خداداد خادم | ایبنا
کتاب «آیندهپژوهشی آموزش عالی و دانشگاه در ایران» اثر مقصود فراستخواه استاد موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی چندی پیش از سوی این موسسه و با همکاری موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شد. این کتاب که گزارش فعالیتهای فراستخواه درباره آیندهپژوهی در موسسه است شامل گزارش سی نشست این میز است. فراستخواه و همکارانش در این میزها در پی گشودن پنجرههای سخت سیاست هستند. وی معتقد است برای گشودن پنجرههای سیاست باید فشاری مضاعف وارد کرد چون سیستمهای سیاستگذاری خیلی بسته و محکم است.
وی میگوید: «یکی از چالشهای ما این است که دانشگاه از دامن شهر به بغل دولت، از ایوان جامعه به دیوان دولت و بروکراسی آن افتاده است و حتی بدتر از آن، گرفتار یک دیوانسالاری ناکارامد و چندلایه شده است.» در ادامه اینگفتوگو را میخوانید.
ابتدا ازتعریف آیندهپژوهی آغاز کنیم. اساسا تفاوت آیندهپژوهی با پیشبینی چیست و سابقه آن در ایران و جهان چگونه است؟
روال عادتوارههای جامعه ما و نهادها و ساختارهای رسمی ما نوعاٌ گذشتهگرا بودهاند و رویشان بیشتر به سوی گذشته است ما بیشتر میخواستهایم که راه حل مسائلمان را از گذشته بیابیم. در بهترین حالت گذشته را چراغ راه آینده میدانستیم. در حالی که فقط با چراغ گذشته نمی توان آینده را بهخوبی دید وبدرستی شناخت. بهویژه آنکه تاریخ ما زیادی طولانی شده است. یعنی هر چند هر ملتی دوست دارد به تاریخ خودش مراجعه کند و از آن استفاده کند و تاریخ یک حافظه ملی و تمدنی و فرهنگی است که برای آن ارزش قائلیم و میتوانیم روی پای خودمان بایستیم و با اعتماد به نفس تاریخی و تبار تمدنی و فرهنگیمان، تجربههای تازه بکنیم و تحول پیدا کنیم و پیش برویم اما تاریخ طولانی در عین محسناتی که دارد با خودش تلهها و سوءتفاهماتی را برایمان ایجاد کرده که تا بخواهیم این سوءتفاهمات را برطرف کنیم دنیا حرکت کرده و جلو رفته و ما عقب ماندهایم که عملاً هم همینطور شده است.
از سوی دیگر نیز به جای اینکه از تاریخ عبرتهای خلاق بگیریم و رویمان به سمت آینده باشد و تجربه نو و معطوف به تحول و دگرگونی داشته باشیم از تاریخ و سنتهای تاریخیمان ایدئولوژیهایی درست کردهایم و گرفتار آنها شدهایم و ایدئولوژیها و عقاید جزمی و ساختارهای گذشتهگرا و حالگرا بهویژه وقتی حالت رسمی و اجباری پیدا میکند اجازه نمیدهد تجربههای تازه کنیم و رو به آینده بیاوریم. در نتیجه منطق تغییر و تحول را نتوانستیم خوب احساس کنیم و همگام با ملتهای توسعه موفق هم نتوانستیم حرکت کنیم. در نتیجه به نظرمن هرچه دربارۀ آینده بیندیشیم وتحقیق کنیم باز کم است.
یک نکته مهم و قابل تأمل این است که بخش بزرگی از زندگی جامعه امروز ایرانی در آینده صورت میگیرد. جامعهای که متوسط سن آن سی سال است اگر امید به زندگی را هشتاد سال در نظر بگیریم یعنی متوسط این جامعه پنجاه سال دیگر زندگی خواهند کرد. پس بیشتر در آینده زندگی میکنند تا در گذشته. آن هم آیندهای بکلی متفاوت با گذشته و حال، با پارادایمهای متفاوت، با تغییرات ناپیوسته زیاد، بازارهای متفاوت، مسائل اقلیمی و جهانی و سیاسی و فکری متفاوت، با دگرشتهای تکنولوژیک و فرهنگی و اجتماعی و بقیه تحولات اساسی. همچنین مردمی که به طور متوسط نسبتی با قبل از سی سال ندارند و در این سی سال به دنیا آمدهاند به چه دلیلی باید اسیر ایدئولوژیها و تصمیمات و افکار نیمقرن پیش یا یک قرن پیش یا چندین قرن پیش بشوند و هزینه بدهند. آینده است که برای آنها تعیینکننده است، باید این آینده را خوب بشناسند و غافلگیر تحولات نشوند، سرنوشتشان، رفاه اجتماعی، کیفیت زندگی، نیکبختی اجتماعی و حل تمامی مسائلشان منوط به درک آینده و آمادگی برای زیستن در آینده ای متفاوت است. در نتیجه تصور میکنم آینده باید با تاکید بیشتری اهمیت پیدا کند تا گذشته. باید درکی عمیقتر از آیندهای داشته باشیم که به سویش پرتاب میشویم و آمادگی زیستن در آن را به دست بیاوریم بیشتر از آنکه رویمان به گذشته باشد یا حتی حالگرا باشیم یا به تعبیری چسبندگی به گذشته و آن هم ایدئولوژیهایی که از تاریخمان درست کردهایم داشته باشیم.
