لیسانسه‎ نابغه | اعتماد


سول کریپکی [Saul A. Kripke] (2022-1940)، فیلسوف و منطق‎دان امریکایی، از آن دسته نوابغی بود که نبوغ‌شان را از همان کودکی بر همگان عیان می‎کنند. او بزرگ‌ترین فرزند خانواده‎ پنج نفره دوروتی کریپکی (نویسنده‎ کتاب‎های کودکان در زمینه یهودیت) و خاخام مایر کریپکی بود.

سول کریپکی [Saul A. Kripke]

از مادرش نقل شده است که وقتی سه‌ساله بود، وارد آشپزخانه می‎شود و از مادرش می‎پرسد آیا خدا همه جا هست؟ و پس از شنیدن پاسخ مثبت مادر، می‎گوید «پس آیا من با آمدنم به آشپزخانه به زور جای خدا را گرفته‎ام؟» مادرش بعدها به مجله‎ تایمز گفت شگفت‎زده است که کودکی خردسال این شهود را دارد که دو شی نمی‎توانند هم‎زمان در یک فضا باشند. کریپکی تا نه‌سالگی تمام آثار شکسپیر را خواند، در دوازده‌سالگی شیفته‎ هیوم شد و در هجد‌ه‌سالگی اولین مقاله‎ خود را در منطق موجهات نگاشت؛ مقاله‎ای که به واسطه‎ آن از سوی دانشگاه‎ هاروارد برای تدریس ریاضیات دعوت شد و او در پاسخ گفت: «مادرم گفته دبیرستان را تمام کنم و به کالج بروم»! او در حالی که در دانشگاه هاروارد ریاضیات می‎خواند، به دانشجویان لیسانس منطق درس می‎داد. سپس بدون آنکه مقاطع دانشگاهی خود را بپیماید و با همان مدرک لیسانس خود، استاد دانشگاه راکفلر، پرینستون (1998-1977) و در نهایت در سال 2003 استاد دانشگاه شهری نیویورک شد. کریپکی در سال 2001 برنده‎ جایزه‎ رولف شاک (معادل جایزه نوبل در فلسفه) شد. در سال 2007 دانشگاه شهری نیویورک «مرکز سول کریپکی» را بنیان گذاشت و همانطور که پروفسور پادرو می‎گوید، هفتاد درصد آثار کریپکی همچنان منتشر نشده است. آخرین سخنرانی کریپکی، تحت عنوان «آیا ریاضیات کنیز فیزیک است؟» در ژوئن 2022 در دانشگاه استکهلم ایراد شد.

در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کرد که کریپکی را از نظر شخصیت اجتماعی شاید بتوان نقطه‎ مقابل فیلسوفی مانند کامو دانست. رفتارش با دیگران عموما عجیب و غریب، گاهی آزاردهنده و بعضا کودکانه بود. او در سال 1976 از همسر بریتانیایی و فیلسوفش (مارگارت گیلبرت) جدا شد.

در ادامه به ایده‎های اصلی دو کتاب مشهور او که هردو به زبان فارسی ترجمه شده‎اند می‎پردازیم.

نام‎گذاری و ضرورت
سول کریپکی در سال 1970- زمانی که تنها سی‌سال داشت- بدون آنکه دستنوشته‎ای داشته باشد، سه سخنرانی در دانشگاه پرینستون ارایه داد که فضای فلسفی آنگلوساکسون را به‌شدت تحت‌تاثیر قرار داد. این سخنرانی‎ها در زمینه‎ منطق موجهات، فلسفه‎ زبان و فلسفه‎ ذهن بودند و پس از آن به کانون ادبیات این موضوعات تبدیل شدند. حاصل این سه سخنرانی کتاب «نامگذاری و ضرورت» [Naming and Necessity] (1972) بود.

