بوی بهار ِ نارنج میدهی... | اعتماد
کوک کن/ قرارمان را/ با عقربههای لب/ یک ربع مانده به سه. (شعرِ روز 28 مرداد 1398)
چشمانداز آفرینش شعر همواره از منظر رویا تا واقعیتهای بیرونی، در قلمرو و نگرشی هستیشناسانه شکل میبندد. دستاوردهای شاعرانگی از زندگی تا مرگ وسعت دارد و شاعر، اغلب اتمسفر لحظات سیال و لغزنده را به صید و به بیرون از خود میکشاند؛ به فضایی زیباییشناسانه، به جایگاه همنشینی واژهها و بستر سطرها.

به اینجا و آنجای زمان و مکان سیر میکند و درنهایت نیز به شیوههای بیانی خاص و از لابهلای حادثهها و اتفاقهای جاری، خود را به نمایش میگذارد. شاعر در جستوجوهایش از دادهها، یافتهها و اضطرابهای درونی پر و خالی میشود، چراکه به زودی سرنوشت سرودها از پی تجربههای ذهنی و زبانی، دستاوردهای شاعر را در برابر مخاطبان به حوزه داوری و چه بسا دریافت مشترک یک اتفاق تازه قرار میدهد.
به عبارت دیگر، شعر همچون پنجرهای تازه از پی معماری واژهها به پیامهای شاعرانه نزدیک و نزدیکتر میشود. سپس در این آرایههای محتوایی و فرمی به یک ایوان تماشایی که از پدیدههای هنری و اجتماعی از سرچشمههای تخیل، روایت و از تصویرگرایی فصول مشترک یک چشم انداز ناخودآگاه، سرشار است، به هییت خودآگاه، به ادبیت و شعریت بال میگشاید و در همین فاصلههاست که شعر متولد میشود.
در مجموعه شعر «یک ربع مانده به سه» سروده محمدحسن حامدی یک چشمانداز و صدای تازهای به گوش میرسد. آنچه در شعرها روایت شده، همانا برآمدی از یافتههای شاعر در پیوند دادن لحظاتی از حس عاشقانه و نگرشهایی از صید روزمرّگیهاست، همانگونه که عنوان شعرها، تاریخ روزهای سرایش آنها را در بر دارد و به نظر میرسد شاعر همراه با زمان و صید وقایع به کمک احساسات شاعرانگی از معناپذیری تا بهرهگیری از فرمها و سطربندیها از عشق و از لحظات زندگی تا مرگ و... را به میدان حادثهها و دریافتهای فردی پیوند زده است.
«پُر میشوی/ پرتاب میشوی به انتهای پاییز/ کعبة کوچک/ کتابخانه انبوه/ و اندوه که از اندازه میگریخت/ سالِ دیدار رسید/ انگار التیام زمستان/ نیمبوسهای بهاری بود/ تراوش داشت طراوت/ و شبنمی/ که به سیماش ترسیم/ شبنمی از شراب/ که با هزار شمیمِ هوس/ از رفِ رخسار/ دور مانده بود/ در پاسی از نوازش/ روبیدمش/ نوشیدمش/ طعمِ تابستان داشت» (شعرِ روز 5 آذر 1398)
شاعر در بخشی از مقدمه، روایت خود را از اندیشه کار و زایش شعر اینطور بیان میکند:
«دود در دهانم بود، گِرهی در گلو، فریادی در نای .... در توانِ تن نبود تا جانمایه خویش بدارد. خطا نکنم پارههای پیکرم به دیوار، به در، به پردهها پاشید.
تا بغض، بقایم را نگیرد و عنان بگیرم، دل و دست بیکار نماند، تکههای تن را لختلخته از دیوار، از گوشه و کنار کراندم.
دردِ پنهان، به پنجهها پیچید. تنها تکیهگاهِ نزدیک، قلمی بود و کاغذی سپید. از میز گرفتم.
چاره درد، فریاد است، عربده و عریانی، چاره شعر... برهنهتر از همواره ایام، در خیال خزیدم. وجودم در سیلانِ کلام و کلمه... زمزمهای، زبانه کشید. در بداهتی بیقرار که هنوز گیجمنگِ اویم، نوشتم: وقتی نیستی.
