دانستن حقایق جهان | الف


«رده‌بندی 400» [La cote 400] یا «عشق یک‌طرفه» [The Library of Unrequited Love] نخستین رمان سوفی دیوری [sophie divry]، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر فرانسوی است که در سال2010 به زبان فرانسه منتشر شده است. دیوری که خود دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی ادبیات است، با این رمان کوتاه نه تنها توجه جامعه‌ی ادبی و منتقدان فرانسه را به خود جلب کرده، بلکه پس از ترجمه‌ی کتابش به سایر زبان‌ها از جمله انگلیسی، سوئدی، ایتالیایی و اسپانیایی با استقبال گسترده‌ی مخاطبان ادبی بین‌المللی نیز روبه‌رو شده است.

رده‌بندی 400» [La cote 400] یا «عشق یک‌طرفه سوفی دیوری [sophie divry]،

«وضعیت عمارت کلاه فرنگی»، «وقتی شیطان از حمام بیرون می‌آید»، «سه بار آخرالزمان» و «پنج دست قطع‌شده» از دیگر آثار ادبی دیوری هستند که جوایز بسیاری نیز برای او کسب کرده‌اند. از دیگر فعالیت‌های این نویسنده‌ی نوگرا می‌توان از تهیه‌ی برنامه‌های فرهنگی برای رادیو فرانس‌کولتور یاد کرد.

شخصیت محوری داستان که بسیاری از منتقدان او را تنها شخصیت رمان نیز می‌دانند، خانمی کتابدار است که در بخش جغرافی و در طبقات زیرزمین کتابخانه‌ای وابسته به شهرداری در شهرستانی دورافتاده در فرانسه کار می‌کند. او که سال‌های اولیه‌ی جوانی را پشت سر گذاشته، معتقد است که به خاطر فریبی به نام عشق، خانه و زندگی و موقعیت اجتماعی و کاری خود در پایتخت را رها کرده تا به همراه مردی به نام آرتور به این شهر بیاید و رابطه‌ای نافرجام را تجربه کند. او که خود را زن نامرئی می‌نامد و تنها راوی داستان نیز هست، مونولوگی طولانی و به ظاهر بی‌آغاز و بی‌پایان را پیش می‌برد؛ گویی مخاطب به طور تصادفی به بخشی از گفت‌وگوی درونی این زن گوش می‌کند. زنی با ذهنی آشفته و فعال که شاید به تعبیری نماینده‌ی زنان طبقه‌ی تحصیل‌کرده و کارمندمسلک جامعه‌ی اروپایی است با همه‌ی آرزوهای از دست رفته، سرخوردگی‌ها و ناامیدی‌های ناشی از بحران میان‌سالی زودرس، انتقادهای سیاسی و اجتماعی متداولی که از ویژگی‌های این طبقه است و رنج حاصل از تنهایی و فرد‌گرایی انسان امروز.

مخاطبان فرضی راوی گاه بی‌خانمان‌هایی هستند که شب را به صورت پنهانی و غیرقانونی در کتابخانه به صبح رسانده‌اند، گاه مراجعانی خیالی و گاه رئیس کتابخانه یا مقامی مسئول چون آقای وزیر: «راستش، جناب وزیر، شما این جوانک‌ها را سرگرم نگه می‌دارید، چون ازشان می‌ترسید. سروصدا، دائم سروصدا، اما سکوت کتاب هرگز، هرگز. باید واکنش نشان داد، باید کاری کرد، عزیزانم، وزیر دارد گولتان می‌زند. او خودش خیلی خوب می‌داند که کسی که با سروصداهای موسیقی و فیلم سرگرم است، انقلاب به راه نمی‌اندازد، بلکه کسی انقلاب می‌کند که در سکوت سرگرم خواندن کتاب‌های مورد علاقه‌اش است.» به هر روی، مخاطب یا مخاطبان خانم کتابدار نقش چندانی در پیشبرد داستان و روایت‌های پریشان راوی ندارند چرا که از سویی اصلاً داستانی در کار نیست که در آن رخدادی رخ دهد و گره‌ای افکنده شود و ماجراهایی به پیش روند و از دیگر سو، دیالوگی در کار نیست تا سیر گفت‌وگو وابسته به حضور و تفکرات و نظرات حداقل دو نفر باشد.

