یاسر نوروزی | هفت صبح
چه کسی سرهنگ را کشته است؟ مرجان بیرانوند در رمان «قتل زیر ۶۰ ثانیه» سرگرد آیین نواب را به دنبال پاسخ این پرسش میکشاند و پروندههای متعدد را در خلال داستان اصلی ورق میزند. نکته مهم درباره رمان این است که فضا بسیار واقعگرایانهتر از اغلب رمانهای ایرانی پلیسی پردازش شده است. قبل از گفتوگو با نویسنده البته نمیدانستم دلیل این ماجرا چیست اما نویسنده در خلال مصاحبه گفت جزو خانواده پلیس است.
پدرش سالها در نیروی انتظامی خدمت کرده است و بعضی خویشاوندانش هم در همین حرفه مشغول بودهاند. همین موضوع دلیلی شد که گفتوگو به سمتوسویی دیگر برود؛ از او درباره مشکلات داستانها و فیلمها و سریالهای پلیسی ایرانی پرسیدیم تا نظرش را به عنوان کسی که در خانواده پلیس بزرگ شده است، بگوید. آثار پلیسی ایرانی چقدر از واقعیت زندگی یک پلیس دور هستند؟ پروندهها عموماً چه روندی را طی میکنند؟ پیچیدگیها و معماهای پروندهها چگونه است؟ در این گفتوگو مرجان بیرانوند به این پرسشها پاسخ گفت و بعد از آن سراغ پرسش و پاسخ درباره آثار دیگرش رفتیم.
متولد چه سالی هستید؟
دیماه ۱۳۷۳.
اهل کجا؟
اراک متولد شدهام اما اصالتاً خرمآبادی هستم.
چه رشتهای خواندهاید؟
کارشناسی میکروبیولوژی و کارشناسی ارشد زیستشناسی میکروبهای بیماریزا.
به رشتهتان علاقه دارید؟ یعنی به کسی پیشنهاد میدهید این رشته را بخواند؟ چه جذابیتی برایتان داشته که این رشته را انتخاب کردهاید؟
اگر کسی به رشتههای علوم پایه علاقهمند باشد، رشتهای که من خواندهام برایش پیشنهاد خوبی است ولی خب در ایران بازار کار این رشته با مشکلاتی مواجه است درحالیکه خارج از کشور ظرفیتهای شغلی بسیار خوبی برای آن وجود دارد. در کل رشته بسیار جذابی است بهخصوص برای کسانی که به جهان سلولها، باکتریها، ویروسها، مولکولها و این زمینههای علمی علاقهمند هستند.
با این تحصیلات قاعدتاً باید سراغ نوشتن رمانهای علمی-تخیلی میرفتید. چرا با یک رمان عاشقانه شروع کردید؟ منظورم «بوی نای عشق» است.
البته این رمان، اولین کارم نبود.
پس شاید بنده سالهای چاپ را اشتباه کردهام. اصلاً قبل از سوال قبلی بهتر است بپرسم چند کتاب چاپ کردهاید؟ چون من سه کتاب از شما دیدهام. درست است؟
بله، سه کتاب چاپ شده. البته من تقریبا ۱۱ رمان نوشتهام ولی همهشان به جز اولین کاری که سال ۱۳۹۲ در سایت «نود و هشتیها» منتشر شد، مجوز چاپ دارند و روند چاپشان را طی خواهند کرد.
پس اولین کاری که چاپ شد چه بود؟
اولی «قتل زیر ۶۰ ثانیه» بود. بعد «بوی نای عشق»، بعد هم «سناتور». در واقع ترتیب چاپشان به این شکل است.
پس اجازه بدید اینطور بپرسم که چرا با کار جنایی شروع کردید؟
راستش پدر من بازنشسته نیروی انتظامی هستند و پلیس بودهاند. همینطور تعدادی از فامیلهایمان. در واقع در خانواده پلیس بزرگ شدهام. برای همین کلا به داستانها و فیلمهای جنایی خیلی علاقه داشتم. همین باعث شد که از معما شروع کنم؛ کارهای پلیسی و جنایی. به هر حال وقتی شما در خانوادهای بزرگ شده باشید که با این حرفه سر و کار دارند، ناخودآگاه پای صحبتهایشان مینشینید و بعضی ماجراها را دنبال میکنید. مثلا گاهی درباره پروندهها و جرمهای مختلف صحبت میکنند و شما هم میشنوید و بهتدریج دنبال میکنید.