سلسله شعر ... از همین ساده سطر... سراغم را گرفت.... ثانیههای طویل را به سایش سپردم، به صیقلِ سطر... تمام ِتوانم، تنها همین مقدار.
از خاطرم دور نماند آن روز را در تقویمهای خورشیدی به این اسم صدا میکردند: نوزدهمین صبح از ماه تیر، در سالی سخت.»
و اما علاوه بر انتخاب شاعر در بهرهگیری از تاریخ زمان سرایش به عنوان عناوین سرودها -که البته شأن نزول آنها مشخص نیست- به لحاظ جنبههای ساختاری و انتخاب واژهها و از منظر شعر آزاد، مسیر کلمات و سطرها تاثیرپذیری از واژگان و شکلبندی، کیفیتی از ادبیات کلاسیک تا مدرن را با خود دارد. جنبههای همنشینی و موسیقایی واژهها و سطرها کاملا به گونهای آزاد انتخاب شده که تا حدی با نوعی پیچیدگی همراه است و به شیوه همنشینی و معناپذیری کلمات، از یک حسآمیزی خاص سود میبرد.
«به وسعتِ شیراز/ در فصلِ آغاز/ بوی بهارِ نارنج میدهی/ نافه در حباب است/ و شتاب از شیشه نیست/ نرم میباری سپید میشنوم/ بدونِ شرح/ بر شعاعی شفاف» (شعرِ روزهای 22 و 23 دی 1399)
در بعضی از سطرها، نگرش و بویی از عرفان و فلسفه - البته نه چندان آشکار- به مشام میرسد، چراکه شاعر با نگاهی آیینی، از عشق و هستی به گونهای از «لبریختگی» سخن میگوید:
«... سلام به ساحتِ درد/ سلام به کسی که نیست/ سلام به سرابِ مقدس/ سلام به خاک/ مقامِ خاکستر» (ص 97)
به نظر میرسد که شاعر از شاعران دهه ۴۰ و ۵۰ همچون نادرپور، رویایی و اندکی نیز از فضای شعر نیمایی و شعر حجم تاثیر پذیرفته است.
محل تامل است که شاعر در تجربههای شخصی، نوعی از خودیافتگی و عرصههای پرسش و گمشدگی را بر دوش میکشد:
«دیگر برای بارانِ رحمتِ شعر/ دست به دامانِ آسمان نمیشوم/ همین که در این حوالی/ هویدا شوی/ هوای شعر میتند/ شهودِ تماشا/ و سازِ ترانه/ غزل اما در تصرف بوسههاست/ و آبِ حیات/ در تملکِ آسمان/ های سپهرِ سخن/ غزل بارانم کن» (شعرِ روز 29 تیر 1398)
حامدی در فضای شاعرانگی خود پیوسته در پی نوعی «اعتراف» و «سلوک» است؛ تجربههایی از این دست:
«... من سُلوکِ تن را/ گواهی میدهم/ گواهم یکایک گناه/ اکنون انتظار میکشم/ انکار را/ تاوان را/ تازیانه را» (ص 10)
در جمعبندی میتوان گفت که شاعر از دنیای محسوسات و عنصر غافلگیری، تکنیک، بافت روایی، آشناییزدایی، معناگریزی، زاویه دید و پایانبندی به قاعده در اغلب سرودههایش فاصله دارد و به این سبب مجموعه «یک ربع مانده به سه» یک تجربه بسیار شخصی است که در حوالی سرایش، رسم خاص خودش را دارد. با اینهمه چشمانداز این مجموعه کاری متفاوت و پیامهای خاصی نیز با خود عرضه داشته.
بیشک در این مجموعه مقوله «زمان» و توجه به وقایع و «تاریخ» و سطربندیها و اشارههای نقشپذیر هنری و عرفانی با نوعی باورمندی شاعرانگی همراه است و شاعر دریافتهای خود را به مخاطب انتقال میدهد و میتوان گفت به گونهای ملموس شکوه زیبایی و جهان انسانی را در کنار هم دیده است.