لذت نوشیدن یک جرعه عاطفه | الف



«شب به خرس» دومین رمان عماد رضایی نیک است. او پیش از این «پسری بی‌نام در روزگار نارنجی» را نوشته بود که ماجرامحوری، تعدد شخصیت، توجه به جنبه‌های روان‌شناختی زندگی انسان امروز و توجه ویژه‌تر در همین زمینه به کودکان و نوجوانان را می‌توان از اشتراکات و تشابهات این دو رمان برشمرد. اگر چه شخصیت اصلی رمانِ «شب به خرس» بزرگسال است، اما بخش‌هایی از این رمان به روان‌شناسی رفتار در دانش‌آموزان مرتبط است که از رشته‌ی تحصیلی و شغل نویسنده نشأت می‌گیرد. فاضل قناعت‌جو شخصیت اول رمان و ناصر عنصری که از نیمه‌های ماجرا به او می‌پیوندد، دو شخصیت بزرگسال این کتاب هستند که هر یک به نوعی گرفتار عادات و ویژگی‌های غیرمعمول‌اند. به موازات این دو، آرشام و سبحان نیز دو کودکی هستند که خواننده با اکنونِ آنها سر و کار دارد و شاید با توجه به شباهت‌هایی که به فاضل و ناصر دارند، قرار است آینده‌ای شبیه به آنان داشته باشند.

شب به خرس عماد رضایی نیک

رمان، دارای فصولی متعدد، کوتاه و خوش‌خوان با عناوینی مجزاست. فصولی که تقریباً همگی حاوی ماجراهای پی‌درپی و آمد و رفت‌های شخصیت‌ها هستند. از این رو خواننده دچار تعلل در خوانش نشده و در یکی دو نشست خودبه‌خود به ادامه و در نهایت سرانجامِ داستان هدایت می‌شود. داستانی که از ژانرهای مختلف معمایی، پلیسی، جنایی، رئالیسم جادویی، فانتزی، طنز، بهره گرفته و این ترکیب در مجموع چندان هم ناموفق به نظر نمی‌رسد. خواننده در این رمان با شخصیت‌هایی روبه‌روست که هر کدام از نظر روحی و روانی دچار خلاء‌ها، کمبودها و نقاط قوت و ضعف‌هایی هستند. شخصیت‌هایی که مرتکب قتل و سپس سرشار از امید و آرزو روانه‌ی کمک به دیگران می‌شوند؛ گره‌هایی که یکی پس از دیگری ایجاد و در جای خود باز می‌شوند؛ فانتزی و جادویی که آلودگی را از جایی عجیب چون چاه مستراح به داستان تزریق می‌کند تا کمی طنز هم به این ماجرای نفرت‌انگیز بیافزاید و در نهایت پلیسی که پشت در، داخل کوچه ایستاده تا به سبک بیشتر داستان‌های پلیسی ایرانی موضوع را قانونمندانه جمع‌وجور کند. می‌توانید به این ترکیب اندکی چاشنی عاشقانه نیز بیافزایید تا هیچ گروه مخاطبی از خواندن رمان بی‌نصیب نماند.

رمان پر است از جزئیات ملموسی که به هر کدام در جای خود به اندازه‌ی کافی پرداخته شده و این جزئیات در همذات‌پنداری خواننده با رمانی که چند ژانر داستانی را یدک می‌کشد بسیار اثرگذار است. اشارات و اصطلاحاتی آشنا از نوع زندگی امروز؛ ابیاتی از برخی ترانه‌های آشنا و حتی نام‌بردن از خوانندگان؛ فضای قهوه‌خانه؛ فوتبال و کشتی و تکواندو و نام‌بردن از برخی ورزشکاران؛ قرعه‌کشی خانوادگی؛ رفت‌وآمد با مترو؛ آمار کتاب‌خوانی در جامعه؛ شخصیت‌های فرعیِ بسیار که به نظر می‌رسد هر کدام برای خودشان داستانی دارند و به هر حال نویسنده در کلمات یا جملاتی به آنها پرداخته است؛ همه و همه نشان از زندگی روزمره‌ی تک‌تک انسان‌های جامعه است و کرامت آنها در هر جایگاه یا سطحی که هستند.

عماد رضایی نیک «شب به خرس» را به میخاییل بولگاکف نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی تقدیم کرده است. در اواسط کتاب نیز به فصلی با عنوان «میانه» برمی‌خوریم که نثر و اندازه حروف آن با بقیه رمان متفاوت است. درست شبیه فصلی در میانه‌ی کتاب «مرشد و مارگاریتا» اثر مشهور میخاییل بولگاکف که نشان از ارادت و تبعیت رضایی نیک در تدوین رمانش از این نویسنده دارد.

و اما مایع بنفش که مفهوم کلیت داستان را در خود نهفته دارد، هم بیانگر عاطفه‌ی انسانی است و هم روایتگر انتقام بشر از ناملایماتی که جامعه بر او تحمیل کرده است. هم آرشام و هم فاضلِ این قصه در برابر آنچه ناخواسته بر سر راهشان قرار می‌گیرد و زندگی را به کامشان تلخ می‌کند، صبورند. درست مثل خرس که صبور است و نویسنده این موضوع را پشت جلد کتابش هم یادآوری کرده است: «اِنّ الدُبّ اصبر الحیوان...» اما این صبر و سکوت به دغدغه‌ها و به بیانی دیگر آرزوهایی نهفته در تمام عمر بدل می‌شود که اگر در جای خود به آنها رسیدگی نشود، می‌تواند به‌سان جرقه‌ای زندگی‌ها را به آتش بکشد. این است که نویسنده ایده‌ی انتقام‌گیری را بسط و پرورش داده تا به آدم‌های قصه‌اش فرصت دوباره بدهد.کارمندان شرکت بنفشه به‌سادگی در صددند به آدم‌های جامعه خدمات برسانند تا گذشته‌ی سیاه خود را پاک کنند؛ عاطفه بنوشند؛ در آرزوی خود زندگی کنند و از آن لذت ببرند و به گونه‌ای از زندگی انتقام بگیرند که این تخلیه‌ی روانی فقط دیگران را متنبه کند و در عین حال به آنان فرصت تجدید عاطفه و مهروزی و نوع‌دوستی بدهد. در فصلی که «گوی‌های نقره‌ای» نام گرفته، می‌خوانیم:

فاضل چهره‌اش در هم رفت. سر درنمی‌آورد راننده چه می‌گوید. راننده آنی فهمید و گفت: «می‌دانی برای رسیدن به هر آرزویی حداقل باید سه ماه آن را در ذهن داشته باشی. البته این وضعیت تا قبل از عاطفه‌آشامی است، عاطفه‌آشام‌ها فقط با همان یک آرزویشان زندگی می‌کنند، هر بار از جایی تازه‌تر و یک طورِ دیگر به آرزویشان می‌رسند، اما من این را دوست ندارم. دوست دارم هر بار به آرزوی جدیدی سفر کنم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...