پدرتان با پروندههای جنایی سر و کار داشتند؟
آن اوایل بله ولی بعدها محل خدمتشان تغییر کرد و به بخش آموزش رفتند. منتها خب به دلیل شغل ایشان، دوستانشان، اقوام و صحبتهایی که مطرح میشد، من با انواع جرمها و پروندههای جنایی آشنایی پیدا کرده بودم.
پس برای همین هم هست که کارآگاههای رمانهای شما خیلی به واقعیت نزدیک هستند. فضا هم خیلی نزدیک شده به فضایی که آدم از یک کار ایرانی انتظار دارد.
بله. خیلیها میگفتند تصویری را روایت کردهام که دقیقا در ذهنشان به عنوان یک پلیس ایرانی داشتند. این در حالی است که بعضی از مسائلی که در کتابها یا فیلمهای سینمایی میبینیم، خیلی با تصویر واقعی که از پلیس ایرانی نشان میدهند، فاصله دارد.
مثلا چه چیزهایی میبینید که با واقعیت فاصله دارد؟
اولین چیزی که بیشتر از هر چیزی به چشم میآید و البته در چند سال اخیر بهتر نشان داده شده، خلق و خوی پلیس ایرانی است. خب ناجا بخشهای مختلفی دارد؛ اعم از جنایی و آگاهی و موادمخدر و غیره. دایی بزرگ خودم سالها پلیس آگاهی بودند و من از نزدیک ایشان را میدیدم. سختی و دشواریهای کاری که این عزیزان با آنها مواجه هستند، به هر حال منجر به نوعی جدیت در رفتارشان میشود. این نوع جدیت را عموما در سریالها و فیلمهای ایرانی نمیبینیم.
منظورم این است گاهی شخصیتهای فیلم را با نوعی نرمی و لطافت اغراقشده پردازش میکنند که خب به خاطر شغل پلیس، در واقعیت اینطور نیست. مسئله دوم، برخورد پلیس با پروندههای مختلف است. در فیلمها و سریالها و رمانهای پلیسی ایرانی، به خاطر جذب مخاطب، فیلمنامهنویس و نویسنده ناچار است پیچیدگی خاصی ایجاد کند و معماهای عجیبوغریب بسازد. درحالیکه در واقعیت، خیلی از جنایتهای اینطور نیستند. در واقع اکثر جنایتها خیلی ساده اتفاق میافتند و بهراحتی هم توسط پلیسها و کارآگاهها در ایران شناسایی میشوند. اما خب در جهان قصهگوییهای فیلمها و رمانهای ایرانی، کلی دشواری برایشان میتراشند که واقعیت ندارد.
مثلا پروندهای نبوده که پدر یا خویشاوندانتان که در پلیس بودهاند، مدتها به آن فکر کنند و درگیرش باشند؟
درباره پدر من یا اقوام، اینطور نبوده یا حداقل من یادم نمیآید. ببینید اکثر پروندهها زدوخورد یا سرقت یا جنایتی است که خیلی سریع توسط پلیس جمع میشود. یعنی خیلی کم پیش میآید که مثلا یک پرونده مثل آن چیزی که در فیلمها و سریالهای ایرانی نشان میدهند، چند سال طول بکشد و پلیس را سالها با خود درگیر کند؛ فورا سارق یا قاتل را شناسایی میکنند و میگیرند.
