دل می‌رود ز دستم دلواپسان؛ خدا را
دردا که این توافق خواهد شد آشکارا
 
دلواپسان جدایند از کاسبان تحریم
فرق است بین تاشکند با حومه بخارا
 
از کاسبان تحریم در محفلی شنیدم
اینطور می‌سرودند با اتفاق آرا:
 
«از کسب و کار تحریم در حال انفصالیم
ای باد شرطه نو کن آن قطعنامه‌ها را»
 
در روزگار محمود بردیم ره به مقصود
عباس(1)، جان مسعود، ضایع نکن تو ما را
 
ای صاحب وزارت، ول کن تو این حقارت
بگذار توی تحریم این خلق خودکفا را
 
ده روز دور گردون، «موگرینی» است و «اشتون»
پس، از ادامه بحث معذور دار ما را
 
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با روسیه توافق، با دیگران مدارا
 
مغشوش از این هیاهو، ما و نتانیاهو
پوشیده زار و مغموم، پیراهن عزا را
 
محمود جان کجایی، این عده را (سه نقطه)!
گلواژه‌ای سرایی، برهم زنی فضا را
 
گویا که سخت و مشکل، شد پیشرفت حاصل
این آخرین پیام است: ول کن تو ماجرا را

1- عباس عراقچی
روزنامه قانون

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...