مترجم کتاب «به وقت پاریس» [The Paris hours] نوشته الکس جورج [Alex George] که به تازگی توسط نشر کوله‌پشتی منتشر شده است، گفت: این رمان متکی بر خیال و خیال‌ورزی بوده و روایت چهار شخصیت است که هریک از چیزی فراری و چشم‌انتظار چیز دیگری هستند.

به وقت پاریس» [The Paris hours]  الکس جورج [Alex George]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، رمان «به وقت پاریس» نوشته الکس جورج با ترجمه سامان مرادخانی از سوی نشر کوله‌پشتی روانه بازار کتاب شد.

سامان مرادخانی با بیان این‌که «به وقت پاریس» رمانی است متکی بر خیال و خیال‌ورزی، گفت: این کتاب حکایتی‌ست متکی بر «کوچ خاطره» به جایی بسیار دورتر از واقعیت امروز، اساسا تحرز از تلخیِ مزه زمان حال است و سودای شیرینی گذشته‌ای گاه نزدیک و گاه دور. الکس جورج در قامت نگارنده و خالق اثر، فستیوالی از آدم‌ها و احساسات آدمی‌زادیِ گونه‌گون را بر بستر یک طرح بسیار هوشمندانه از روایت درام برپا کرده است که در نوع خود اگر بی‌سابقه نباشد، دست‌کم کم‌سابقه است.

وی ادامه داد: «به وقت پاریس» روایت چهار شخصیت است که هریک از چیزی فراری و توأمان چشم‌انتظار چیز دیگری هستند. هر چهار نفر گویی در هزارتویی که پاریس 1927 باشد، گم گشته و رویای پیداشدگی در سر دارند.

این مترجم افزود: رمان مانند شهر پاریسِ «پرزرق‌وبرق» پساجنگِ اول و پیشاجنگِ دوم، میزبان شخصیت‌های رنگارنگ بسیاری است؛ هنرمندان، نوازندگان، نویسندگان، و جمعی از نوابغ روزگار، از مارسل پروست و ارنست همینگوی گرفته تا گرترود استاین و ژوزفین بیکر؛ اما چهار شخصیت اصلی داستان نه شمایل قهرمان‌ها را دارند و نه شمایل نوابغ را. آن‌ها چهار گمگشته هستند از طبقات فرودست و متوسط جامعه؛ به بیانی دیگر آدم‌هایی که نگاه شما هرگز در یک خیابان و در یک میدان دو بار جلب حضور آن‌ها نخواهند شد؛ یک مهاجر ارمنی، یک نقاش شکست‌خورده، نویسنده‌ای مغموم یا یک خدمتکار. الکس جورج با چیره‌دستی موفق شده است بر کالبد این شخصیت‌های اصلی جان بدمد و آرزوها، ترس‌ها، پشیمانی‌ها، و انگیزه‌های پیدا و پنهان یکایک آن‌ها را برای مخاطب ملموس و عیان کند.

مرادخانی ادامه داد: اگر کارکردِ ادبیات به تعبیر لویی آلتوسر این است که «وادارمان کند ببینیم، دریابیم و احساس کنیم»، بی‌شک الکس جورج از انجام این مهم سربلند بیرون آمده است. به این تعبیر، به وقت پاریس تماما ادبیات است.

وی با بیان این‌که بزرگ‌ترین چالشی که هر مترجمی در برگردان یک اثر با آن روبه‌روست، بازآفرینی سبک نویسنده در زبان مقصد است، گفت: الکس جورج سوای آفرینش شخصیت‌های بسیار، و وام‌‌گرفتن برخی دیگر، زبانی آهنگین و موزون و نثری بسیار خلاق دارد. او با استادی تمام، برای شخصیت‌هایش پس‌زمینه و با بهتر است بگویم، تجربه‌ای زیسته را طراحی می‌کند که هریک چگالی منحصربه‌فردی دارند. هرکدام با لحنی روایت می‌شوند؛ با یک ملودی به‌خصوص. به‌فارسی‌درآوردنِ این یگانگیِ شخصیت‌ها، بی‌گمان پس از بازآفرینی سبک نویسنده –مشروط به این‌که در هر دو مورد موفق بوده باشم- بزرگترین چالش من در این ترجمه بود.

این مترجم ادامه داد: «به وقت پاریس» به همان‌اندازه که یک تراژدی فردی است، تراژدی جمعی نیز هست. نویسنده به این امر آگاه بوده است که زندگی بد را نمی‌توان خوب زیست. یادمان نرود که بستری که او قصه‌هایش را درون آن روایت می‌کند، بستری است آغشته به تراژدی. او از پاریسی می‌گوید که به تازگی از گزند جنگ جهانی اول گریخته است؛ ولی حضور شوم آن کماکان حس می‌شود. همه آدم‌های داستان متأثر از این واقعه تراژیک بوده‌اند؛ سورن بعنوان یک ارمنی از زیر تیغ عثمانی‌ها گریخته و از نسل‌کشی ارامنه در امان مانده است؛ گرچه کل خانواده‌اش از دم تیغ عثمانی‌ها گذشتند. ژان-پُل همسر و فرزند تازه به‌دنیاآمده‌اش را به سبب بمباران ژرمن‌ها از دست داد. کمیل و همسرش در همان بحبوحۀ جنگ و به لطف آن (اگر بتوان این‌چنین گفت) صاحب دختری می‌شوند که بعدها بزرگ‌ترین راز آن‌ها و البته زیباترین نقطه داستان می‌شود. همگی در قصه زخم‌خورده و در جستجوی رستگاری‌اند؛ اما رستگاری موهبتی نیست که نصیب همه شخصیت‌های داستان شود؛ کمااین‌که در دنیای واقعی نیز چنین است. به گمان بنده الکس جورج کاملا تراژدی را -چه در سطح فردی؛ و چه در سطح گروهی- شناخته و آن را به زیبایی پرورانده است.

در بخشی از این کتاب آمده است: «اما آن ریتم‌های مسخ‌کننده برای همیشه ادامه ندارند. موسیقی تمام و طلسم آن شکسته می‌شود. ژان‌پُل با بی‌میلی چشمانش را باز می‌کند. رؤیای آمریکا مثل همیشه عقب‌نشینی کرده است و این آپارتمان رنگ‌ورورفتۀ فرانسوی اوست که باقی مانده است. به اطرافش نگاهی می‌اندازد؛ این خانه قبلاً چه تمیز و روشن و منظم بود؛ حالا ولی روی هر سطحی زنگاری از گردوغبار نشسته است. کاغذدیواری‌ها به‌آرامی در حال گریختن از چنگال دیوارها هستند. یک لکۀ قهوه‌ای تیره نیز در گوشه‌ای از سقف آپارتمان جا خوش کرده است. گرامافون کماکان در حال چرخیدن است. برخورد ملایم و آهنگین سوزن گرامافون به دیسکی که هنوز می‌چرخد، سکوت خانه را به‌آرامی و به‌کوچکیِ یک تپش قلب نقطه‌گذاری می‌کند. برای خاموش‌کردن آن از جای خود بلند نمی‌شود. از صدایش خوشش می‌آید.»

رمان «به وقت پاریس» نوشته الکس جورج، در 352 صفحه، در قطع رقعی و کاغذ بالک، به قیمت 70‌هزار تومان، با شمارگان 1000 نسخه، با ترجمه سامان مرادخانی از سوی نشر کوله‌پشتی به کتابفروشی‌‌ها رسید.

................ هر روز با کتاب ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...