اگر تاریخ به شکل همان سنتهای طبیعی میماند بازهم منبع کافی برای عزیمت به آینده نبود؛ چه رسد به زمانی که از آن ایدئولوژیهایی ساخته میشود و تصلب خاصی پیدا میکند و ما را محدود میکند و دگمها و معرفت کاذبی را برای ما ایجاد میکند که نمیتوانیم منطق دگرگونیها را بفهمیم و یک جامعه تحولخواه باشیم. البته گروههای پیشرو در جامعه ما تحولخواهاند اما ساختارهای ما تحولخواه نیست و از تغییر میهراسند و برای ما تغییر و دگرگونی یک تابو شده است. در نتیجه با ملتهایی که تغییر و پیشرفت میکنند و سبکبالاند نمیتوانیم همراه باشیم ومدام پس میافتیم.
بنابراین باید به برنامه پژوهی دربارۀ آینده خویش برگردیم، مخصوصاً با فهم تغییرات گسسته، چون تغییرات زمانی پیوسته است، فرض کنید که فردا سهشنبه خواهد بود که از پیش مشخص است، اما تغییرات ناپیوسته چیزی است که در آن گسستهایی جامعهشناختی، معرفتشناختی، پارادایمی تکنولوژیک، مفهومی و ساختاری وارزشی اتفاق میافتد. به دلیل این تغییرات گسستی و ناپیوسته باید با عمق بیشتری به آینده فکر کنیم اینجاست که آیندهپژوهی اهمیت پیدا میکند.
امروزه در دنیا آیندهپژوهی مبنایی برای مواجهه خلاق با تحولات است . آیندهپژوهی سامانهای روشمند و سیستماتیک است که بهطور رضایتبخشی بتوانیم منطق تحولات و کلان روندها و عواملی را شناسانی کنیم که ما را به آینده پیش میرانند، نااطمینانیها و احتمالات آینده را بفهمیم و نسبت به تغییرات گسسته، پیش آگاهی و پیشنگری و پیشدستی خلاق داشته باشیم . نهتنها کلان روندها را بلکه شگفتیسازها را به روش سیستماتیک و علمی بررسی بکنیم به گونهای که نتایج مطالعه ما قابل نقد و بررسی عمومی باشد. توجه کنید که ما به آیندههایی که آمادگی زیستن در آنها را نداریم پرتاب میشویم. درکی هم از آن آیندهها نداریم در نتیجه لازم است که برنامه پژوهشی در سطح ملی برای فهم احتمالات آینده داشته باشیم. آیندهپژوهی به این شکل نیست که فقط در یک دپارتمان یا دفتر پژوهشی با چند محقق به صورت تنهایی انجام شود بلکه باید با جامعه و ذینفعان اجتماعی و تمام کسانی صورت بگیرد که در آینده سهیماند نفعی یا ضرری از تحولات میبرند اینها باید مشارکت کنند. در نتیجه به یک رویکرد مشارکتی میرسیم و به شکل جستجوی رضایتبخش یعنی همه ذینفعان اجتماعی بتوانند بهطور رضایتبخشی در فهم و خلق آینده سهیم شوند. اینکه چه آیندههایی برایمان رقم میخورد و در پیش روی ما هست. این احتمالات را به شکل روشمند بررسی کنیم و قویترین آنها را احصا کنیم و با یک روش علمی به شناخت سناریوها و گزینههای آینده برسیم.
در آیندهپژوهی معمولا چهار میم داریم: میم اول آیندههای ممکن است ودایره بزرگی را تشکیل میدهد میم دوم آیندههای معقول و باورپذیر است که با روشهایی به دست میآیندو بعد به میم سوم یعنی آیندههای محتمل میرسیم که به صورت فنی ومحاسبات وتحلیلهای لازم در قالب چند سناریو شناسایی میشوند ونهایتا از میان این آیندههای محتمل به میم چهارم میرسیم که آینده مطلوب و مرجح است و انتخاب میکنیم؛ براساس خواست جامعه، مطالبات اجتماعی و منطق تغییرات در دنیا و تجربههایی که در دنیا اتفاق قابل شناسایی است و ارزشهایی که داریم و تصمیم میگیریم کدام آینده برای ما مرجح و مطلوب است؟ اینجاست که میتوانیم روی گزینههای آینده تصمیم بگیریم و نسبت به آیندهها و سناریوها پیشدستی داشته باشیم و نسبت به آینده مطلوب خودمان، کریدوری بگشایم و راهبردهای لازم و مناسب را داشته باشیم.
