12
بدو گفت شاه، ای خردمند پور / برادر همی رزم جوید تو سور!
فریدون به فرزندش گفت: فرزند خردمند، برادران تو را به جنگ می‌خوانند و تو با مهر آنان را به سور می‌خوانی؟ اگر تو بر این باوری من اصراری ندارم پس من هم به آن دو نابرادر نامه می‌نویسم که شاید سخنم بر ایشان اثر کند تا باز تو را زنده ببینم.

کشته شدن ایرج به دست سلم و تور

فریدون دست‌به‌قلم برد و برای آن دو فرزند سرکش نامه‌ای بنوشت و نامه را به نام پر مهر ایزد آغاز کرد و نگاشت: ای دو شاه بزرگ جهان که میان یلان چون نگین می‌درخشید، اینک گرز و شمشیر بر زمین نهید؛ زیرا ایرج با دلی شاد و بی‌لشکر سوی شما در راه است و فرموده که تاج شاهی نمی‌خواهد به قیمت ناراحتی دو برادر؛ پس شما نیکان نیز او را با رویی باز و دستی گشاده دریابید که من سه فرزندم را در آرامش و راحتی خواهم. برادرتان بی‌سپاه و بی‌تیغ و گرز سویتان آمد که آرزومند دیدارتان بود، او در سن از شما کوچک‌تر است پس برشماست تا برادر کوچک را بنوازید. نامه به مهر فریدون شاه ممهور شد و سوی سلم و تور روان گردید.

فریدون ایرج را با تنی چند از بزرگان و پیران روانه‌ی لشکرگاه دو فرزند دیگرش کرد؛ ایرج به نزدیک اردوگاه سلم و تور رسید و سلم و تور برای نشان‌دادن قدرت خود و آوردن ترس به دل ایرج، دستور دادند تا سپاه کمی جلوتر بیاید و ایرج را از برابر لشکریان بگذراندند تا به تختگاه دو برادر رسید؛ برادران با پرخاشگری و صورتی برآشفته و ایرج با لبی خنده گون و صورتی پر ز مهر بهم رسیدند.

ایرج را چون سپاهیان سلم و تور دیدند بدین باور رسیدند آن را که لیاقت تاج‌وتخت است همان ایرج است و مهر ایرج به دل سپاهیان افتاد و مزدوران سلم آرام‌آرام از سپاه جدا شدند؛ زیرا مهر ایرج به دل داشتند و با یکدیگر می‌گفتند کسی را که برازنده‌ی شاهی و تاج‌وتخت است همان ایرج است؛ سلم که از دور سپاه را بدید این حکایت فهمید، دیوانه‌وار به سراپرده‌ی تور درآمد و به وی گفت: می‌بینی بر سپاهیان چه می‌شود! گروه‌گروه از لشکرگاه بیرون می‌روند و چشم بر دهان ایرج دوخته‌اند! می‌ترسم تا چندی دیگر سپاهیان وی را شاه خود دانند؛ پس اگر کار ایرج را یکسره نکنی تخت شاهی‌ات را از زیر پایت خواهد کشید.

چون خورشید به پرده‌ی آسمان دمید آن دو بی‌شرم برادر به‌سوی خیمه‌ی ایرج شدند، ایرج که دو برادر را دید که به سمت خیمه‌اش می‌آیند به سویشان رفت و استقبالشان کرد و با هم به داخل خیمه درآمدند، سلم و تور به ایرج گفتند مگر تو از ما به سن خوردتر نیستی؟ پس چرا بر سرت کلاه شاهی گذاشتی؟ تو که از ما کوچک‌تری باید شاه ایران شوی و یکی از ما که از تو بزرگ‌تریم شاه ترکان و دیگری‌مان شاه روم!؟ پدرمان تمام نیکویی‌ها را به تو بخشید و به ما ستم کرد! اکنون که چنین شد نه تو را می‌مانیم نه تاج‌وتخت ایران‌زمین را.

ایرج که این سخنان از تور شنید روی به‌سوی برادر بزرگ‌تر کرد و گفت: ای بزرگ جهان‌جوی اگر مراد دل می‌خواهی به سخنان من گوش ده، من نه شاهی ایران را می‌خواهم نه تاج روم را و نه چین را و نه شاهی روی زمین را. اگر بزرگی به قیمت تیرگی بین من و برادرانم باشد باید به حال‌وروز آن بزرگی گریست؛ زیرا انسان بر آسمان هم حکومت کند عاقبت و فرجامش خاک است و خانه‌اش گور. پس من با شما برادران بزرگم سر جنگ ندارم و دوست ندارم بین ما تلخی پیش آید و از دیدن شما بی‌نصیب مانم، پس هرچه خواهید آن کنم؛ زیرا من برادر کوچک شمایم و اطاعت از شما بر من واجب.

چون تور این سخنان شنید از گفتار ایرج خشمناک شد و از جای برخاست و دست برد بر یک کرسی که در آن سرا بود و آن را بر سر ایرج کوفت؛ ایرج از تور خواست تا خون او را نریزد و به نابرادر گفت: مگر تو از خدا نمی‌ترسی؟ از پدرمان شرم نمی‌کنی؟ از ریختن خون من که برادر توام به چه می‌رسی؟ جز آنکه دل پدر پیرمان را می‌سوزانی؟ مگر نیتت رسیدن به شاهی جهان نبود؟ تو که بر نیت خود رسیدی، پس خون نریز که خون‌ریز در جنگ خداست!

تور پاسخ ایرج را نداد؛ چون دلش پر از کینه بود و سرش پر از طمع، ناگهان خنجری از کمر درآورد و بر پهلوی ایرج زد و ایرج که بسان سرو بود؛ نقش بر زمین شد و بدنش را خون‌گرم گرفت. تور، سر از تن ایرج جدا کرد و با مشک و عنبر آن را آراست و روانه‌ی درگاه فریدون نمود و گفت به پدرش بگویند این سر ایرج! حال می‌خواهی بر این سر تاج بده یا تخت، سپس دو برادر از هم جدا شدند و تور به ترکستان رفت و سلم به روم.
برفتند باز آن دو بیداد شوم / یکی سوی ترک و یکی سوی روم

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...