سیمای وجدان انسان در نگاره‌ای که جان داشت | اعتماد


روایت «تصویر دوریان گری»، روایتی از مواجهه مکاشفه‌آمیز آدمی است با خویشتن خویش و به یاری نگارگری. وقتی جوانی خوش‌سیما و ظاهرا نیک‌نفس، منبع الهام‌بخشی می‌شود برای یک نقاش، پرتره‌اش بر بوم متقال نقش می‌بندد و او خود به تدریج در تلاطم پرپیچ و خم زندگی‌، از درستکاری به رذیلت می‌گراید و در این میان به شکلی نمادین، این رذل‌بودگی و در گناه غوطه‌ور شدن و از نیکی و انسانیت دوری گزیدن، در تار و پود نگاره‌ نیز خود می‌نمایاند و درنهایت سوژه و نگاره چنان در هم تنیده می‌شوند که آنگاه که دوریان‌ گری تصمیم می‌گیرد نگاره را نابود کند، چاقو را در قلب خودش فرو می‌برد.

تصویر دوریان گری

اسکار وایلد، روایت تصویر دوریان ‌گری را با دیالوگ‌هایی فیلسوفانه و ژرفانگر نوشته است تا مخاطب افزون بر آنکه رمانی با محوریت هنر و نگارگری می‌خواند، در درون خود نیز غرق شود، خودشناسی کند و بکوشد با زیستن در تاریخ، انسان را در وجوه مختلفش ببیند و بشناسد و این همه میسر نمی‌شود مگر با گنجاندن صبغه‌ای سحرانگیز در دل نگاره‌ای که سوژه روایت است؛ به نظر می‌رسد مخاطب نیز از همان آغاز با این صبغه مکاشفه‌‌آمیز رویارو می‌شود: «در میانه اتاق روی پایه‌ای عمودی نگاره تمام‌قد جوانی فوق‌العاده زیبا قرار داشت... نگارگر نگاهی افکند به شیوه آرام و دلپذیری که ماهرانه در نگاره‌اش بازتاب داده بود و لبخندی از لذت چهره‌اش را گشود و چندی پایید. اما ناگهان تکانی خورد و همچنان‌که چشمانش را می‌بست انگشتان را بر پلک‌ها نهاد. گویی می‌کوشید رویای غریبی را در ذهنش زندانی کند تا مبادا از خواب شیرین آن بیدار شود.»

در کنار نگارگر از یک مرد فیلسوف‌مشربی به نام لرد هنری نیز پیوسته یاد می‌شود که تحلیلگر درونیات و انسان و جهان است. هموست که با تحسین، نگاره را می‌استاید و پیشنهاد می‌کند نگارگر آن را به گراس ورنر که بازار پررونق هنری است، بفرستد و نگارگر چنین پاسخ می‌دهد: «من این رو هیچ جا نمی‌تونم به نمایش بگذارم، چون خیلی از وجود خودم رو در اون ریخته‌ام.» او چنین ادامه می‌دهد که «هری! هر نگاره‌ای که با احساس بسیار کشیده شده باشه در واقع نگاره خود نگارگره، نه مدل. مدل که تابلو از روی صورت یا اندامش کشیده میشه تصادف یا موقعیتی بیش نیست.

آن چیزی که روی متقال خام تابلو ظاهر میشه، مدل نیست، نقاشیه که خودش رو آشکار می‌کنه. دلیل اینکه نمی‌خوام این نگاره رو به نمایش بگذارم اینه که متاسفانه رازهای روح خودم رو در آن آشکار کرده‌ام.» و اینجاست که درمی‌یابیم دوریان‌ گری درواقع نمادی از وجوه مختلف زندگی و روحیات انسان است در شکل مثالی خودش، نمادی از روح و درون نگارگر؛ آیا نگارگر، بازیل، در ملاقات با دوریان ‌گری با وجود راستین خودش روبه‌رو شده است: «او دیگر همه هنر من شده، هری، گاهی فکر می‌کنم که در تاریخ جهان تنها دو دوره اهمیتی داشته‌اند. دوره اول اهمیتش در اینه که برای نگارگری جایگاه جدیدی شناخته شد و اهمیت دوره دوم اینه که برای نگارگری شخصیتی شناخته شد.»