تفاوت آن با پیشبینی چیست؟
اصولاً فرق آیندهنگاری با برنامهریزی سنتی این است که برنامهریزی سنتی به شکل خطی جلو میرود، نسبت به آینده یک برنامه استراتژیک تعریف میکند و جلو میرود اما برنامهریزی مبتنی بر سناریو یا تفکر سناریویی روی چند آینده آمادگی دارد که اگر چنین مسیر و این سناریو اتفاق افتاد باید چه پیشدستیهایی داشته باشیم. اگر گزینه دیگری شد باید چه بکنیم. آینده خطی نیست و ما در دنیای پیچیدهای به سر میبریم که یک نوع آشوب است و بازیگران و رقبای دیگری نیز کار میکنند و تغییرات نیز عمدتا از نوع گسستهاند.
پیشبینی مربوط به دهههای قبل است که تفکر رایج نوعاً پوزیتیویستی و روشهای مبتنی بر درک اثباتگرایانه بود و نگاه مهندسیتر و و تحصلی حاکم بود، آنموقع فکر میکردیم که میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم. مثلا تحلیل تاثیر متقابل میکردیم و از روی آن مسیرهای بعدی را مانند دادههای سریزمانی پیشبینی میکردیم. اما امروزه درست است که از این روشها هم استفاده میشود اما روشهای تحقیق درباره آینده را نمیشود منحصر به پیشبینیهای خطی از روی روندهای قبلی کرد..مثلا روش عنایتالله را توجه کنید تحلیل علی لایه به لایه است که چهار لایه از واقعیتهای امروزی را تحلیل میکند. از سطح مسئلهها (لیتانی) به سطح سیستمهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی میرسد؛ این مسئلههایی که روی دست ماست از کدام سیستمها ناشی شده، بعد میگوید که به سیستمها و ساختارها بسنده نکنید و به سطح جهانبینیها و گفتمانها ونظامهای معنایی و معرفتی میرسد که این سیستمها از آنها ناشی شده است و بعد از آن به اسطورهها و استعاره که سطح چهارم است و خود گفتمانها نیز ریشه در آنها دارند. به هر حال الان روشهای ترکیبی، آمیخته، کمی و کیفی، پیچیدگی و درک پیچیدگی، تفکر پیچیده و سیستمهای آشوبناک مطرح است و ما بیشتر میخواهیم گسستها را بفهمیم و با یک درک عمیقتر که حاصل یک درک مشارکتی هم هست که ذینفعان هم باید در فهم آینده و در خلق آینده شرکت کنند. بنابراین کلا میخواهیم آینده را بفهمیم کشفش کنیم و خلقش کنیم و پیش دستی و آمادگی نظری و عملی نسبت به آن داشته باشیم. امروزه در کنار رهیافتهای تجربی کلاسیک به آینده، رهیافتهای تفسیری و انتقادی اهمیت بیشتری پیدا کرده است، رفتار ناقدانه هم با گذشتهای که ما را با ایدئولوژیهای و همانگیزش در چنگ گرفته است و هم با اکنون تاریخی خویش که در قالب ساختارهای غیرپاسخگوی متصلب، دست و پاگیرمان شده است و با هم آیندهای خودسر و پرفشار که ما را غافلانه با خود میکشد (مثل بازار سرمایهداری و نظام جهانی و تکنولوژی مخرب نامسؤول) و در هر سه حال ما اسیر اجبارهایی هستیم، به جای تصمیمهای عقلاتی و متأملانه خودمان و ساختن مشارکتی رضایتبخش و پایدار آینده با هم.
در کتاب آوردهاید که آیندهنگاری بر نگاه کردن به پشت سر و پیشرو تاکید دارد یعنی هم گذشته را در نظر دارد و هم آینده را، با توجه به اینکه ما همواره میآموزیم که گذشته چراغ راه آینده است، این امر در اینجا چگونه است؟
گذشته را باید فهمید و درک کرد و در عین حال نقادانه تحلیل کرد و به فهم آیندههای بکلی متفاوت رسید. مشکل ما این است که از گذشته ایدئولوژیهایی درست کردهایم، مانند ایدئولوژی بومیسازی با برساختهایی از «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد» یا «غرب زدگی» یا «بازگشت به خویشتن»، یا مانند ایدئولوژیهای «اسلامیسازی» همهچیز. اینها نوعاً ایدئولوژیهایی هستند که از گذشته درست شده است و ما را محدود میکند و نمیتوانیم وقایع و رویدادها و تغییرات گسسته و دگرگونیهای فکری، پارادایمی، اجتماعی، فرهنگی دنیا را بفهمیم. برای همین است که ملتها حرکت میکنند درحالی که ما اسیر ایدئولوژیهای ساخته شده از گذشته هستیم. به جای آن میتوانیم ضمن اینکه ریشه در تاریخمان داریم، حافظه تاریخی داریم، هویت داریم، به تجربههای تمدنی قبل از اسلام و بعد از اسلام و همچنین فرهنگمان اهمیت میدهیم، منطق دگرگونی را نیز عمیقاً بفهمیم. تجربههای تازه هم بکنیم و بین آینده و گذشته پل بزنیم از طریق تفکر انتقادی، فهم دگرگونیها. چسبندگی به گذشته پیدا نمیکنیم و با تغییرات نیز همراهی آگاهانه و متأملانه وانتقادی و خلاق داریم. این یعنی آیندهاندیشی. یعنی اینطوری نیست که بیهویتیم و هر اتفاقی که بیفتد مانند پرکاهی با بادها حرکت میکنیم. بلکه با قدرت فکری و یک نوع تحلیل و تفکر به قدرت تمییز و تشخیص میرسیم و میفهمیم تغییرات همانطور که میتواند منشأ رشد و جهش و توسعه بشود میتواند ویرانگر نیز باشد مثل آثار مخرب تکنولوژی بر روی زیستبوم. با دوراندیشی و تفکر سیستمی کلنگر وآیندهنگر حرکت میکنیم. در این حالت است که پایداری فراهم میشود.
