رمان «مرا در انتهای دنیا خواهی یافت»  [Du findest mich am Ende der Welt] نوشته نیکلا بارو [Nicolas Barreau] با ترجمه سجاد تبریزی توسط نشر خزه منتشر و راهی بازار نشر شد.

مرا در انتهای دنیا خواهی یافت»  [Du findest mich am Ende der Welt]  نیکلا بارو [Nicolas Barreau]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، نیکلا بارو نام مستعار نویسنده‌ای آلمانی‌فرانسوی است که فقط با دو رمان، به یکی از چهره‌های سرشناس عرصه‌ کمدی رمانتیک تبدیل شد. او پس از موفقیت کتاب «لبخندِ زنان یا طرز تهیه‌ یک وعده عشق»، رمان «مرا در انتهای دنیا خواهی یافت» را منتشر کرد که این کتاب هم به یک کتاب پرفروش بین‌المللی تبدیل شد. رمان اول او نیز توسط همین مترجم به فارسی ترجمه شده است.

بارو در این‌رمان ماجرای یک گالری‌دار پاریسی را روایت کرده که یک‌روز صبح نامه‌ای از یک زن دریافت می‌کند. همین اتفاق، سرآغاز نامه‌نگاری‌های شورانگیزی بین شخصیت اصلی داستان و این زن ناشناس است. مخاطب هم پابه‌پای گالری‌دار پاریسی پیش می‌رود تا بتواند هویت این زن را کشف کند...

در بخشی از این‌رمان آمده است:

«فکرم از نامه‌ مرموزی که تا خورده در جیب کتم بود، رها نمی‌شد. تا آن روز چنین نامه‌ای دریافت نکرده بودم، نامه‌ای که مرا تهییج کرده و تحت تأثیر، یا بهتر بگویم، در یک بحران احساسی قرار داده بود.
بله، شیطان همین پرنسیپسا بود که هم مرا مثل پسربچه‌ای نوجوان سرزنش کرده بود و هم در مقابل عشقی خارق‌العاده قرار داده بود و با «ناب‌ترین احساسات» منتظر جوابم بود؟!
وقتی آقای تانگ بلند شد و عذرخواهی کرد و به‌آرامی ‌از من دور ‌شد تا به سمت دستشویی برود، این فرصت را پیدا کردم که یک بار دیگر نگاهی به کاغذهای آبی‌رنگ بیندازم. یک بار دیگر مجذوب خواندن سطرها شدم که حالا به نظر خودمانی‌تر می‌آمد. یا دست‌کم نسبت به اینکه اگر خودم می‌خواستم چنین نامه‌ای بنویسم، خودمانی بود.
یک صدای خفیف مالش، انگار یک دزد دست در کیفم کرده باشد، باعث شد ناگهان از جا بپرم.»

این‌کتاب با ۱۸۴ صفحه و قیمت ۴۵ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...