هری، اهمیتی که اختراع نگارگری با رنگ و روغن برای ونیزی‌ها داشت، اهمیتی که تراشیدن چهره آنتینوئوس برای مجسمه‌سازی یونان متاخر داشت، همان اهمیت رو روزی چهره دوریان ‌گری برای من خواهد داشت. موضوع تنها این نیست که من از چهره او نگاره می‌کشم، نمونه برمی‌دارم، طراحی می‌کنم. البته من همه این کارها رو انجام داده‌م. ولی او برای من بیش از مدل، اهمیت داره... شخصیت او راه جدیدی رو در نگارگری پیش روی من گذاشته،

یک روش تازه‌ای رو در سبک. الان چیزها رو متفاوت می‌بینم، درباره‌شون متفاوت می‌اندیشم، الان زندگی رو به طرزی خلق می‌کنم که تا به حال برام پوشیده بود...
او ناآگاهانه خطوط مکتب تازه‌ای رو برای من تعریف می‌کنه، مکتبی که در آن شور و شوق روحیه رمانتیک، همه آن کمال‌گرایی روحیه یونانی وجود داره. هماهنگی تن و روان.
و این هماهنگی چقدر بزرگه.»

روند روایت به گونه‌ای است که حس می‌کنی اسکاروایلد دارد از گفت‌وگوهای درونی نگارگری پرده برمی‌دارد که با خویشتن واقعی‌اش مواجه شده است درحالی که او معتقد است هنرمند نباید خودش را بیافریند: «هنرمند باید چیزهای زیبا خلق کنه، ولی نباید بخشی از زندگی خودش رو در اون اثر بگذاره، ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که مردم تصور می‌کنند هنر نوعی زیست‌نامه‌نویسی از خوده. ما اون حس انتزاعی از زیبایی رو به کلی از دست داده‌ایم.

روزی من به جهان نشان خواهم داد که زیبایی چیه و به همان دلیل هم جهان نگاره من از دوریان‌ گری رو نخواهد دید.» دوریان ‌گری اما خود در مواجهه با نگاره بیش از هر کس دیگری بدان روح و امتیازی دیگر می‌بخشاید، با ترس و اندوه: «من پیر و زشت و ترسناک خواهم شد اما این نگاره همیشه جوان خواهد ماند... کاش واروونه می‌شد وضع، من جوان می‌ماندم و تصویر رو به پیری می‌گذاشت. اگر چنین چیزی امکان داشت، حاضر بودم هر بهایی برای اون بپردازم. حتی حاضر بودم روحم رو به شیطان بفروشم.»

و به خاطر همین ترس و اندوه است که دوریان ‌گری از نگارگر دوری می‌گزیند مخصوصا آنگاه که به آرزویش می‌رسد؛ خودش جوان و زیبا می‌ماند و نگاره پیر و منحوس می‌شود: «دیگر نباید مدل نقاشی‌های تو باشم. نگاره‌ها شومی و بدفرجامی غریبی با خودشان می‌آرند مثل اینکه هر نگاره برای خودش سرنوشت خاصی داره» و این همه درحالی است که نگارگر بر این باور است که نقاش باید نگاره کسانی را بکشد که شایسته‌اند، آیا درویان‌ گری دیگر شایسته نیست؟ آن‌چنانچه بازیل درباره سیاستمداران می‌گوید: «در مجلس عوام حتی یک نفر شایسته نیست که نگاره‌اش رو بکشی. گرچه بسیاری‌شون رو باید سفیدشویی کرد که گناهان‌شان پاک بشه.» اما نگاره دوریان‌ گری گناهانش را بازتاب داد، آن نگاره صادقانه چهره واقعی انسانی را بازنمایی کرد، انسانی که به قهقرا می‌رود، و این تغییرات نه تنها نگارگر که مخاطب را هم به موجه‌های دوباره با انسان دعوت می‌کند: «گناهان وی از زیبایی نگاره می‌کاستند و شکوهش را می‌بلعیدند و با این همه نگاره به زندگی ادامه می‌داد و همیشه زنده بود.» تصویر دوریان‌ گری بارها چاپ شده اما از جمله بهترین ترجمه‌ها، ترجمه ابوالحسن تهامی است که ازسوی نشر نگاه منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...