گمشده‌های عصر ما | الف


پیش از انقلاب طی چند دهه، کافه‌‌‌های پرآوازه‌‌‌ای بود که امروزه جز یکی دو تا، دیگر خبری از آنها نیست؛ نام و عنوانشان سراسر به تاریخ پیوسته است. باید گفت این کافه‌‌‌ها حالا دیگر جای خود را به پاساژ‌های تجاری پُرازدحام و راسته‌های پُرهیاهو داده‌‌‌اند؛ به طوری که امروزه باید از آنها به عنوان گمشده‌‌‌های عصر کنونی یاد کرد و رد پایشان را فقط در کتاب‌‌‌های خاطرات و سخنان همان کافه‌‌‌نشینان جست.

کافه‌‌‌های روشنفکری» به قلم احمد راسخی لنگرودی

این کافه‌‌‌ها دلچسب‌‌‌ترین و پررونق‌‌‌ترین پاتوق‌‌‌هایی بود که بسیاری از چهره‌‌‌های مطرح روشنفکری در آنها رفت و آمد داشتند. کافه‌‌‌هایی که تصویرشان با مفهوم روشنفكری درآمیخته بود؛ به طوری که اگر کسی به این کافه‌‌‌ها نمی‌‌‌رفت و در جمع کافه‌‌‌نشینان قرار نمی‌‌‌گرفت گویی نسبتی با روشنفکری نداشت یا دست‌‌‌کم در خود چنین احساس می‌‌‌کرد! این کافه‌‌‌ها بیشترین برجستگی را در پیوند دادن میان قلم، خواندن، اندیشیدن، ادبیات، هنر و سبک زندگی جدید شهری، از خود نشان می‌‌‌داد. كافه‌هایی آماده برای نقش‌بازی‌ها و نقش‌بندی‌های قلم؛ جایی مستعد و آماده كه شماری از نویسندگان و شاعران و هنرمندان را فارغ از غوغای کوچه و بازار به دور هم جمع می‌‌‌کرد و ساعاتی را دور میزی می‌‌‌نشاند و در آن خاطراتی از جنس خود رقم می‌‌‌خورد. وجود این کافه‌‌‌ها در شهر یک جاذبه فرهنگی به شمار می‌‌‌رفت. ویترینی در انظار برای خود پیدا کرده بود. شب‌‌‌ها که می‌‌‌شد از پشت پنجره در زیر نور کافه چهره این ویترین فرهنگی نمایان‌‌‌تر بود. کسانی که به این کافه‌‌‌ها می‌‌‌رفتند نوشتن و سرودن برایشان حکم نفس کشیدن را داشت، نه یک پز روشنفکرانه که در پیوند با کافه و کافه‌‌‌نشینی باشد.

با وقوع تحولات اجتماعی- سیاسی و به محاق رفتن جریان روشنفکری، آن کافه‌‌‌ها و آن پاتوق-نشینی‌‌‌های روشنفکران رفته رفته جمع شد. دیگر نه از آن پاتوق‌‌‌های روشنفکری خبری بود و نه از آن چهره‌‌‌های روشنفکر پاتوق‌‌‌نشین؛ چهره‌‌‌هایی که نوشتن و سرودن برایشان نوعی کنش و نوعی شرکت در رویدادها و حوادث این جهان بود. کافه بود، زیاد هم بود، آنقدر زیاد که نتوان برشمرد، آنهم در انواع و اقسامش، همچون: کافه کتاب، کافه سینما، کافه هنر، کافه تئاتر، کافه دانشگاه، کافه موسیقی، کافه قنادی، کافه گالری، کافه رستوران، و... . اما همه این کافه‌‌‌های نوظهور با تمامی تنوعاتش به مثابه آن پاتوق‌‌‌هایِ کافه‌‌‌ایِ جماعتِ روشنفکران هیچ‌‌‌گاه نبوده و نیست. جملگیِ آنها ره به تاریخ سپرده‌‌‌اند، و حالا مگر می‌‌‌توان این تاریخ گذشته را فراموش کرد و به قول ژان پل سارتر با یک سر تکان دادن به دور ریخت؟!

