سومین شماره مجله «طنزآور» منتشر شد.

سومین شماره مجله طنزآور»

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، این مجله در حوزه طنز ادبی یا طنز بلند و مکتوب در مشهد منتشر می‌شود و نیمی از آن به طنز ایرانی و نیمی دیگر به طنز ملل اختصاص دارد که در هر دو بخش نمونه‌هایی از طنز در قالب شعر، داستان کوتاه، قطعه و خاطره ارائه شده است.

همچنین علاوه‌بر وجود کاریکاتورهای متعدد و مرتبط با موضوعات در داخل مجله، روی جلد هر شماره هم به یک کاریکاتور از یک کاریکاتوریست برجسته اختصاص یافته و با آن فرد گفت‌وگو شده است.

در این شماره از «طنزآور» بخش طنز ملل شامل داستان‌هایی است از پی جی وودهوس، دورتی پارکر، رابیندرانات تاگور، رابرت بنچلی، کرت وانه‌گت، زکریا تامر، جیمز تربر، لطف الله کبیروف، آرکادی آرکانف و لوئیس وریسیمو.

همچنین در بخش طنز ایرانی نام افرادی از جمله علی‌اکبر دهخدا، بهاالدین خرمشاهی، محمود فرجامی، آذردخت بهرامی، علی خزاعی‌فر، کیارش زندی، آبتین گلکار، راشد انصاری، علی مرسلی، قاسم رفیعا، فروغ بهلولی، علیرضا خان‌جان، حسین گلچین، عبدالعلی براتی، حسن هاشمی میناباد و دیگران آمده است.

علی خزاعی‌فر در «سردبیریه» سومین شماره مجله «طنزآور» دلیل شیوع خنده در میان ایرانیان را چنین توضیح می‌دهد: «دلیل این امر را باید در هوشمندی تاریخی ایرانیان جست. اطبای سنتی ما آن زمانی که غربی‌ها هنوز فرق بین جادوگری و پزشکی را نمی‌فهمیدند و در ظلمت قرون وسطایی دست‌وپا می‌زدند فهمیده بودند که خنده بر هر درد بی درمان دواست. توده مردم هم به فراست فهمیده بودند که خنده بادبزن دل است و خنده دل خوش نمی‌خواهد؛ بلکه، برعکس، باید خندید تا دل خوش شود چون خنده همه جای آدم را درگیر می‌کند. از لب شروع می‌شود ولی به‌سرعت می‌ریزد توی چشم و اگر موضوع خنده خیلی خنده‌دار باشد، سریع از شکم سردرمی‌آرد و جسم را به ریسه وامی‌دارد و به روح می‌رسد و از روح هم سرریز شده و چون به‌شدت مُسری است به محیط اطراف نشت می‌کند. حکما همچنین فهمیده بودند که اگر آدم جلو خنده‌اش را بگیرد خنده از لب فروبسته پایین رفته و از اولین شکاف بدن محکم خارج می‌شود و بنابراین نخندیدن را کاری کاملاً بی‌ادبانه و غیراجتماعی تلقی می‌کردند. امروزه ایرانیان بنا بر تجربه تاریخی خود می‌دانند که هر گره‌ای را که در کارشان افتاده فقط به زور خنده می‌توانند باز کنند و می‌دانند که خنده همگانی یک سرمایه ملی است و همبستگی می‌آورد چون در فرهنگی مختلط از قومیت‌های مختلف، خنده تنها زبانی است که لهجه ندارد؛ تنها سلاحی است که در مقابل آن هرچیز دیگری بی‌سلاح است.»

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...