مثلا در دوره پهلوی تغییراتی در جامعه به صورت نوسازی دولتی اتفاق افتاد اما چون عمیق نبود و به جای فهم گذشته و تحلیل گذشته عمدتاً از گذشته ایدئولوژی دولتی ساخته میشد، در نتیجه رشد و تغییرات یا مدرنیزاسیونی که در قبل از انقلاب افتاد نتوانست به نحو رضایتبخشی گذشته و آینده ایرانی را با هم آشنا کند و پایداری پدید بیاورد، در نتیجه به انواع و اقسام نارضایتیها انجامید و منتهی به انقلاب شد. الان هم همینگونه است، بنابراین گذشته و آینده باید با هم تحلیل شوند با کلنگری و تفکر سیستمی. ضمن اینکه خودمان باشیم دگرگونی و تجربههای تازه را هم درک کنیم.
جنابعالی با رویکرد مسئلهمحور بودن هر موضوع به حل مسائل میپردازید که طرحی هم برای آن دارید که برای حل مسائل تمام ذینفعان باید در حل آن دخالت کنند در این کتاب هم همین رویکرد را شاهدیم؛ مثلاً از متخصصان علوم دقیقه مانند ریاضی دعوت شده و از این افراد استفاده شده است؟ این رویکرد شما چگونه است؟ آیا در بحث آیندهپژوهی و میز آن در موسسه که مبدع آن هم خودتان هستید، هم به این شیوه استفاده شده است؟
در دهه هفتاد و هشتاد شمسی چند طرح پژوهشی در موسسه انجام دادم احساس کردم که تحقیقاتی که انجام میدهم و گزارشی که از آن تهیه و نتیجه آن را در جلسات با مدیران وسیاستگذاران مطرح میکنم یا گزارش تحقیق وخلاصه اجراییاش به آنها فرستاده میشود، میدیدم که خیلی نمیتواند برسیستم سیاستگذار تاثیر بگذارد، به عبارت دیگر تحقیق میکردیم برای سیاستپژوهی اما سیاستسازی نمیتوانستیم بکنیم. یعنی نمیتوانستیم فشار لازم را بر سیستمهای سیاستی وارد کنیم که سیاستهایشان را براساس پژوهشی که ما انجام دادهایم اصلاح کنند وعقلانی بسازند. مثلاً یافتههای ما مشکلاتی را بوضوح نشان میداد اما این یافتهها به سیاستگذار منتقل نمیشد و تحقیقات در قفسه میماند. به این نتیجه رسیدم که باید کاری بکنم که ایدهها به یک فناوری تبدیل شود به یک ساختار پرفشارتر تبدیل شود. برای همین بود که در دهه هشتاد بعد از چند تحقیق درباره آیندهپژوهی انجام به این نتیجه رسیدم که آن را به یک ساختار گفتوگویی تبدیل کنیم. یعنی یک ساختار گفتوگویی که همه ذینفعان در آن دخالت کنند، منظورم از همه ذینفعان هم این است که دانشگاهیان، سیاستگذاران، ذینفعان اجتماعی از بیرون دانشگاه، صنعت، جامعه مدنی و همه باشند. مثلا اگر میخواهیم درباره مسائل آموزش عالی صحبت کنیم یک ساختار گفتوگویی داشته باشیم، اولاً باز باشد و حالت بروکراتیک نداشته باشد، باز به روی جامعه باشد و به شکل پنلهایی از همه محققان دعوت شود و بحثها و نتایجش کلاً قابل دیدن برای همه باشد. این یک نوع تلاش با هدف تبدیل ایده به فناوری یعنی یک نوع تحقیق و توسعه بود تحقیقی آیندهپژوهی که به یک ساختار آیندهپژوهی تبدیل شد، چیزی متفاوت از ساختار بروکراتیک. ساختارهای دولتی ما محدودیتهای خاص خودشان را دارند، برای همین نیز ساختاری تعریف کردم با عنوان میز آیندهپژوهی که در سایت موسسه برای همگان رؤیتپذیر باشد الان تمام روالها و تمام سیو پنج پنلی که تاکنون برگزار شده است و سیتای از آنها در کتاب آمده است در آنجا قابل دانلود کردن وخواندن هستند.
