رمان «فرمان ششم،‌ یا یک روایت دست اول،‌ از سوم‌شخص مقتول» نوشته مصطفی انصافی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش مهر، از انصافی، پیش‌تر رمان «تو به اصفهان بازخواهی گشت» توسط همین ناشر چاپ شده است.

کتابِ پیش رو درباره مرد جوانی است که نویسندگی می‌کند و عاشق دختری می‌شود که به‌خاطر یک اتفاق عجیب می‌میرد. پس از مرگ دختر، نویسنده جوان، در پی کشف راز مرگ یا قتل مرموز او برمی‌آید. دختر کشته‌شده، لیلا نام داشته و نویسنده جوان در نبود او دچار عدم تعادل و گشتگی شده است.

این رمان ۱۷ فصل دارد که به‌ترتیب عبارت‌اند از: شروع، شروع دوباره، پایان در ابتدا، گل‌ها گربه‌ها و آدم‌ها، مکانیکِ شکست، زنی که آمدنش مثل «آ» ی آمدنش / رهاییِ نَفَس از حبس‌های ممتد بود، رستاخیز شهریاران ایران، در خیابان شاعری یخ زد وَ مُرد…، حکم، کلیات مصور عشقی، آهن و حریر، بارِ ضربه، توضیحی نسبتاً طولانی اما تقریباً لازم، حمله واژه به فکّ شاعر، پیشخان مطبوعات، خواب گران، مؤخره: اعترافات رمان‌نویس جوان.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

لیلا را کارد می‌زدی خونش درنمی‌آمد. همان‌جا دم در به همه گفت این جلسه را هفته دیگر در جای دیگری برگزار می‌کند. بعید است کسی آن لحظه لیلا را جدی گرفته باشد، اما من توی چشم‌هاش برقی دیدم، نه از سر بغض که از سر اطمینان، اطمینان به این‌که در کم‌تر از یک‌هفته، از همه دیکتاتورهای کوچولوی دانشگاه که تاب تحمل یک شب شعر را ندارند و همه‌چیز را سیاسی و امنیتی می‌کنند انتقام می‌گیرد. وقتی هفته بعد خبرش پیچید که همه را دعوت کرده به «کافه دوردست» برای دو جشن هم‌زمان، افتتاح یکی از اولین کافه‌های مدرنِ تهران با مدیریت لیلا واحدی و جشن امضای مجموعه‌شعر تازه‌اش، یاد آن برق چشم‌هاش افتادم. لیلا از پدرش خواسته بود یک جایی جور کند برای این‌که شب‌های شعر را منتقل کنند آن‌جا و پدره، نه گذاشته نه برداشته، رفته یک کافی‌شاپ خریده و به نام دخترش کرده بود. همین‌قدر مطمئنی، همین‌قدر ساده، همین‌قدر کم‌دردسر. برای اولین‌بار در تهران، نشستی برای کتاب در یک کافه برگزار می‌شد. البته لیلا بعدها گفت که آن‌قدرها هم ساده نبوده و حتی تصمیمِ تأسیس کافی‌شاپ مالِ قبل از تعطیلی جلسات شعر دانشکده بوده، ولی تا مدت‌ها افسانه افتتاح کافه دوردست نقلِ محافلِ شعرا بود. پشت‌سر لیلا حرف می‌زدند و می‌گفتند و می‌خندیدند. می‌گفتند دختر لوس و مایه‌دارِ بابا رفته پیش پدرش و گفته «بابایی، من یه کافی‌شاپ می‌خوام!» انگار که مثلاً از پدرش بخواهد وقتی دارد می‌آید خانه، سرِ راه برایش پفک‌نمکی بخرد! بابایی هم شب که از سرِ کار برگشته، دست لیلا را گرفته و برده تو ایرانشهر و طبقه هم‌کف یک ساختمان تجاری را نشانش داده و گفته «از این‌جا خوشت می‌آد بابایی؟ دوست داری کافی‌شاپش کنی؟»

این کتاب با ۱۴۰ صفحه، شمارگان هزار و ۲۰۰ نسخه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...