جامعهشناسی هنر، گرایشی در علم جامعهشناسی است که به بررسی ساخت و کارکرد اجتماعی هنر و ارتباط میان این پدیده، جامعه و قوانین حاکم بر آن میپردازد. البته جریانهای آکادمیک بر سر اینکه چنین رویکردی در مطالعه هنوز میتواند «علم» باشد یا نه، به اتفاق نظر نرسیدهاند ولی قدر مسلم، پژوهشگران و نظریهپردازان علاقهمند به این شاخه، هدفی جز مطالعه و شناخت دقیقتر آثار مرتبط با هنر در اجتماع در سر نداشتهاند. این گرایش به طور اجمالی بررسی میکند که «چگونه گروههای مختلف انسانی برای پدید آمدن هنر با همدیگر همکاری و کنش متقابل برقرار میکنند و چگونه در یک جامعه، هنر را به کار میبرند و هنر در زندگی آنها چه نقش و جایگاهی دارد.»1 پژوهشگر ایرانی نیز بعضا کوششهایی مرتبط با این زمینه مطالعاتی نشان داده و به اینکه خلق هنری چگونه ابتدا با خالق اثر سپس با جامعه گفتوگو میکند، توجه داشته است.
هنرمند محصول جامعه است
در ایران نیز ظرف دهههای گذشته و حتی همین امروز گروههای متفاوت فکری از «هنر برای هنر» و «هنر برای انسان» یا «جامعه» گفتهاند که مشابه بسیاری کلیدواژهها و گزارههای راه یافته به ادبیات مطالعات فرهنگی براساس زمینههای سیاسی- اجتماعی و البته تاریخی خاص خود حرکت میکند .
برای مثال، تالیف کتاب «جامعهشناسی هنر» به کوشش امیرحسین آریانپور در زمره تلاشهای اساتید و پژوهشگران ایرانی قرار میگیرد. دکتر آریانپور استاد فلسفه و جامعهشناسی دانشگاه تهران تحقیق در این باره را در سال 1324 آغاز کرد و بعدها گوشههایی از مقالات کتاب در مطبوعات کشور انعکاس یافت.
«میخواستم هنر را بشناسم. اما نمیدانستم چگونه. فقط تردید نداشتم که روش هنرمند در هنرآفرینی از روش دانشمند در تتبع علمی از برخی جهتها متفاوت است و در این صورت بروننگری یا کشف علمی با درونبینی یا اشراق هنری یکسان نیست. با این همه متوجه شدم که چون بخواهیم درباره هنرمند یا هنرآفرینی یا اثر هنری تحقیق کنیم باید دور از اشراق هنرمند و موافق روشهای آزموده علمورزان بپردازیم. جریان هنرآفرینی همانند جریان کشف علمی نیست ولی «شناخت» کار هنری بیگمان شناختی «علمی» است. به بیان دیگر کارکرد هنرمند، هنرآفرینی است و برکنار از کار علم ولی شناخت کارکرد هنرمند یا هنرشناسی کاری علمی است و وابسته به مفهومها و روشهای علم.
بنابراین نتیجه گرفتم که هنرشناسی در شمار علمهاست. اما کدام رده از علمها؟ در آغاز معتقد شدم که چون هنر از طبع هنرمند، از شخصیت او و از اندیشه او میزاید، آنچه درخور اهمیت است جریان هنرزایی هنرمند است و این هم در خطه روانشناسی فردی است. اما هر چه بیشتر در روانشناسی فردی کاوش کردم، بیشتر به ناروایی عقیده خود پی بردم. دریافتم که اندیشه یا شخصیت یا طبع انسان چیزی خودزا و خودآ و خودانگیز نیست بلکه در جریان زندگی انسانی (که البته نظامی اجتماعی دارد) پدید میآید و قوام میگیرد.»
«نگرشهای گوناگون درباره هنر»، «تبیین هنرهای ابتدایی»، «آغاز شعر و موسیقی» تا «دینامیسم شؤون اجتماعی»، «دینامیسم داخلی طبقه» و «دینامیسم خارجی طبقات اجتماعی» بخشهایی از کتاب آقای آریانپور را تشکیل میداد.