یعنی در طول هشت سال گذشته مدام محل مراجعه دانشگاهها اعم از مدیران دانشگاهی واعضای هیئت علمی و محققان و دانشجویان دکتری و ذینفعان اجتماعی آموزش عالی بود. میز آیندهپژوهی ساختار گفتوگویی بود برای اینکه ذینفعان بیایند و براساس بررسیهایی که میشود طرح مسئله کنیم و ذینفعان براساس آن نظراتشان را بدهند و دربارۀ آینده با هم بیندیشیم و تأمل جمعی کنیم. درواقع کار محقق این است که علاوه بر اینکه یک کتاب برای مسئولان بنویسد که در قفسه بماند که در نهایت دچار سندروم قفسه میشود، برای اینکه جلو این امر گرفته شود و اجرایی شود و چرخه زندگی دانش تکمیل شود؛ تحقیق شود بعد به یک تفکر، ایده و نظریه تبدیل شود و در میز آیندهپژوهی طرح شود و در بین مطلعان مطرح شود و در این میز به صورت بینالاذهانی بررسی و طرح میشود و تکمیل میشود و در آنصورت است که فقط نتیجه تحقیق فراستخواه نیست، بلکه محققان دیگر هم درباره آن نقد و گفتوگو میکنند، در نتیجه بهگونهای سیاستسازی با استحکام و فشار اجتماعی بیشتری انجام میشود این یعنی گشودن پنجرههای سیاست. اجازه دهید مسئله پنجره سیاست را مطرح کنم. دریچههای سیاستگذاریها در سیستمهای سیاستگذاری خیلی بسته است خیلی محکم است، باید فشار زیادی باشد که این پنجره و دریچه سیاستگذاری را باز کنید و چیزی را بر روی دستور سیاست بگذارید. برای این امر روشهای مشارکتی و اجتماعی بیشتر لازم است. از سال 1392 که این میز تاسیس شده در این مدت که میزها را برگزار کردیم اولاً نتیجه هر پنل بلافاصله در سایت بارگذاری میشود که با یک کلیک همه محققان میتوانند آن را دانلود و ارزیابی کنند. نتیجه این کار این است که هم آگاهی بیشتر میشود و هم فشار اجتماعی بر روی سیاستگذار بیشتر میشود و درواقع فشار یک فرد محقق نیست بلکه فشار یک جمع و اجتماعی است که یک نوع گفتمان اجتماعی و خواست اجتماعی ایجاد میکنند.
از زمانی که این نشستها برگزار شدند بسیاری از دانشگاهها شروع کردند و در دانشگاهشان مانند کاشان، اهواز و رازی کرمانشاه و مشهد و گرگان و سمنان و بقیه... از میز آیندهپژوهی استقبال کردند. همه اینها با ما ارتباط داشتند و من را بارها دعوت کردند به کارگاه آیندهپژوهی. حتی وزیر علوم در دو سال پیش نامهای به دانشگاهها نوشت و اشاره کرد که درباره آیندهپژوهی تلاش کنید و کار کنید. یعنی حتی روی سیستم وزارتی هم تاثیر گذاشته شد. به دلیل اینکه ماه به ماه یا کمتر یا بیشتر نشستهایی داشتیم. گفتمان آیندهپژوهی آموزش عالی ایجاد شد و تبدیل به کردار گفتمانی تازهای شد.
در این پنلها چه موضوعاتی را مورد بحث و بررسی قرار میدادید؟
میز آیندهپژوهی کار تحقیق آیندهپژوهی را از شخص محقق و از تیم تحقیق به صحن جامعه و بین ذینفعان اجتماعی باز میکند و آن را به یک همهمه و یک شبکه گفتوگویی تبدیل میکند. همانطور که میدانید تفکر یک سرشت گفتوگویی دارد. ما تنها وقتی که گقتوگو میکنیم، میتوانیم فکر کنیم. حتی زمانی که فرد در تنهایی فکر میکند با خودش گفتوگو میکند. اما زمانی که با دیگری هم گفتوگو میکند تفکر ما بهتر، منسجمتر، بیشتر، دقیقتر و نقادی میشود. اما در این ساختار چه چیزهایی را گفتوگو کردیم؟
چندین سال پیش آینده بینالمللیشدن آموزش عالی را بحث کردیم پرسش این بود که چرا بینالمللی نیستیم؟ چرا دانشگاههای ما نمیتوانند بینالمللی شوند؟ چرا دانشجویان و استاد بینالمللی نداریم؟ چرا استادان ایرانی مقیم در خارج در رسالهها و پایاننامههای دانشجویان ایرانی مشارکت ندارند؟ چرا رفت و آمدهای علمی بین دانشگاهها و دنیا اتفاق نمیافتد؟ سرمایه گذاریهای مشترک نمیشود، آینده آن چه خواهد شد؟ چندین سال پیش دنیای رقابتی و بینالمللی شدن را در آن نشست بررسی کردیم و نکات خیلی جالبی مطرح شد.
موضوع یاددهی و یادگیری یا کیفیت آموزش دانشگاهی چیست؟ برنامههای درسی ما در آینده در دانشگاه چه خواهد بود؟ آیا نسلهای آینده با همین برنامه درسی که من و شما با آنها آشنا هستیم درس خواهند خواند؟ یا برنامه درسی آینده برنامه دیگری است؟ و ما باید نسبت به آن آمادگی داشته باشیم.
