به گزارش مهر، حسن نوغانچی صالح معروف به بهمن صالحی، از شاعران کهنه کار ایران و آخرین بازمانده از نسل شاگردان نیما یوشیج صبح امروز سه‌شنبه پنجم آذر ۱۳۹۸ در بیمارستانی در شهریار درگذشت.

سیدضیاءالدین شفیعی، ادیب پیشکسوت و از همراهان زنده‌یاد صالحی در یادداشتی با عنوان «آخرین غزلواره‌ مردی از گیلان» به مساله درگذشت او پرداخته است. این یادداشت را در ادامه بخوانید:

گیلان‌زمین همواره یکی از جدی‌ترین کانون‌های شعر در پهنه‌ ادبیات فارسی بوده است و تقریبا هیچ گرایش، نحله و سمت و سوی شاخص و مهمی  در ادبیات فارسی شکل نگرفته که نماینده‌ نامداری از این سرزمین نداشته باشد. در شعر پس از نیما نیز چه در غزل‌نو، و چه در نیمایی و سپید و چه در شعر مدرن موجودیت این مرکزیت بسیار جدی ست.

یکی از نام‌های درخشان و پرکار این روزگار که می‌توان از او در چند افق از شعر، آثار یگانه و شاخصی به میان آورد زنده‌یاد بهمن صالحی است.

حسن نوغانچی صالح معروف به « بهمن صالحی» در سال ۱۳۱۶ در رشت به دنیا آمد او که شعر را با قالب‌های کلاسیک شروع کرده بود و از نخستین کسانی بود که غزل را در هیئتی متفاوت می‌نوشت و آن‌قدر در این دیگرگونه سرودن متبحر شد که سرفصلی نو با عنوان «غزلواره» را به شعر دهه‌ چهل و پنجاه قبولاند. «صالحی» پس آشنایی با نیما و پیشنهاد تازه‌ و جسورانه‌ او برای شعر، قالب‌های پسانیمایی را هم آزمود و متکی به تصاویر تازه و زبان اغلب روزآمدش، برخی از آثارش را در جمع بهترین نمونه‌های شعر نیمایی و آزاد امروز می توان یافت.

آثار  صالحی ابتدا در مجلات فردوسی، سپید و سیاه و امید  ۱۳۳۳ منتشر شد و کتاب‌های «افق سیاه‌تر» در سال ۱۳۴۵/ «مردی از گیلان» در سال ۱۳۴۷/  و از آن پس نیز مجموعه‌های بسیار دیگر را منتشر کرد از جمله: «باد سرد شمال»/ «سلام بر مرگ»/ «کسوف طولانی»/ «نخل سرخ»/ «زخم‌های زیبای عشق»/ «در حوالی عطش»/  «باغ کاغذی»/  «زمزمه‌های آدینه»/  «همسفر با کلمات»

شعر صالحی در قیاس آثار همنسلانش، از پختگی و جسارت‌های یگانه‌ای که دارد؛ و علی‌رغم فراز و فرودهای پی در پی،  موفق شده است مخاطبانش را  بیشتر ذوق‌زده و کم‌تر مایوس ‌کند.

هرگز اما نام و جایگاه ادبی زنده‌یاد بهمن صالحی با این کارنامه‌ پربار و موثر ، به درستی دیده نشد و علی رغم نقش یگانه‌ای که بی وقفه در سروری، پدری و گرمابخشی به شعر روزگار خود داشت تکریم نشد.

زنده‌یاد بهمن صالحی یکی از واپسین شاگردان نزدیک نیما بود امروز پنجم آذرماه در بیمارستانی در شهریار ما را ترک کرد و جهان باقی شتافت.»

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...