ترجمه منا نادریبنی | آرمان ملی
رمان «آنچه با خود حمل میکردند» [The Things They Carried] اثر تیم اوبراین [Tim O'Brien] به مرحله نهایی جایزه پولیتزر و انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یافت، بیش از دو میلیون نسخه فروخت و بهسرعت بهعنوان «یک کلاسیک آمریکایی» و به نوشته نیویورکتایمز «کلاسیک ویتنام» معروف شد. در سال ۲۰۱۰ بیستمین سال انتشار آن جشن گرفته شد و در سال ۲۰۱۴، در فهرست ۱۰۰ کتاب برتر آمازون قرار گرفت. این کتاب را علی معصومی ترجمه و نشر ققنوس منتشر کرده. آنچه میخوانید نگاه رابرت هریس نویسنده برجسته بریتانیایی بر این کتاب است.
![آنچه با خود حمل میکردند» [The Things They Carried] تیم اوبراین [Tim O'Brien]](https://www.ketabnews.com/files/161029195518835558.jpg)
تنها تعداد انگشتشماری از رمانها و داستانهای کوتاه ماندگار به روشنی معنای نبرد ویتنام برای آمریکا و سربازانی را که آنجا خدمت کردند بیان کردهاند. با «آنچه با خود حمل میکردند» تیم اوبراین دومین عنوان خود را به لیست کوتاه داستانهای اصلی درباره ویتنام افزوده است. همانطور که او در رمان «در تعیقب کاچیاتو» (1978)، ضرباهنگهای نبضمانند و مخاطرههای اعصابخُردکن جنگ را ترسیم میکند. اما او با رفتن به آنسوی وحشت از جنگ و آزمودن حساسیتها و فهم ماهیت ترس و شجاعت، با پرسش از بازی نقش تصورات برای شکلدادن به خاطرات و نسخههای حقیقی ما بسیار فراتر میرود، او «آنچه با خود حمل میکردند» را در صدر فهرست بهترین آثار درباره جنگ جای میدهد.
«آنچه با خود حمل میکردند» مجموعهای از داستانهای بههمپیوسته است. تعداد کمی از داستانها بیوقفه پر از وحشیگریاند؛ زوجی در طرح دو صفحهای آشوب بهپا میکنند. اگرچه نمیتوان آن را بهمعنای واقعی رمان درنظر گرفت، اما داستانها پیوستگی دارند. همه آنها به گروهی از سربازان مرتبطند، یکی از اعضای آنها شخصیتی است که تیم اوبراین نامیده میشود. برخی داستانها راجع به تجربههای گروه پیاده سربازان در زمان جنگ است. برخی دیگر باز هم راجع به شخصیت تخیلی تیم اوبراین است که یادآور تجربههای گروه سربازان و نوشتن داستانهای جنگی، (و یادآور داستاننوشتن) درباره آنهاست. این نوعی از نوشتن درباره نویسندگی است که تام وولف را به نالهکردن وامیدارد. چنین چیزی نباید ذوق شما را از یک کار شگفتانگیز از بین ببرد. تأثیر کلی این داستانهای بدیع ویرانکردن است.
همانطور که انتظار میرود، رد خون در «آنچه با خود حمل میکردند» بسیار است، مانند گزارش یک سرباز که تولهسگ خود را به مین ضد نفر کلیمور گره میزند و دکمه انفجار را میفشارد. و بسیاری از زبانهای قدرتمند را نمیتوان در یک روزنامه خانوادگی نقل کرد. اما اجازه دهید آقای اوبراین توضیح دهد که به چه علت نمیتواند از حساسیتهای سختگیرانه خودداری کند: «اگر شما به وقاحت اهمیت نمیدهید، اگر شما به حقیقت اهمیت نمیدهید، بنگرید چگونه رأی میدهید. مردان را به جنگ بفرستید، آنها به خانه میآیند و بددهنی میکنند.»
در عنوان داستان آقای اوبراین وسایل معمولی روزمره را در کنار وسایل کشندهای میگذارد که سربازان با خود به نبرد حمل میکنند: قوطی بازکن، چاقوهای جیبی، ساعت مچی، حشرهکش، آدامس، شیرینی، سیگار، قرص نمک، پاکتهای شربت میوهای، کبریت، جعبه لوازم دوختودوز، کنسرو غذاها و تفنگ ام.16 و مسلسل 1م.60. اما ماجرا درباره چیزهای دیگری است که سربازان حمل میکنند، «اندوه، وحشت، عشق، اشتیاق، خاطرات شرمآور» و چیزی که همه داستانها را به یکدیگر پیوند میدهد «راز مشترک بزدلی» است. آقای اوبراین به ما میگوید: «این مردان جوان، حامل بزرگترین ترس سربازان بودند، که ترس از شرمندهشدن بود. مردان کشته میشدند و میمردند چراکه اگر نمیشدند شرمسار بودند.»
شرمساری، نویسنده آن را در داستان «بر روی رودخانه» آشکار میکند، که چرا او برخلاف نسخههای تخیلی خودش به ویتنام رفت- که تقریبا باید به جای آن به کانادا میرفت. چه چیزی او را از اینکار باز داشت، به طرز حیرتآوری، آن چیز ترس بود. «همه به من خیره شدهاند» او مینویسد، و من نمیتوانستم در شرمساری ریسک کنم... نمیتوانستم استهزاء را تاب بیاورم، یا رسوایی را، یا تمسخر میهنپرستانه را.... من یک ترسو بودم. به جنگ رفتم.