یک موضوع دیگر منابع مالی بود. ما باید درباره اینکه دانشگاه چگونه منابع مالی خود را تامین میکند فکر کنیم. دانشگاه با وضعیتی که وابستگی زیاده از حد به کمک مالی دولت است و استقلال عمل خود را به همین دلیل از دست میدهد و از طرفی هم نمیتواند به بازار وابسته باشد و دانشگاه بنگاهی بشود و خصیصه آکادمی و نقادی محض را از دست بدهد. پس آینده دانشگاه چه خواهد شد؟ سناریوها در میز تحلیل شدند، یا در یکی از نشستها درباره گسترش دانشگاهها که آینده این دانشگاهها که به این صورت گسترش بدقواره بیرویۀ ناموزون مییابند چیست یا همینطور کیفیت دانشگاه چه میشود؟ بحث دیگر اینکه آینده آموزش عالی غیر انتفاعی چه خواهد شد؟ آینده علوم محض چه خواهد شد؟ آینده آموزش ریاضی در ایران چه خواهد شد؟ در یکی از پنلها استاد فلسفه را دعوت کردیم یا استاد ریاضی را دعوت کرده بودیم و صدای او درآمده بود و میگفت ریاضیات در ایران دارد از دست میرود. علوم محض و رشتههایی که نمیتوانند بازاری شوند دارند نابود میشوند. نشست درباره اینکه آینده اینها چه خواهد شد یا نشستی درباره تمرکززدایی داشتیم، سیستم متمرکز ما در آینده چه مشکلاتی را ایجاد خواهد کرد آیا دنیا به سمت سیستمهای متمرکز میرود یا تمرکززدایی به عنوان یک روند وجود دارد؟
در یکی از نشستها بحث کردیم که مناطق ایران در آموزش عالی چه نقشی دارند؟ منطقهگرایی را در آن نشست توضیح دادهایم. اینکه نمیشود از یک ساختمان وزارتی یا شورای عالی انقلاب فرهنگی برای آموزش عالی به این گستردگی سرزمینی تعیین تکلیف کرد، باید خود شهرهای دانشگاهی و استانها اختیارات سیاستی و مدیریتی در مقیاسهای محلی و ملی ومنطقهای و بینالمللی داشته باشند. چند سال قبل از کرونا، ما در این میز دربارۀ آموزش آنلاین ومجازی بحث کردیم. آیندهپژوهی به ما کمک میکند که نسبت به تغییرات غافلگیر نشویم و پیشدستی لازم نسبت به تغییرات داشته باشیم و با تغییرات به صورت انفعالی مواجه نشویم. بلکه فعال و خلاق و متفکرانه با تغییرات مواجه شویم. این بحث آنلاین را چند سال پیش انجام دادیم اگر دانشگاههای ما آمادگی بیشتری در این زمینه داشتند قطعاً در این دوسال گذشته همه با خلاقیتهای بیشتری میتوانستند حرکت کنند.
با توجه به نسلهای مختلف دانشگاه؛ آموزشی، پژوهشی، کارآفرین و ... این موضوع را در کتاب داشتید و الان هم به بومیشدن اشاره کردید. با توجه به این مسائل آینده دانشگاه در دنیا چگونه است و در ایران به کجا میرود؟
دانشگاههای دنیا مثلاً در اروپا برنامهای برای ده سال آینده وجود دارد که آن را اتحادیه دانشگاههای اروپا دنبال میکنند. نهاد بزرگی متشکل از همه دانشگاههاست. دانشگاه آینده را دانشگاه بدون دیوار نامیدهاند. به این رسیدهاند که درآینده برج عاج دانشگاهی نخواهیم داشت. حتی دانشگاه آینده، دانشگاهی نیست که صرفاً با صنعت ارتباط داشته باشد و مثلاً تولید ثروت کند علم خود را تجاری کند و سودی هم به دست بیاورد. از این هم فراتر میرود تغییر در آینده این است که دانشگاه در آینده باید مرتبط با جامعه و با کف زندگی جامعه باشد با نهادهای مدنی، اجتماعی و مسئولیت نیکبختی اجتماعی و تقلیل مرارتها ومحنتهای بشری و حل معضلات ملی را از طریق علمی به عهده بگیرد. یعنی دانشگاهی باشد برای حل مسائل مختلف زیستبومی، اقتصادی، اجتماعی و رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی و سلامت وپایداری... در نتیجه تحولات، دانشگاههای آینده دانشگاههایی هستند که در آنها تنوع به غایت زیاد است همچنین خلاقیت و انعطاف عمل به غایت زیاد است همچنین شبکهای شدن در آنها بسیار زیاد است، یعنی شبکهای کار میکنند رقابتی شدن در آنها بسیار زیاد است و پاسخگویی به گروههای متنوع اجتماعی مانند نسلهای تازه، گروههای جنسیتی، گروههای اقلیتی، فرهنگی باید باشد. در دانشگاههای دنیا این مسئله وجود دارد که باید تنوع قومی در دانشگاه در آینده بیشتر توجه شود.