راوی بی‌نام که در آگرگاسیون، کنکور سراسری جذب مدرس در فرانسه، اقبالی نداشته است، گویی کتابدار بودن را تنها عنصر هویت‌بخش شخصیت خود می‌داند. در ابتدا از رده‌بندی دیویی یاد می‌کند و با جزییات توضیح می‌دهد که ملویل دیویی Melvil Dewey)) عناصر ادواری را به ده موضوع عمده از جمله روان‌شناسی، مذهب، ادبیات، تاریخ و جغرافیا و ... تقسیم کرده است و با این تقسیم‌بندی شاید عنوان شغلی تازه‌ای با نام کتابدار پدید آمده است. دیویی که خانم کتابدار با عنوان «پدر همه‌ی ما کتابدارها» و «مندلیف کتابداران» از او یاد می‌کند، در ذهن او دارای نوعی نبوغ آمیخته با تحسین و تقدس است چرا که پررنگ‌ترین بخش هویتی او را خلق کرده است.

«رده‌بندی 400» در اکنون معاصر و در جغرافیای فرانسه روایت می‌شود و پر است از اشارات متعدد به نویسندگان، فیلسوفان و سیاست‌مداران فرانسوی، اتفاقات تأثیرگذار و تاریخ‌ساز اجتماعی، ساختمان‌های مهم و شاخص فرانسه و عناصر ریز و درشت سازنده‌ی فرهنگ این کشور. از سیمون دوبُوار، ژان پل سارتر، گی دو موپاسان، بالزاک و امانوئل کانت تا ناپلئون بناپارت و ژرژ پمپیدو در ذهن آشفته و انسان‌گرای راوی در رفت و آمد هستند.

خانم کتابدار در میان حرف‌های بی‌وقفه‌اش گاه به زبان طعنه و طنز سیاست‌های دولت وقت را زیر سؤال می‌برد و گاه با زبانی روان و اشاراتی بدون ابهام از اساطیر باستانی اقوام اروپایی یاد می‌کند. زمانی از دوره‌ی رفرم و اصلاحات مذهبی در نیمه‌ی اول قرن شانزدهم اروپا حرف می‌زند و گاه از دوره‌ی ترور یا عصر وحشت در انقلاب کبیر فرانسه یاد می‌کند. در این میان نقدهایی واقع‌گرایانه نیز بر رفتارهای اجتماعی نسل نوجوان و جوان، دانش‌آموزان و دانشجویان، دارد: «... می‌دانم می‌خواهید چه استدلالی تحویلم بدهید: بخش سمعی و بصری باید مکانی برای لذت بردن و معاشرت در قلب شهر باشد. باید کاری کرد که همه با اشتیاق به کتابخانه بیایند. بین لذت و فرهنگ باید پیوند برقرار کرد تا فرهنگ برای همه لذت‌بخش شود و خلاصه یک سری حرف‌های مشابه دیگر. ولی این حرف‌ها غلط است، دروغ است، ساخت و پاخت است. فرهنگ که لذت نیست. فرهنگ یعنی تلاش دائمی بشر برای رهایی از وضعیت حقیر و حیوانی حاکم بر یک جامعه‌ی غیرمتمدن. اگر نگاه کنید، می‌بینید که این جوانک‌ها فقط و فقط دی‌وی‌دی امانت می‌گیرند. آیا غیر از این است که نمی‌خواهند چیز زیادی درباره‌ی حقایق جهان بدانند؟ ...»

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...