پس شجاعت چیست؟ بزدلی چیست؟ آقای اوبراین در تمامی کتاب به دقت نکات ظریف این دو ویژگی را موشکافی میکند. در چندین داستان، بهطور موثر از مرگ کایووا، بهترین عضو گروه سربازان مینویسد. در «روایت شجاعت» آقای اوبراین به ما درباره نورمن باوکر میگوید، فردی که مقصر مرگ کایووا را شکست عصبی خود میدانست. بوکر «بیشتر از آنچه ممکن بود تصور کند شجاع بود اما... به اندازهای که میخواست شجاع نبود.» در ادامه «یادداشت»های داستان (صرفا یادداشتهای روایت شجاعت)، دوست تخیلی آقای اوبراین به خواننده اطلاع میدهد که بوکر پس از بازگشت از جنگ به خانه خودکشی کرده. همچنین این نویسنده اقرار میکند قطعهای درباره شکست عصبی که بوکر را به خودکشی واداشته ساخته است. البته، همه اینها ساختگی است. و در «کسی که من او را کشتم» آقای اوبراین زندگی سرباز دشمنی را تصور میکند که شخصیت تیم اوبراین به سوی او یک نارنجک پرتاب میکند، تنها برای آنکه بعدها اعتراف کند کسی که ویتنامیها را کشت «تیم اوبراین» نبوده است.
آیا این حقههای ساده به خلق داستانهای خوب میانجامد؟ -به سختی. آقای اوبراین به شرح فرای سختیهایی که این مردان کشیدند و احساس کردند، میکوشد. با بازگشت به کشف تخیلات، با وارسی خاطراتش از وحشت و مواجهه بیباکانه با آن بهعنوان سرباز و نویسنده تخیلی داستان، او احساسی غیرواقعی از جنگ میسازد؛ احساسی که چرا این حقیقت را به طرز دیگری حتی بیشتر از تخیلات خودش تعبیر کرد. در انجام تمام این کارها نهتنها تجربههای ویتنام را برای ما شکل داد بلکه ماهیت تمام داستانهای جنگی را به ما نشان داد.
آیا عادلانه است که آقای اوبراین هویت خود را بهعنوان گوینده داستان برای خوانندگان مشخص نکرده است؟ «داستان واقعی جنگ هرگز اخلاقی نیست»، او در «چگونه یک داستان جنگ واقعی نقل کنیم» مینویسد: «فضیلت را نمیآموزد و تشویق نمیکند، الگویی برای رفتار شایسته انسانی به دست نمیدهد، آدمها را از انجام دادن کارهایی که همیشه میکردهاند بازنمیدارد. اگر یکی از این داستانها چنین بنماید که اخلاقی است آن را باور نکنید. اگر در پایان داستان جنگ احساس والایش کردید یا حس کردید که سر سوزنی راستی و درستی از میان انبوهی از زباله بیرون کشیده شده، بدانید که قربانی یک دروغ وحشتناک بسیار قدیمی شدهاید. هیچگونه راستی و درستی در کار نیست. فضیلتی در کار نیست. پس سادهترین کار آن است که داستان واقعی جنگ را با سرسپردگی مطلق و سازشناپذیر به شر و بددهنی روایت کنیم.» آقای اوبراین قلب نوشتن درباره جنگ را میشکافد و با آزمودن خاطرات و تخیل خود تا موشکافی بیرحمانه به نظر میرسد که به آشتی رسیده است. به صلح رسیده یا صلح را برای خودش برقرار کرده است.
آقای اوبراین در یک مصاحبه گفت: «تقریبا تمام لوازم نمایشی آنچه با خود حمل میکردند- شخصیتها، صحنهها، روایتها- در نبرد ویتنام تعبیه شدهاند. اما کتاب درباره ویتنام و جنگ نیست.» نویسنده 74 ساله گفت: «تقریبا هیچ ویتنامی در این کتاب وجود ندارد، به هیچ وجه هیچ اسمی ندارند، و این نشاندهنده اهمیتندادن به سربازان است.» آقای اوبراین سالهایی را در ویتنام ترسیم میکند، اما شخصیتی به نام تیم اوبراین فقط یک نوجوان 21ساله در جنگ است. من فرهنگ یا زبان را نمیدانستم. من از مواجهه با کلیشهها میترسیدم. یکبار با شخصیت تیم تلاش کردم تا زندگی کسی که من او را کشتم تصور کنم و این نزدیکترین چیزی بود که میتوانستم به آن دست یابم.
در «آنچه با خود حمل میکردند» جنگ زیادی وجود ندارد و این بسیار معمولی است. آقای اوبراین گفت: «همانند چسباندن دُم به الاغ آسیایی بود، اما نه دمی بود نه الاغی. در یک سال فقط یکبار دشمن زنده دیدم. همه آن چیزی که من دیدم برق دهانه سلاح از میان شاخوبرگ درختان بود و درنهایت، اجساد. در کتابها یا فیلمها مطلوب است که چنین صحنههای جدالی داشته باشیم اما دنیا جای چنین فضاهای نمایشی ناچیز نیست. در ویتنام یک بیهدفی جامع نهفقط در صحنههای فیزیکی بلکه فراتر از آن در صحنههای اخلاقی و نژادی وجود داشت.»
پس کتاب درباره چیست؟ «این یک کتاب نویسنده تحتتاثیر زمان و تخیل است. قطعا یک کتاب ضدجنگ است؛ از آغاز من از جنگ تنفر متنفر بودم. (این کتاب) به معنای اشتیاق انسان برای صلح است. حداقل امیدوارم چنین چیزی باشد.»