یعنی در پردیس دانشگاهی اقوام دانشگاهی وجود داشته باشد. الان در دانشگاههای دنیا این مسئله وجود دارد که باید به مهاجران توجه بیشتر شود. مثلاً دانشگاهی که در تورنتو هست در آینده مهاجر بیشتری در آن درس میخواند و هر مهاجری هم فرهنگی دارد و دوست دارد که فرهنگ او در این دانشگاه به رسمیت شناخته شود. مثلاً جوری باشد که فقط یک زبان آموزشی در دانشگاه وجود نداشته باشد فقط یک سبک زندگی به رسمیت شناخته نشود. انواع مهاجران، قومها، زنان و حتی انواع و اقسام گروههایی که وجود دارد علم بیاموزند. از نظر زبانی انحصار یک زبان نباشد. از نظر مذهبی و جنسیتی انحصار خاصی نباشد. در نتیجه مهاجران در دانشگاه راحت درس بخوانند.
در نتیجه در دنیا آموزش نباید به یک زبان مسلط باشد، دنیا به سمت آموزش به زبانهای واسط پیش میرود. دانشجوی بینالمللی انتظار دارد که به زبانهای فعال دنیا و پرکاربرد دنیا هم درس بدهیم. در آن صورت است که دانشجویان بینالمللی به ایران هم خواهند آمد. بنابراین دانشگاهها در آینده سیستمهای باز، کثرتپذیر، منعطف که علمشان هم معطوف به مسئله است خواهند بود. کلاسهای آینده دانشگاهی کلاس حل مسئله و طرح مسئله است. یعنی کلاس مسئلهگشایی است. یعنی در کلاس از امور آشناییزدایی میشود و در قالب یک مسئله صورتبندی بشود. بعد هم کمک کنید که دانشجویانتان مسئله را حل کنند. الان میگویند دانشگاه به سمت موردهای خاص پیش میرود و در کلاسهایمان آموزشهای کلینکی- اجتماعی حل مسئلهای، کشف مسئلهای و موردپژوهی باشد. یعنی موردی که مسئله محله و شهر و کف زندگی است را بیاوریم و از دانشجویان بخواهیم که بروند با افرادی که با این مسئله درگیرند صحبت کنند و اطلاعات بگیرند و چه بسا خود آنها را به کلاس بیاورند. الان آموزش گروهی در دنیا اهمیت بیشتری پیدا کرده است. یعنی کلاسی که علاوه بر استاد افرادی از جامعه هم دعوت میشوند.
آینده دانشگاهها به سمت بینرشتهای شدن میروند و مانند سابق که هر دپارتمانی به رشته خاصی اختصاص داشت و هر رشته در محدوده خود کار علمی کند نخواهیم داشت. دانشگاه به شبکه اجتماع وصل میشود و با جامعه کار میکند. میتوانم بگویم که دانشگاه گذشته برای جامعه کار میکرد اما دانشگاه آینده با جامعه کار میکند. دانشگاه گذشته علم آمادهای را به جامعه انتقال میداد، اما دانشگاه آینده علم را با جامعه خلق و دنبال میکند. دانشگاه گذشته دانشگاهی بود که او باسواد بود و میخواست برای بیسوادان حرف بزند و نگاه عمودی داشت و به تعبیری نخبهگرا بود یعنی دانشگاهی بود که مطلعین با غیر مطلعین صحبت میکردند امروز آن دیوارهای تخصص به سبک گذشته از بین رفته و به جای آن ما به عنوان مطلع با غیر مطلعان صحبت نمیکنیم بلکه آنها هم مطلعاند و ما سعی میکنیم از آنها هم چیزی بیاموزیم و دانش ضمنی و تجربه آنها را بیاموزیم ودانش خود را با تجربه آنها به اشتراک بگذاریم. مثلا کشاورزی که تحصیلات آکامی ندارد امروز برای یک دانشگاهی منبع دانش است. دانشگاهی امروزی فکر نمیکند که علم پیش اوست و باید ببرد و به کشاورز بیاموزد د دانشگاه یک مشاور برای جامعه است. یک نوع گفتوگو کننده با جامعه است.
باید توجه کرد که اینطور نیست که ما درباره آینده یک بار بنشینیم و درباره آن یک شناخت کافی داشته باشیم بلکه یک فرایند ناتمام است، آینده جهان ما و آینده ایران از جنس یک تغییر مدام است. یک دگرگونی مداومی است که مدام باید پیجویی و رصد کنیم، شناسایی کنیم و عمل کنیم و دوباره براساس نتایجی که از اعمال میگیریم دست به اعمالی بهتر بزنیم. به هر حال دانشگاه آینده با دانشگاههای کنونی متفاوت خواهد بود و اگر نتوانیم این تحولات را شناسایی کنیم از آهنگ تغییرات زمانه عقب میمانیم و به دایناسورهای دانشگاهی تبدیل میشویم.