به راستی، چرا آن روزها پاتوق‌‌‌نشینیِ روشنفکران رواج داشت و کافه جدی‌‌ترین سنگر روشنفکران به شمار می‌‌‌آمد ولی امروزه دیگر نیست؟ چرا امروزه جای این سنگر روشنفکری در سطح شهر و کشور خالی است؟ نکند روشنفکران نیز در این زمانه‌‌‌ای که اقتصاد حرف اول و آخر را می‌‌‌زند همچون دیگران به دنبال پول‌‌‌اند؟ فرصتی برای فراغت‌‌‌های خود ندارند؟

چرا کافه‌نشینی در ایران حالا دیگر یک «پدیده روشنفکری» محسوب نمی‌‌‌شود؟ در حالی‌‌‌که می-توانست همچنان باشد و نسل دیگری از روشنفکران را در خود تجربه کند. و اصلا چرا در دوره‌‌‌ای نویسندگان و شاعران و ایضا هنرمندان جایی را به نام کافه، پاتوق خود کرده بودند و پیوسته یا گهگاه در آنجا جمع می‌‌‌آمدند، اما امروزه گوشه‌‌‌نشینی اختیار کرده در انزوا کار می‌‌‌کنند و آن‌‌‌گونه بده و بستان‌‌‌های فکری در کار و بارشان نیست؟

اینها همه پرسش‌‌‌هایی است که در کتاب «کافه‌‌‌های روشنفکری» به قلم احمد راسخی لنگرودی جای طرح یافته و بدان پرداخته می‌‌‌شود. «کافه‌‌‌های روشنفکری» عنوان کتابی است که به تازگی توسط انتشارات مروارید راهی بازار کتاب شده، گشت و گذاری است در پاتوق‌‌‌های روشنفکران؛ پیش و پس از انقلاب.

راسخی لنگرودی مطالب خود را در این کتاب در سه فصل گرد آورده است. فصل نخست که عنوان «گمشده‌‌‌های عصر ما» را بر خود دارد، به طور گذرا موضوعاتی چون: تعریف پاتوق، تاریخچه پاتوق و پاتوق‌‌‌نشینی در ایران، انواع و اقسام پاتوق‌‌‌ها، قهوه‌‌‌خانه‌‌‌ها به عنوان نمادی کامل از پاتوق‌‌‌های سنتی، و انواع پاتوق‌‌‌های فرهنگی را مورد بحث و نظر قرار می‌دهد. عناوین پاره‌‌‌ای از بخش‌‌‌های این فصل عبارتند از: «لقانطه؛ قدیمی‌‌‌ترین پاتوق کافه‌‌‌ای»، «پناهگاهی برای روشنفکران»، «سه‌‌‌گانه کتاب، نویسنده و خواننده»، و «کتابفروش‌‌‌های صاحب قلم».