انتشارات «علمی فرهنگی» نیز به تازگی کتابی با عنوان «جامعهشناسی هنر: گزیده آثار» [The sociology of art : a reader] با ویرایش «جرمی تنر» [Tanner Jeremy] و ترجمه حسن خیاطی منتشر کرده که به نظرم برای دنبالکنندگان این مبحث میتواند به شدت راهگشا باشد. کتاب 5 بخش دارد که در آنها درونمایههای کلیدی جامعهشناسی و تاریخ هنر به بحث گذاشته میشود. از جمله «نظریه کلاسیک جامعهشناسی و جامعهشناسی هنر»، «تولید اجتماعی هنر»، «جامعهشناسی هنرمند»، «موزهها و ساخت اجتماعی فرهنگ والا (high culture)» و «جامعهشناسی، شکل زیباییشناختی و ویژگی خاص هنر». در جستار مقدماتی کتاب، این آثار گزیده در بافت سنتهای جامعهشناسی و تاریخ هنر مد نظر قرار میگیرند و ریشهها و رشد این دو رشته علمی با هم مقایسه میشوند. علاوه بر این بین جامعهشناسی و تاریخ هنر گفتوگوی بینرشتهای سازندهای ایجاد شده که همزمان شرح مختصر و جامع از این مبحث در اختیار خواننده گذاشته میشود.
باستانشناسی جامعهشناسی هنر
جرمی تنر مدرس هنر و باستانشناسی یونان و روم و برنامهریز تحصیلات تکمیلی در بخش باستانشناسی و هنر تطبیقی در کالج دانشگاه لندن است. به همین اعتبار گویی در گردآوری و چیدمان مطالب نیز رویکردی تاریخی و البته حائز اهمیت در پیش میگیرد. تنر در همین رابطه توضیح میدهد «این متون برگزیده 5 بخش دارد که هر کدام حوزهای کلیدی را در جامعهشناسی هنر بررسی میکند: دیدگاههای نظری کلاسیک مارکس، وبر، زیمل و دورکیم؛ تولید اجتماعی هنر؛ جامعهشناسی هنرمند؛ دیدگاههای جامعهشناختی درباره فرهنگ والا و موزهها رهیافتهای جامعهشناختی به سبک و شکل زیباییشناختی. هر بخش با شرحی مقدماتی و کوتاه آغاز میشود. این شرحها درباره موضوعات اصلی جامعهشناسی هنر در هر کدام از آن حوزههاست و در آنها به خصوص تلاش میشود تا تمایز رهیافتهای جامعهشناختی با رهیافتهای اصلی تاریخ هنر مشخص شود و حوزههایی برای همکاری این دو رشته و بهرهمندی آنها از بینشهای عمیقتر یکدیگر نشان داده شود. در این شرحهای مقدماتی پیشزمینههای فکری و مفاهیم کلیدی هر کدام از متون نیز معرفی و تشریح شده است.» جالب اینجاست که در بخش مقدمه، جامعهشناسی و تاریخ هنر رشتههای علمی جدیدی در نظر گرفته شدهاند که براساس آنچه در پیشگفتار میخوانیم «با توسعه ساختارهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی مدرن در قرن نوزدهم رشد کردهاند.»
حتی مقدمه تنر با جمله قابل تاملی از پییر بوردیو آغاز میشود؛ «جامعهشناسی و هنر دوستان خوبی نیستند» سپس مینویسد «رابطه دشوار بین این دو رشته تا حدودی متناقض است. مشغلههای ذهنی نویسندگان موضوعات هنر مانند فردریش شیلر و یوهان یوآخیم وینکلمن که نقش عمیقی در ایجاد رشته امروزی تاریخ هنر داشتهاند، شبیه به مشغلههای ذهنی اولین جامعهشناسان همچون کارل مارکس و ماکس وبر بود. تاریخ هنر و جامعهشناسی، گفتارهای فرهنگی یا نوشتارهایی بودند که از اواخر قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم، به خصوص در فرانسه و آلمان، تالیف و «نهادینه» شدند یا برحسب الگوهای کنش و روابط اجتماعی عادی، بنیانی اجتماعی یافتند. این کنشهای فرهنگی پاسخی به تغییرات عمیق رشد مدرنیته در غرب بودند. خلق زیباییشناسی، تاریخ هنر و نهادهایی مثل موزه بخشی از فرآیند استقلال روزافزون هنر از نهادهای سیاسی و دینیای مثل کلیسا و دولت بود که تا پیش از این تولید و مصرف هنر را کنترل میکردند.»
