بیست ‌سال بعد از غزاله علیزاده | شرق


«ملک آسیاب»، آخرین داستان از غزاله علیزاده است که بیست ‌سال پس از مرگ او منتشر شده ‌است. «ملک آسیاب» با ماجرای دلدادگی سارا و فرزین شروع می‌شود. هر دو روزهای پرشور جوانی را پشت سر گذاشته‌اند. فرزین از زن و دو فرزندش در فرانسه جدا شده و در عشق امروز خود به سارا شک ندارد. عشقی که از دوران نوجوانی با او بوده ولی «سارا»ی ثروتمند را دست‌نیافتنی‌تر از آن می‌دیده که بخواهد حتی ابرازش کند. سارا تب‌وتاب دارد؛ ولی مردد است. سارا با مادرش، «خانم نجدی» زندگی می‌کند. هم‌او مدام به او القا می‌کند که مردها دنبال پولش هستند و بر تردیدش می‌افزاید. از تمام دارایی‌های خانوادگی آنها تنها «ملک آسیاب» مانده، که آن را هم با فرزین شریک‌اند و فرزین معطل سرنوشت آن است تا پولش را بردارد و برود.

ملک آسیاب غزاله علیزاده

داستان در دو خط اصلی و موازی پیش می‌رود: یکی داستان «ملک آسیاب» و دیگری داستان سارا و فرزین. «ملک آسیاب» پیرنگی ساده دارد و مانند دیگر نوشته‌های علیزاده زبانش تراش‌خورده و دقیق و پاکیزه است. شخصیت‌های اصلی عموما افراد فرهیخته‌ و از اشراف هستند و در جای جای داستان، اشاره‌های مستقیمی به ادبیات و شخصیت‌های مهم ادبیات می‌شود. سارا جایی در جواب پیشنهاد فرزین می‌گوید: «تئاتر خسته‌ام می‌کند. فقط یک نمایشنامه را تا ته‌اش دیده‌ام، سه‌خواهر چخوف» و در جایی دیگر فرزین در طی یک بحث به سارا می‌گوید: «تو سر ملک می‌زنند، شایع کرده‌اند به پولش احتیاج دارم، لاشخورها می‌آیند و می‌روند، به‌هوای حراج ملک تنها ثروت خانوادگی، در این شرایط یاد باغ‌آلبالوی چخوف می‌افتم». این دو اشاره از مهم‌ترین‌ها هستند. «سه‌خواهرِ» چخوف داستان خانواده‌ای ا‌ست در شهرستانی دورافتاده که ملال زندگی در شهرستان دلزده‌شان کرده و به‌دنبال روزنی برای بازگشت به «مسکو جاودان‌» هستند. نیمه ابتدایی رمان داستان ملال و دلزدگی است. سارا می‌گوید: «فوج فوج ملال تو می‌آید، با اشعه آفتاب».

سارا و فرزین و دایی هدی، دایی سارا، هر کدام بخشی از زندگی‌شان را در خارج بوده‌اند و به علتی برگشته‌اند و حال می‌خواهند دوباره برگردند. «دایی هدی» مجسمه‌ساز و نقاشی است که سال‌ها در سیاتل زندگی کرده و عشق سوزانی در جوانی داشته که با یک عرب پولدار ازداوج کرده است. مرد عرب حالا مرده و عشق پرشور جوانی سر باز کرده و در پی نامه‌نگاری‌ها، حالا می‌خواهد در آمریکا به وصال برسد. نیمه دیگر؛ داستانِ ملک آسیاب است همچون «باغ آلبالو»، با این تفاوت که در آنجا انفعال «مادام رانوفسکایا» باعث می‌شود که لوپاخین که برای خانواده کار می‌کرده باغ را تصاحب کند، ولی اینجا،محرمعلی، نوکرِ خانم نجدی، سال‌ها پیش بخش زیادی از املاک خانواده را زیر قیمت و قسطی تصاحب کرده است. خانم نجدی ترکیبی از شخصیت «مادام رانوفسکایا» و «فیرس» در «باغ آلبالو» است و سرنوشتش با تعیین‌تکلیفِ ملک آسیاب معلوم می‌شود.

علاوه‌بر داستان در سبک نگارش نیز بین علیزاده و چخوف شباهت‌های بسیار دیده می‌شود. چخوف به‌عنوان نویسنده زبردست امپرسونیست در ادبیات نمایشی شناخته می‌شود و نویسنده در «ملک آسیاب» با حوصله و دقت تمام جزئیات حالات و عواطف را ثبت کرده است. اگر امپرسیون را ثبت لحظه، آن‌گونه که بر انسان حادث می‌شود بدانیم، در هیچ بخشی از داستان نویسنده از این مسیر تخطی نمی‌کند. جهان در سرتاسر قصه با تمامی حواس قهرمان و تبع آن مخاطب درک می‌شود. هر کدام از شخصیت‌ها عطر مخصوص به خود را دارند. فرزین بوی عطر «بیژن» می‌‌دهد. وقتی سارا شربت بیدمشک می‌خورد «مزه بچگی» می‌‌دهد. یا وقتی فرزین از زن سابقش می‌گوید ناگهان بوی «کلم پخته» به مشام می‌رسد.

سارا وقتی برای اولین‌بار که پا به خانه فرزین می‌گذارد «بوی دارچین» خانه را پُر کرده، و رمان پُر است از بوهای مختلف مثل بوی موز یا بوی رطوبت یا کائوچوی سوخته. شنوایی مخاطب نیز در جای جای رمان تحریک می‌شود. این تصاویر بدیع به‌هیچ عنوان پُرکننده فضا و متوقف‌کننده روند داستان نیستند و همگی لایه‌های پررنگی از شخصیت‌ها را نشان می‌دهند و گاهی خود جزئی از داستان هستند. جزئیات خیره‌کننده‌ای از جنس پارچه و طرح و دوخت لباس‌ها دیده می‌شود که گاهی قراردادی می‌شود بین مخاطب و راوی. در جایی سارا سعی می‌کند با مردهای مسن آشنا شود شاید با خیال راحت‌تری مادرش را ترک کند و روزی که یکی از آنها را به خانه دعوت می‌کند، چنان از جزئیات پوشش و نحوه رفتارش می‌گوید که مخاطب تقریبا تمام آن صحنه را پیش‌بینی می‌کند. از نکات جالب رمان، شیوه‌ نشان‌دادن شهر و جغرافیاست. جز چند مورد محدود، هیچ تأکید ویژه‌ای بر اینکه ماجرا در کدام شهر و دوره رخ می‌دهد، نمی‌شود و این می‌تواند مورد توجه نسل جدیدتر رمان‌نویس قرار گیرد که الزامی به توضیح نقشه شهر در رمان وجود ندارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...