کریپکی در این کتاب، این موضوع را به چالش کشید که وقتی نام خاصی را به کار می‎بریم قادر هستیم به درستی مرجع آن نام را مشخص کنیم. در واقع سوال اساسی این کتاب این است که «چه چیزی یک نام را به یک فرد مرتبط می‎سازد؟» کریپکی در رابطه با نسبت یک نام و شخص دارای آن نام، نظریه‎ توصیفی اسامی خاص (که بر اساس آن «ناپلئون» فردی است که ولینگتون او را در نبرد واترلو شکست داد) را که طرفدارانی مانند برتراند راسل داشت مورد انتقاد قرار داده و به جای آن نظریه‎ علی ارجاع را ارایه می‎دهد. به عنوان مثال، اوباما در همه‎ جهان‎های ممکن به یک نفر اشاره می‎کند، در حالی که شخصی که پیروز انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده در سال ۲۰۱۲ شد، می‎تواند به اوباما، رامنی یا شخص دیگری در جهان‎های ممکن مختلف اشاره کند. در نتیجه نام‎های خاص از نظر کریپکی «دال ثابت» هستند. این اصطلاح که وارد دایره‎المعارف آکسفورد نیز شده است، نشانه‎ای است که در همه جهان‎های ممکن به یک شی خاص دلالت می‎کند و این در مقابل اوصاف قرار دارد که منعطفند؛ یعنی در موقعیت‎های ممکنِ مختلف، افراد مختلفی آن را اشباع می‎کنند.

پس کریپکی به چالش خود اینگونه پاسخ می‎دهد که آنچه یک کلمه را به شی مرتبط می‎کند به واسطه‎ زنجیره‎ای ارتباطی از یک متکلّم به متکلّمی دیگر است. برای مثال، آنچه موجب می‌شود «کریستف کلمب» آنگونه که من به کار می‌برم به آن فرد [خاص] دلالت کند این واقعیت است که من این نام را از کسی آموخته‌ام که او خود از کس دیگری آموخته است و به همین ترتیب ادامه می‌یابد تا فردی که آن را نام‌گذاری کرده است. آنچه در اینجا بسیار حائز اهمیت است این است که در اینجا عنصری اجتماعی جایگزین عنصری ذهنی می‎شود که این موضوع خود را در کتاب بعدی کریپکی نیز چنان که خواهیم دید نشان می‎دهد.
کریپکی بحث مهم دیگری را نیز در این کتاب مطرح می‎کند و آن بحث موجهات است. وی برخلاف دیدگاه پذیرفته‌شده، استدلال می‎کند که همه‎ صدق‎های پیشینی ضرورتا صادق نیستند و بالعکس. همچنین انطباق سنتی میان تقسیم ضروری/ امکانی و پسینی/پیشینی را نمی‎پذیرد. از نظر او تقسیم اولی ناظر بر چگونگی جهان و متعلق به متافیزیک است و دومی ناظر به روش‎های حصول شناخت و در نتیجه معرت‎شناختی است. در نتیجه می‎توانیم گزاره‎ ضروری پسینی یا گزاره‎ امکانی پیشینی داشته باشیم.

سومین و آخرین سخنرانی از مجموعه‎ نامگذاری و ضرورت، نقدی قاطع بر تز وحدت ذهن و بدن یا این‎همانی مادی‎گرایانه است که خشت زیرین فلسفه‎ ذهن در قرن بیستم به شمار می‎رود. مطابق این نگاه، هر بخش ذهن این‎همان با یک بخش فیزیکی است و دوگانه‎انگاری ذهن و بدن خطاست و تمایز متافیزیکی میان این دو صحت ندارد.

قواعد و زبان خصوصی از نظر ویتگنشتاین
کتاب دیگر کریپکی «ویتگنشتاین: قواعد و زبان خصوصی گزارش مقدماتی» [Wittgenstein on rules and private language : an elementary exposition] نام دارد که در سال 1982 منتشر شده است. کریپکی با اینکه شاید از سر تواضع در سوتیتر این کتاب از عنوان «تفسیری مقدماتی» استفاده کرده است، اما به اذعان بسیاری از فیلسوفان، استدلال و تفسیری اصیل در جهت نتایجی رادیکال ارایه می‎دهد.

سول کریپکی [Saul A. Kripke]

کریپکی در مقدمه‎ کتاب خود می‎نویسد: «نوشته‎ حاضر باید نه استدلال ویتگنشتاین در نظر گرفته شود و نه استدلال کریپکی، بلکه استدلال ویتگنشتاین است آن‎گونه که در نظر کریپکی آمده و برای او مشکلی مطرح کرده است». کریپکی در این کتاب تلاش می‎کند تا با ارایه‎ تفسیری متفاوت و درخشان از پژوهش‎های فلسفی ویتگنشتاین، استدلال و مساله‎ اصلی او در این کتاب را روشن سازد. به زعم کریپکی مساله اصلی ویتگنشتاین «پیروی از قاعده» است.