خواننده کتاب در همین مقدمه با شرح مختصری از پیدایش جامعهشناسی و تاریخ هنر در بافت این فرآیندها میخواند. فرآیندهایی که براساس آنها «قلمروهای اجتماعی- امر سیاسی، امر اقتصادی و امر خانوادگی- و حوزههای جدا و مستقل شدند.» به این ترتیب «بخش اول» کتاب اطلاعات مناسبی از زمینههای تاریخی و نگرش نظریهپردازان تاثیرگذار در اختیار خواننده قرار میدهد.
هنرمند رسوا میشود
«بخش دوم» کتاب با مقدمه »هنر، نهادها و تولید فرهنگ» و «چشماندازهای تولید هنری در تاریخ هنر و جامعهشناسی هنر» به سراغ مقالهای نوشته «ریموند ویلیامز» میرود. منتقد و رماننویس شناخته شده ولزی که در سال 1988 درگذشت. شخصیتی تاثیرگذار در جریان چپ نو که سیاست، فرهنگ، رسانههای جمعی و ادبیات بخش عمده آثار انتقادیاش را شامل میشود. براساس اطلاعات موجود فقط در انگلستان ۷۵۰ هزار نسخه از کتابهایش به فروش رفته و ترجمههای فراوانی از آنها نیز موجود است. نوشتههای ویلیامز از پایهها و اساس رشتههای مطالعات فرهنگی و ماتریالیسم فرهنگی به شمار میآیند. رویکرد چپی ویلیامز در نخستین سطر مطلبش به شکلی کاملا روشن برای خواننده مطلب صورتبندی میشود «در بنیان هر استدلالی درباره «زیربنا» و «روبنا»، یا درباره ماهیت «تعین»، مفهوم تعیینکنندهای وجود دارد:«نیروهای تولیدی». این مفهوم در آثار مارکس و همه مارکسیستهای بعدی خیلی مهم است. اما این مفهوم متغیر هم هست و شکلهای مختلف آن برای نظریه فرهنگی و مارکسیسم اهمیتی استثنایی داشته است. دشواری اصلی این است که همه کلمات کلیدی- تولید کردن، فرآورده، تولید، مولد- در جریان توسعه سرمایهداری بسطی تخصصی یافتهاند. بدین ترتیب بیدرنگ تحلیل سرمایهداری یعنی در نظر گرفتن آن به شکل فرآیند متمایزی از «تولید» و ارجاع آن به فرآیندی عمومی که سرمایهداری نوع تاریخی خاصی از آن است.»
او در ادامه به نقطه تلاقی اساسی نظریه تاریخی مارکس و تحلیل آثار هنری اشاره میکند؛ جایی که به گفته ویلیامز پس از رخنه درک مورد نظر مارکس از «تاریخ» و رسوخ گفتمان او در زبان و موضوعات گوناگون، مسالهای ایجاد شد. «دشواری عمیق این است که مارکس «تولید سرمایهداری» را در چارچوب و به کمک اصطلاحات خاص خود تحلیل کرد و همزمان در نگاه به گذشته یا به آینده مجبور بود برای شرح فرآیندهای عمومیتر یا متفاوتتر تاریخی از بسیاری از همان اصطلاحات استفاده کند؛ به طوری که خود او مینویسد:«...در همه مراحل تولید، غایات خاصی مشترک است که ما در اندیشه خود آنها را تعمیم دهیم؛ اما آنچه شرایط عمومی همه اشکال تولیدی خوانده میشود فقط تصوراتی انتزاعی است که درباره هیچ مرحله واقعی از تاریخ تولید صدق نمیکند».
