داستان «زندگی من» نوشته آنتوان چخوف که سال 1340 توسط ناشری نامعلوم در ایران چاپ شده بود، پس از 50 سال به انضمام دو داستان دیگر از این نویسنده مطرح روس، در کتابی از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

به گزارش مهر، داستان «زندگی من» از قویترین داستان‌های
آنتوان چخوف و مربوط به سال‌هایی است که پس از قتل الکساندر دوم، دگرگونی شدیدی در وضع اجتماعی روسیه پدید آمد و فقر و تیره‌روزی همه جا را فرا گرفت و چخوف در این داستان که حاکی از احساس تلخ و بدبینی و البته همراه با امید به آینده است، در مقام ترسیم‌کننده این تیره‌روزی ظاهر می‌شود.

این داستان از روزگار جوانی چخوف آغاز می‌شود؛ آنتوان 25 ساله پرشور که سودای نوشتن در سر داشت، نتوانسته دهمین اداره‌ای را که پدرش او را در آن به کار گماشته بود، تحمل کند.

او عطای این کار را به لقایش بخشید و مدتی به کار بدنی و پس از آن به کارگری در راه آهن و تلگرافخانه روی آورد و سرانجام پس از آشنایی با همسرش و فرار از شهر زادگاهش، این امکان را فراهم می‌بیند که به آرزوی همیشگی‌اش یعنی نوشتن بپردازد.

دو داستان دیگر این کتاب یعنی «در راه سفر» و «پدر» هم با اینکه بسیار کوتاه‌اند، در ادامه «زندگی من» نوشته شده‌اند و به نوعی با آن در ارتباطند.

کتاب 163 صفحه‌ای «زندگی من و دو داستان دیگر» در شمارگان 1500 نسخه و با بهای 2400 تومان راهی بازار نشر شده است.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...