«آرمانشهر روشنفکران» عنوان فصل دوم و مهم‌ترین بخش از کتاب حاضر را به خود اختصاص می‌دهد. این فصل شرحی است مفصل از کافه‌‌‌های روشنفکری در چند دهه پیش از انقلاب که امروزه کمتر نشانی از آن دیده می‌‌‌شود. دهه‌‌‌هایی که نویسنده و شاعر و هنرمند کافه‌‌‌هایی را به عنوان پاتوق برای خود برگزیده بودند و در آنجا ضمن دیدار یکدیگر، به بحث و گفتگو پیرامون ادبیات و هنر می‌‌‌پرداختند. در این کافه‌‌‌‌‌‌ها فصل‌های مختلفی از حوادث تاریخی و اتفاقات جالب رقم خورده است؛ زایش داستان‌نویسی و شعر نو و گشایش پرونده نوگرایی و نوگویی و نونویسی، راه‌‌‌اندازی نخستین کانون نویسندگان، شکل‌‌‌گیری گروه ادبی ربعه، و نیز مهمتر از همه، به صحنه آمدن نقد ادبی، جملگی سرفصل‌های مهم این اتفاقات بزرگ را تشكیل می‌دهند. عناوین بخش‌‌‌هایی که در این فصل آمده و به تفصیل مورد بحث قرار می‌‌‌گیرد عبارتند از: «کافه‌‌‌های روشنفکری»، «اقتباسی از کافه‌‌‌نشینی‌‌‌های پاریس»، «سرآغاز شکل‌‌‌گیری کافه‌‌‌های روشنفکری»، «صادق هدایت؛ چهره محوری کافه‌‌‌نشینی»، «سرآمد کافه‌‌‌های روشنفکری»، «پیاده‌‌‌روی استانبول- نادری»، «دنیای کافه‌‌‌ها»، «زایش‌‌‌ها و گشایش‌‌‌ها»، «نقد ادبی»، «کافه‌‌‌ها و ترواشات قلم»، «گروه ادبی ربعه»، «کانون نویسندگان»، و سرانجام «جمع رفتگان و حكایات نادره».

فصل سوم و پایانی این مجموعه که عنوان «عطر کاغذ و قهوه» را بر خود دارد، مروری است کوتاه بر پدیده نوظهوری چون «کافه‌‌‌ کتاب» که ظاهرا آمده است در شکلی نوین جای خالی آن کافه-های روشنفکری و آن کتابفروشی‌‌‌های پاتوق‌‌‌ را پُر کند. در تلاش است ترکیبی از آن دو مقوله- کافه و کتاب- بیافریند تا هم بازاری برای فروش کتاب ایجاد کند و هم پاتوقی باشد برای روشنفکران و آن گفتگوهای گرم کافه‌‌‌ای گذشته. پرسشی که در این فصل طرح ‌‌‌شده و بدان به نوعی پاسخ داده می‌‌‌شود این‌‌‌که: آیا کافه‌‌‌های کتاب در این قریب دو دهه از عمر نسبتا بلند خود توانسته جای خالی آن پاتوق-های روشنفکری را پر کند و به سهم خود این توفیق را یافته کانونی برای جمع‌‌‌آمدن پدیدآورندگان و جویندگان آثار مکتوب باشد؟ در یک کلام، چنان‌‌‌که در پاره‌‌‌ای در قالب شعار گفته می‌‌‌شود: آیا چنین کافه‌‌‌هایی بهشت کتابخوان‌‌‌هاست؟ پرسشی که متاسفانه چندان پاسخ دلگرم‌‌‌کننده‌‌‌ای نمی‌‌‌توان در برابر آن نشاند و به آن چنان‌‌‌که باید امیدوار بود. در واقع باید گفت: آن کافه‌‌‌های روشنفکری کجا و این کافه‌‌‌های کتاب کجا! «فرقشان هفتاد ساله راه بین».

نویسنده برای مهم جلوه دادن عنوان کتاب خود این عبارت از ژان پل سارتر را در پیشانی کتاب آورده است: «کافه‌‌‌ها آرمانشهری برای شاعران هستند، جایی که می‌‌‌توان در آن ساعت‌‌‌ها حرف زد و حرف زد و حرف زد.» از نویسنده کتاب احمد راسخی لنگرودی تاکنون کتاب‌‌‌های زیادی در زمینه‌‌‌های مختلف فلسفی، اجتماعی، تاریخی، و فرهنگی به چاپ رسیده است که پاره‌‌‌ای از مهمترین آنها عبارتند از: «با سقراط در شهر گفتگو»، «کافه پرسش»، «یادداشت‌‌‌های یک کتاب‌‌‌باز»، «غرب و قومیت»، «غربت علم»، «اندیشه و سیاست»، «افق‌‌‌های ناکجاآباد»، «سارتر در ایران»، «نفت و قلم»، «مهار قدرت»، «موج نفت»، و...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...