معشوقه فراوان شد، تا باد چنین بادا
اوضاع دل عشاق آباد چنین بادا

از شدت ارزانی، از فرطِ فراوانی
دل می‌کَنَد از شیرین، فرهاد چنین بادا

از دخترک مهمان وقتی که خوشش آمد
ول کرد عروسی را داماد چنین بادا

با وانتِ بوگاتی، رفتیم به الواطی
در ساحلِ چمخاله دلشاد چنین بادا

یک خودروی گشت آمد، از جادۀ رشت آمد
یک ربع به هشت آمد، امداد چنین بادا

گفتند تو بیماری! شلوار به پا داری!؟
با زور درآوردند، ارشاد چنین بادا

در تلویزیون دیشب گیتار نشان دادند
گفتند که موسیقی آزاد چنین بادا

گیتار که چیزی نیست، عکسِ زنِ مردم هم
گفتند که موجود است، اسناد چنین بادا

عید آمد و عید آمد آن یارِ سفید آمد
بسیار شدید آمد اعیاد چنین بادا

امسال بهاران بود، یک‌مرتبه تیر آمد
بی‌حادثه بی‌رخداد، خرداد چنین بادا

دیروز فلان مسئول سی ثانیه دیر آمد
در کشور اگر هم هست ایراد چنین بادا

اهل فن و اهل دل، هی توی محافل ول
در شهر اگر دیدی معتاد چنین بادا

اهل دهۀ شصتم، ناخورده ولی مستم
بر بادِ فنا هستم! بر باد چنین بادا

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...