در ابتدا باید به دو نکته‎ مهم توجه داشت. اول آنکه برخلاف دیدگاهی عام درباره‎ «استدلال زبان خصوصی» که آن را استدلالی مطرح در بندهای 243-315 می‌داند و چالش این استدلال را در ارتباط با مشکلی در باب «زبان احساس» معرفی می‌کند، کریپکی معتقد است که استدلال زبان خصوصی، باید قبل از بندهای ۲۴۳ یافت شود. به زعم او ویتگنشتاین حتی نتیجه این بحث را پیش از این بندها یعنی در بند ۲۰۲ بیان کرده است، همانجا که می‎گوید: «... بنابراین پیروی از قاعده به نحو خصوصی ممکن نیست: در غیر این صورت، اینکه فکر کنیم فردی از قاعده پیروی می‌کند، برابر با پیروی از آن می‌بود». به نظر کریپکی، فقراتی که پس از بند 243 آمده‌اند، باید در سایه مباحث پیش از خود خوانده شوند. استدلال زبان خصوصی، آنگونه که درباره‎ احساسات به کار رفته است، تنها یک مورد خاص از یک‌سری ملاحظات بسیار عام‌تر درباره‎ زبان است که قبلا درباره‎ آنها بحث شده است؛ در نتیجه «استدلال زبان خصوصی» باید بر اساس مساله‎ پیروی از قاعده تحلیل گردد.

نکته‎ دیگر آنکه از نظر کریپکی، ویتگنشتاین معتقد به ملاحظات بنیادی مشابهی میان فلسفه‎ ذهن و فلسفه‎ ریاضی بود و علاقه‎ او به این دو حوزه، صرف علاقه به دو حوزه‎ غیر مرتبط به هم نبود. به عقیده‎ کریپکی دو قلمرو وجود دارند که در آنها هم نفوذ و هم راه‌حل پارادوکس نادیده گرفته می‌شود؛ یکی از این قلمروها مفهوم قاعده‎ ریاضی است، مانند قاعده‎ی جمع. قلمرو دیگر، سخن گفتن از تجربیات درونی خود، احساسات و سایر حالات درونی است. از نظر وی، در مواجهه با هردو این موارد، باید ملاحظات اساسی مشترکی در رابطه با قواعد و زبان را در ذهن داشته باشیم.

به زعم کریپکی یک مساله یا در اصطلاح هیومی آن یک پارادوکس شک‎گرایانه در رابطه با مفهوم قاعده در پژوهش‎ها مطرح شده است که از نظر کریپکی شاید اصلی‎ترین مساله‎ پژوهش‎های فلسفی باشد. کریپکی برای توضیح پارادوکس از یک مثال ریاضی بهره می‎جوید. تقریبا همه‎ فارسی‌زبانان کلمه‎ جمع و نماد + را برای دلالت بر تابعی معروف در ریاضیات به کار می‎گیرند، یعنی جمع زدن اعداد باهم. فرض کنید تاکنون اعداد بالاتر از ۵۷ را با یکدیگر جمع نزده‎اید. حال اگر کسی از شما بپرسد حاصل ۶۸+۵۷ چیست، هرچند تاکنون چنین محاسبه‌ای را انجام نداده‎اید، اما می‎توانید به آن پاسخ دهید، چرا که قاعده جمع زدن را آموخته‎اید و در گذشته نیز محاسبات بسیاری را مشابه با این مورد انجام داده‎اید و در اینجا نیز همان کار را انجام خواهید داد؛ در نتیجه پاسخ شما ۱۲۵ است. به نظر کریپکی نکته‎ بسیار مهمی که در رابطه با فهمیدن یک قاعده از جمله قاعده‎ جمع زدن وجود دارد این است که یک پاسخ خاص (منحصر به فرد) برای تعداد نامحدودی از موارد جدید که تاکنون هرگز به آنها نپرداخته‎اید، تعیین می‎کند.