با توجه به وضعیت حاکم بر تولید محتوای هنری (تجسمی، تئاتر، موسیقی و سینما) در ایران، «سادهترین» خوانش و دریافت از این بخش، کلیدی به دست میدهد برای مطالعه ماهیت نمایشهایی که به صحنه میآیند، فیلمهایی که روی پرده میروند و یا نمایشگاهها و حراجیهای تجسمی که پیش از اجرای صحنهای، قبل از اکران سینمایی و پیش از آنکه توسط منتقد هنری یا تماشاگر دیده شوند به سود مادی دست یافتهاند! امروز به جرات میتوان مدعی شد که فرآیند تولید و نیروهای تولیدی در این هنرها براساس یک آگاهی ریاکارانه مورد غفلت واقع میشوند. آنجا که کمترین دستاورد مادی و معنوی از محصول نهایی، سهم جمعیت بیشتر پشت صحنه و یا تولید است. بیعلت نیست که بخش دوم کتاب با مقاله خواندنی پییر بوردیو- اما خالق «آفرینندگان» کیست؟- در فصل 7 به پایان میرسد. جایی که او به تشریح یک نکته مهم میپردازد؛ افسونزدایی از هنر و هنرمند. «جامعهشناسی و هنر دوستان خوبی نیستند. مقصر این حالت هنر و هنرمندان هستند که دوست ندارند تصوری که از خود دارند با چیزی خراب شود: جهان هنر جهان باور است؛ باور به استعدادها، به منحصربهفردی آفرینندهای که خالق ندارد و مزاحمت جامعهشناس- که میخواهد بفهمد و یافتههایش را شرح دهد و تبیین کند- رسوایی به بار میآورد. [کار جامعهشناس] یعنی افسونزدایی، تقلیلگرایی و در یک کلمه، ابتذال یا(به همان اندازه) حرمتشکنی. جامعهشناس مانند کسی است که درست مانند ولتر که پادشاهان را از تاریخ بیرون انداخت، میخواهد هنرمندان را از تاریخ هنر براند.»
افسون زدایی از هنر
با این رویکرد به نظرم بسیار جذاب یعنی ایجاد اخلال توسط جامعهشناس در کار هنر و هنرمند پرونده «بخش سوم» کتاب گشوده میشود. تنر در این بخش بحث تاریخی قرار گرفتن هنرمند در جایگاه خاص یا همان جایگاه پر افسون را ادامه میدهد. «از آغاز سنت تاریخ هنر در غرب با کتاب زندگی هنرمندان اثر واساری، ماهیت «هنرمند» درونمایه اصلی نوشتههای تاریخ هنر بوده است. واساری میخواست تصویر تازهای از هنرمند نشان دهد؛ تصویر کسی که در طرح استادی مسلط و همزمان خالقی اصیل و روحانی است. در دوره رمانتیک این تصویر از هنرمند تغییر کرد. در این دوره به جای نظریه و قواعد آکادمیک بر خلاقیت تاکید میشد. این تصویر شالوده منزلت ممتاز هنرمندان در حقوق اخلاقی است؛ حقوقی که از جایگاه هنرمند در بازار مدرن هنر حفاظت میکند. تصویر هنرمند خالق که ریشه اصلی معنای همه آثار هنری اوست، در آثار تاریخ هنر(که تکنگاری درباره یک هنرمند خاص از نظر علمی غالب است) نیز در نمود هنرمند در بین مردم و در فرهنگ عامه(خواه در فیلمهایی درباره هنرمندان، خواه در نمایشگاههای پرسروصدا درباره قهرمانان فرهنگیای مانند مونه) اساسا تعیین کننده است.»
همه ما اگر فقط اندکی با خودمان درباره وضعیت فرهنگی و هنری حاکم روراست باشیم قطعا تصدیق میکنیم که مطالعه کتاب «جامعهشناسی هنر» به دلایل عدیده به ویژه برای دانشجویان رشتههای هنری یک ضرورت به شمار میرود. گرچه شرایط بغرنج تولیدی و کیفیت نازل پرشمار محصولات هنری نیازمند یک مطالعه همه جانبه و چند بعدی است. نگاه تکساحتی در تحلیل قطعا یارای افشای اجزای این سازه غیرجذاب را نخواهد داشت.
این تنها خلاصهای ناقص از برگهای پربار کتابی است که میخوانید. در فصلهای بعد با اسامیای همچون «ناتالی هاینیش»، «آرنولد هاوزر»، «یورگن هابرماس» و موضوع جذاب- نقد هنری و نهادهای حوزه عمومی- پیش میروید و درباره «موزهها و ساخت اجتماعی هنر والا» میخوانید و با «هنر و توده در نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت» آشنا میشوید. تنر فصل پایانی کتاب را به مباحث مبنایی خود از جمله «ادغام تحلیل هنری در جامعهشناسی»، «سبکهای هنری، گروههای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی» و «هنر به مثابه فرهنگ مادی» اختصاص داده و کار را با رابرت ویتکین و تالکوت پارسونز- هنر به مثابه نمادگرایی اظهاری: نظریه کنش و جامعهشناسی هنر- به پایان رسانده است.
............
1- شیروانلو، فیروزه؛ مجموعه مقالات، گستره و محدوده جامعهشناسی هنر، تهران، توس، 1355، ص4.