درحالی ‌که هنوز چندساعتی بیشتر از اعلام اسامی برندگان قرعه‌کشی پیش‌فروش خودرو نگذشته بود، فضای مجازی پر شده بود از آگهی‌های فروش حواله خودرو. امروز به معرفی چند تن از این فروشندگان حواله می‌پردازیم.

برندگان قرعه‌کشی پیش‌فروش | شهاب نبوی

یک: نجمه خانم ۷۳ساله از تهران: نجمه پول پیش‌خرید خودرو را نداشت. اما وقتی فهمید می‌تواند آن را در بازار آزاد به قیمت بالایی بفروشد، پولی را که چندسالی می‌شد برای زبانم لال کفن و دفنش کنار گذاشته بود، از توی بالشت زیر سرش درآورد و به کافی‌نت محل مراجعه کرد تا یک ۲۰۶ صفر بخرد. وقتی هم وجدانش بیش‌فعالی گرفت و به سراغش آمد، در جواب به او گفت: «وجدان، این‌قدر زرت و پرت الکی نکن. تو نمی‌خواد نگران کفن و دفن من باشی. از قدیم گفتند پول عروسی و بچه‌دارشدن و مرگ‌ومیر خودش جور می‌شه. هیچ مِیِتی هم تا حالا روی زمین نمونده.»

دوم: فرشاد ۳۵ساله، کارمند یک شرکت خصوصی: فرشاد از آنهایی است که معتقد است تا فرهنگ مردم ایران درست نشود، هیچ‌کدام از مشکلات دنیا ازجمله بوی بد توالت‌های عمومی، بوی بد زیر بغل نفر کناری توی مترو، اینکه راننده اسنپ همه‌اش می‌گوید بریز به حساب خودم، فحش‌های توی اینستاگرام، آتش‌سوزی جنگل‌های زاگرس، داستان مرگ ناگوار شهروند آمریکایی، بحران خاورمیانه و شمال آفریقا و کلیه مشکلات بشری حل نمی‌شود. او هرجا که صف تشکیل شده باشد، به راننده تاکسی نگاه می‌کند و سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «ای خدا، واقعا از ماست که برماست.» اما او صف مجازی را صف نمی‌داند و با اینکه یک خودرو خودش دارد و یکی همسرش، دو عدد خودرو دیگر هم ثبت‌نام کرده.

ممد دلال: خریدار و فروشنده هرچیزی که قابل خریدوفروش است: ممد صبح تا شب درحال خریدوفروش است. او بعد از اینکه در یکی از سمینارهای موفقیت شرکت کرد، به این نتیجه رسید که آدم توی این مملکت شده عنبرنسارا هم بخرد، نباید بگذارد پول نقد توی حسابش باقی بماند. ممد به ثبت‌نام یکی دو خودرو بسنده نمی‌کند. او هرکسی را که دوروبرش زندگی می‌کند و دارای کارت ملی و یک سیم‌کارت به نام خودش است خفت می‌کند و با مدارکش ثبت‌نام می‌کند. او تا به این لحظه ٣٤بار ثبت‌نام کرده. از همین حالا هم همه را پیش‌فروش کرده و با پول پیش‌فروش‌ها رفته مواد خام تولید پوشک بزرگسال خریده؛ چون توی سمینار موفقیت آخری که شرکت کرده، متوجه شده که بازار فروش کالا به سالمندان روزبه‌روز درحال بازترشدن است.

شهاب نبوی: بدبخت و بیچاره‌ای که با قرض و قوله ثبت‌نام کرده و مصرف‌کننده واقعی است: پارسال ماشین نبوی را دزدیدند و او هنوز کمرش راست نشده. او واقعا قصد داشت اگر برنده شد، از خودروی جدید استفاده کند. اما وقتی اوضاع شعرمانند خریدوفروش را می‌بیند، وسوسه می‌شود که حواله را بفروشد و آخر هم می‌فروشد تا احساس نکند ضرر کرده. او در لحظات فروش حواله احساس می‌کند انتقام همه بدبختی‌هایش را با فروش این خودرو گرفته.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...