ناپدید کردن، هوموساپینس (انسانِ اندیشه‌ورز) نمی‌نشیند تا انواع دیگری را جانشین وی کند.» (ص ۵۶) تفأل بعدی: produit intérieur brut به «هزینه داخلی منظورنشده» ترجمه شده (ص ۱۴۹). احتمال منظور همان «تولید ناخالص داخلی» است.

برای اعتراض به چنین وضعی نمی‌توان با پرچم «رسالت مترجم» والتر بنیامین به خیابان آمد. کار خراب‌تر از این حرف‌هاست. از مترجمی که پونتیوس پیلاتس را سنگ پا ترجمه می‌کند نمی‌توان انتظار داشت «آن شکل خاصی از قصد یا دلالتِ معطوف به زبانِ مقصد که پژواک متن اصلی را در آن زبان تولید می‌کند»*بیابد. از مترجم «بودن» تا «رسالت» مترجم را عهده‌دار‌شدن، گام دیگری باید. فرض کنید شرط لازم برای مترجم «بودن»، شناخت زبان مبدأ و مقصد است و شرط کافی - دست‌کم در مورد مترجم کتاب حاضر - همان بیست‌وچند مقام و منصبی که طی بیش از نیم‌قرن حاصل شده است. فارغ از جملات عجیب‌وغریبی که از نظر گذراندید، بیایید همچنان خوش‌بین باشیم که مترجم ما دست‌کم می‌داند ترجمه چیست، چراکه مثلاً در پانویس صفحه ۱۶ و ۱۷، برای اصطلاح کمیاب entrer en taupe توضیح مفصلی می‌دهد. پس گویا میان گام نخست یعنی مترجم «بودن» و گام بعدی یعنی عهده‌دار شدن «رسالت» مترجم، منطقةالفراغی هست که در آنجا هیچ قانونی حاکم نیست و هرکس ارابه خود را می‌راند. گوش ناشر و مترجم و ویراستار و نمونه‌خوان به احدی بدهکار نیست و اگر کسی زبان به اعتراض باز کند، همچون پونتیوس پیلاتس (یا به قول مترجم ما، سنگ‌پا) در پاسخ خواهند گفت: «نگاشتم آنچه نگاشتم» [یوحنا ۱۹.۲۲]

البته احتمال دیگری را نیز باید در نظر گرفت. شاید مترجم محترم ما به پیروی از مؤلف، کتاب را برای خوانندگان فارسی‌زبان در سال ۲۰۲۵ نوشته است. چون با وضعی که در ترجمه‌های فارسی شاهدیم، بعید نیست در دوره آنها جمله زیر نه‌تنها قابل‌فهم که از قضا کاملاً منطبق با معیار باشد: «در میان در آغوش کشیدن‌ها، صد بار قصه‌ها حکایت شد تا رشته‌های گسیخته گره بخورند و این خود تجسم هزاران واقعه‌های کوچک بود که در این سه ماه به آن‌ها و به من نشان داده شده بودند، موضوع جاذب، آگاهی از خبر صبح امروز جز امیدی بیش نبود و به زحمت می‌شد فکرش را کرد، ولی هرگز نمی‌شود از ترس محو شدن آن، تحت شوک بی‌اندازه شدید کلمات سخن گفت.» (ص ۲۳) حقا که از ترس محوشدن فارسی (فارسی سعدی و بیهقی و باباافضل) و «تحت شوک بی‌اندازه شدید کلمات» در چنین ترجمه‌هایی «هرگز نمی‌شود سخن گفت».

پی‌نوشت:
«رسالت مترجم» در بنیامین، والتر. درباره‌ زبان و تاریخ. ترجمه‌ مراد فرهادپور و امید مهرگان. تهران: هرمس: ۱۳۹۶. ص ۷۹.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...