با توجه به گستردگی دانشگاه در جهان و ویژگیهایی که فرمودید، مهمترین چالشهای ما در اینجا چیست؟
در این سی پنلی که در این کتاب آمده است ما به چالشهای جدیایی رسیدیم. یکی از این چالشها که همه ذینفعان اشاره کردند این بود که در ایران دانشگاه خیلی دولت سالار شده است. دولت خیلی در قلمرو زندگی دانشگاه دخالت میکند. سیستمهای متمرکز و دولتزدگی مثلا سیاسیشدن سمت ریاست دانشگاهی، اینکه با هر تغییر دولتی پستهای ریاست دانشگاهی عوض میشوند در حالیکه ریاست دانشگاه یک سمت آکادمیک است و توسط دانشگاه و ذینفعان اجتماعی آن و خود استادان باید تعیین شود.
یا مثلاً در جامعه ایران ایدئولوژی خیلی روی علم سنگینی دارد بیشتر مطلعانی که ما دعوت کردیم گفتند تا زمانی که علم به عنون یک معرفت از ایدئولوژی مذهبی دولتی مستقل نشود محدودیت خواهد داشت و نخواهد توانست با آزادی علمی مخاطرات جهان و جامعه را خوب بفهمد. دانشمند باید آزادی پژوهش و آزادی بیان نتایج پژوهش و اختیارات تام معرفتشناسی علمی داشته باشد تا مشکلات را احساس کند و مخاطرات را بفهمد و با روشهای معتبر علمی (فراتر از معنای پوزیتیویستی آن) و با آزادی آنها را بیان کند وگرنه مخاطرات را نمیتوانیم بیان کنیم و هزینه اجتماعی روزبهروز بیشتر میشود چون این مسائل به موقع گفته نمیشود.
یکی دیگر از مسائلی که امروزه دانشگاهها درگیرند و در پنلهای ما بحث میشد و باز هم در پنلهای جاری ادامه دارد این بود که دانشگاهها خودشان را با تقاضاها کمتر موزون و میزان میکنند. یعنی در دانشگاه پاسخگویی اجتماعی کم است. دانشگاهها اتفاقاً به دلیل اینکه سیستمهای دولتی هستند و در یک جامعه رانتی زندگی کردهاند، خیلی پاسخگوی ذینفعان اجتماعی نیستند. دانشگاه به کف جامعه پاسخگو نیست. به ذینفعان اجتماعی پاسخگو نیست و بیشتر ما آموزش عالی را عرضه میکنیم و به تقاضاهای واقعی جامعه توجه نمیکنیم. واحدهای درسی که در دانشگاه تدریس میشود کمتر با مسئلههای زندگی مرتبطاند.
پایاننامهها و رسالههای دکتری ما با مسئلههای واقعی جامعه و با مسائل جدی علمی تعریف نمیشوند و ارتباطی ندارند. ذینفعان اجتماعی در تعریف مسئلههای تحقیقات دانشگاهی ارتباط چندانی ندارند و مشارکتی بین آنها نیست.
تنوع در آموزش عالی خیلی کم است، کیفیت آموزشهای دانشگاهی به شدت مورد سوال است و همچنین اثربخشی این آموزشها در جامعه بسیار کم است. یکی دیگر از چالشهای جدی بینالمللی نبودن دانشگاه است. دانشگاه ما منزوی شده چون تابعی از سیاست خارجی دولت شده است و تنشهایی که در ایران با بخش بزرگی از دنیای توسعه یافته وجود دارد به دانشگاه منتقل شده و دانشگاهها از همکاریهای علمی و بینالمللی خلاق بازماندهاند. دانشگاه بنا به سرشتش یک موجود بینالمللی است علم یک سیاله جهانی است و نمیتوانیم علم را به یک کشور، مذهب، ایدئولوژی، دولت منحصر کنیم. در این پنلها تاکید شد که ما دانشجوی بینالمللی خوب نداریم و ارتباطی هم که داریم با الگوهای سیاسی است مثلا با افغانستان، سوریه، عراق و ... است. ما با بعضی از کشورها خاص ارتباط داریم درصورتیکه کشورهایی هستند که 10 تا 13 درصد دانشجوی بینالمللی دارند. یا در امارات الان حدود 70 درصد دانشجوی بینالمللی وجود دارد. دانشجویان بینالمللی ما طبق آمار یونسکو 20 هزارتاست یعنی دانشجویان بینالمللی ما به 2 درصد کل دانشجویان مان نیز نمیرسد.
لازم است استقلال دانشگاه از دولت تضمین شود و دولت فقط حامی دانشگاه و یکی از متقاضیان دانشگاه باشد، چون یکی از بازیگران ملی دولت است، یکی از مشکلات دانشگاه امروز ما این است که سفارش اجتماعی ندارد. چه دولت، چه بخشهای اجتماعی و چه بخشهای محلی، اجتماعی و شهری همه باید نسبت به دانشگاه سفارش داشته باشند. چند سال پیش به پیشنهاد شما درباره رابطه دانشگاه و شهر با هم صحبت کردیم در آنجا گفتم که دانشگاه در دامن شهر بوجود میآید یکی از چالشهای ما این است که دانشگاه از دامن شهر به بغل دولت، از ایوان جامعه به دیوان دولت و بروکراسی آن افتاده است و حتی بدتر از آن، گرفتار یک دیوانسالاری فاسد و ناکارامد چند لایه و ایدئولوژیزده شده است.