در اینجا ما با بررسی دوباره‎ پاسخ‌مان مطمئن می‎شویم که پاسخ ۱۲۵ چه از نظر علم حساب و چه در معنای فرازبانی آن پاسخ درستی است. اما در این لحظه، یک شکاک عجیب و غریب اطمینان من به پاسخ خود در معنای فرازبانی را به چالش می‎کشد. از نظر فرازبانی من مطمئن بودم که جمع، آنگونه که آن را در گذشته قصد کرده بودم، دلالت بر تابعی می‎کرد که وقتی بر اعدادی که آنها را ۶۸ و ۵۷ می‌نامیدم اطلاق می‎کردم، حاصل ۱۲۵ را می‎داد. شکاک مدعی است بر اساس روشی که من در گذشته عبارت جمع را به کار می‎بردم، پاسخ باید ۵ بوده باشد. از نظر او شاید در گذشته جمع و + را در مورد تابعی به کار برده‎ام که می‎توان آن را «جمش» نامید و نمادی همچون x دارد و این‎گونه تعریف می‎شود: برای تمام x‌ها و yهای کوچک‌تر از ۵۷، داریم x و در غیر این صورت پاسخ ۵ است. حالا پرسش این است که چه کسی می‎تواند بگوید که این همان تابعی نیست که من با + در گذشته قصد می‎کرده‎ام؟ در واقع شکاک ادعا می‎کند که من در حال سوء تعبیر کاربرد گذشته خود هستم و از «جمع» همیشه «جمش» را منظور می‎داشته‎ام یا قصد می‎کرده‎ام، اما حالا، مثلا تحت‌تاثیر دارو یا یک جنون آنی، کاربرد گذشته خود را به نحوی نادرست تعبیر می‎کنم.

از نظر کریپکی، «فرض شکاک، هرچند احمقانه و خارق‌العاده به نظر می‌رسد، اما منطقا ناممکن نیست» و در ادامه تلاش می‎کند راه‌حلی شکاکانه ارایه دهد؛ راه‌حلی که وابسته به توافق و وارسی‌پذیری است. این راه‌حل، بر این ایده بنا شده است که هر فردی که ادعا می‌کند از قاعده‌ای پیروی می‌کند، می‌تواند به وسیله دیگران وارسی شود. دیگرانِ حاضر در جامعه می‌توانند بررسی کنند که آیا فردِ پیرو قاعده مورد نظر، پاسخ‌های خاصی را که آنها تایید می‌کنند، ارایه می‌دهد یا نه؛ پاسخ‌هایی که موافق با پاسخ های خودشان است. این جمله که «منظور جونز از «+» جمع است»، موجه در نظر گرفته خواهد شد، اگر جونز به تعداد کافی عمل جمع انجام داده باشد و عموما همان پاسخی را به دست آورده باشد که اکثریت دیگر متکلمان آن زبان، مایل به دادن آن هستند. در واقع اظهار این جمله، هم نشان‌دهنده پذیرش جونز در آن جامعه است و هم نشان‌دهنده این اعتقاد جمعی است که جونز به عنوان کسی که نماد «+» را به کار می‌برد، عموما قابل اعتماد است. فایده اسناد معنا در چنین شرایطی نیز روشن است و آن این است که به ما این امکان را می‌دهد تا میان افرادی که می‌توانند در تعاملات دربرگیرندهی نماد «+» قابل اعتماد باشند و کسانی که نمی‌توانند قابل اعتماد باشند، تمییز قائل شویم و فراتر از این موضوع آنکه این شرایط به ما این امکان را می‌دهد تا میان افرادی که عضوی از جامعه زبانی ما هستندو افرادی که عضوی از جامعه زبانی ما نیستند، تمایز قائل شویم. برای مثال فروشنده‌ای که «منظورش از «+» جمع است»، می‌تواند قابل اعتماد تلقی شود، اگر وقتی وارد مغازه او می‌شویم تا پنج سیب از او بخریم، با ما همان‌گونه رفتار کند که از او انتظار داریم.

نتیجه آنکه به نظر می‌رسد این شرایط اظهار، مستلزم ارجاع به یک جامعه است، چرا که این جامعه است که تمایز «درست است/درست به نظر میرسد» را به معانی مختلف اطلاق می‌کند و این همان ارجاع به جامعه‎ای است که روح ویتگنشتاینی تفسیر کریپکی است.

در پایان باید به این موضوع اشاره کرد که اگر معیار عظمت یک فیلسوف، میزان توجهی باشد که آثار و ابتکارات او - چه در موافقت و چه در مخالفت- برانگیخته‎اند، بی‎شک کریپکی فیلسوفی بزرگ و تاثیرگذار در سپهر فلسفی قرن بیستم است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...