پس پرونده عجیبی بین اینها به خاطر ندارید…
عجیبترینش آقایی بود که همسرش را کشته و فرار کرده بود. بعد با خواهر همسرش تماس گرفته و گفته بود من هر چقدر با منزل تماس میگیرم، همسرم گوشی را برنمیدارد، شما برو ببین چه اتفاقی افتاده. بعد هم آنها میروند و میبینند طرف به قتل رسیده. همین پرونده هم در کمتر از دو هفته جمع شد چون دلایل و مدارک جمعآوری و مشخص شد قاتل خود آن مرد بود. در واقع میخواهم بگویم شاید هر چند سال یک بار با پروندهای مواجه بشوند که معماهای پیچیده و عجیبوغریبی داشته باشد. نکته دیگر هم درباره ظاهر پلیس است که گاهی در فیلمها و رمانها خیلی غیرواقعی نشان داده میشود.
خب در سینما، جذابیتهای بصری مهم است و به هر حال کارگردان از بازیگرانی استفاده میکند که به چشم بیایند.
چون من در چنین خانوادهای بزرگ شدم، به نظرم این نمایش اغراقشده میآمد، هرچند چیزی که شما میگویید درست است. با این حال میخواهم بگویم اکثر پروندهها نیاز به کاراکترهایی نظیر شرلوک هلمز ندارد؛ خیلی معمولی اتفاق میافتد و برخورد پلیس هم به شکل متعارف است و پرونده را سریع جمع میکند.
ممنون از توضیح شما. اما چرا بعد از رمان جنایی، سراغ انتشار رمان عاشقانه رفتید؟ چطور از آن فضا جدا شدید؟
چون بین نوشتن داستان جنایی به نظرم نویسنده باید فاصلهای ایجاد کند.
چرا؟
چون این احتمال وجود دارد اکثر داستانهایی که مینویسید، با هم شباهت پیدا کنند. در واقع احتمال کمرنگ شدن خلاقیت در نویسنده بیشتر میشود. برای همین به نظر من بهتر است فاصلهای بین نوشتن داستانهای جنایی بیندازیم.
آخر شما از قتل و خونریزی رفتهاید سراغ فضای عشق و عاشقی! عجیب نیست؟
ببینید زمان چاپ اینها پشت سر هم بود. من وقتی «قتل زیر ۶۰ ثانیه» را نوشتم، داستانی را شروع کرده بودم به اسم «پریا» که با اسم «بیدارم کن» احتمالا توسط نشر «علی» چاپ میشود. این رمان هم یک عاشقانه اجتماعی است. بعد هم «سناتور» را نوشتم که زودتر چاپ شد و به هر حال نوعی رمان معمایی پلیسی محسوب میشود. در مجموع تغییر فضا از رمان جنایی به عاشقانه خیلی برایم سخت نبوده.
برای مخاطبتان چطور بوده؟
مخاطبان کارهای جنایی مرا همیشه بیشتر دوست داشتند و با رمان جنایی مرا میشناسند.
«قتل زیر ۶۰ ثانیه» الان چاپ چندم است؟
چاپ چهارم.
«بوی نای عشق» چطور؟
چاپ دوم.
کدام فضا را بیشتر دوست دارید؟
من هر دو فضا را دوست دارم. البته عاشقانههای خیلی غلیظ را نمیپسندم و اصولاً هم سعی کردهام رمانهایم مضامین اجتماعی هم داشته باشند؛ مشکلات خانواده، آسیبهای اجتماعی و… در واقع نسبت به کتابهایی که کاملا عاشقانه هستند، کتابهای من تفاوت دارند.
راستی نظر پدرتان راجع به رمان جناییتان چه بود؟
دوست داشتند.
مثلا نگفتند فلان جای رمان را اشتباه نوشتی یا غیرواقعی بود؟
نه، چون خیلی چیزها را از خودشان میپرسیدم. پدرم همیشه مشوق من در این زمینه بود. یادم است همان چند سال پیش که قصهنویسی را شروع کردم، پدرم کتابهای مختلف مربوطه را از کتابخانههای تخصصی برایم میآورد که بخوانم و اطلاعاتم را در این زمینه بالا ببرم. دائم هم از ایشان میپرسیدم. برای همین میگویم توانستم فضای پلیس ایرانی را بهتر روایت کنم چون ایشان در جریان روند کارهایم بودند و مشورتهای مداوم با پدرم داشتم.