انتخاب‌های بهتری وجود دارد | هم‌میهن



قرن‌هاست که واژه‌ی کوه، استعاره‌ای برای چالش‌هایی است که انسان‌ها در مسیر زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شوند، به‌ویژه چالش‌هایی که فتح‌ناپذیر می‌نمایند. اما این واژه همزمان می‌تواند به‌معنای رشد و تعالی نیز تلقی شود؛ زیرا فتح قله‌ی آن، هدفی است که تقویت برخی توانایی‌ها و مهارت‌ها را می‌طلبد. هنگامی که در دامنه‌ی کوه ایستاده‌اید و به قله می‌نگرید، درواقع دو احساس متناقض در شما شکل می‌گیرد که بخشی از آن، امکان رشد و تعالی را به شما گوشزد می‌کند و بخش دیگر آن، امکان شکست، عدم توانایی در پیروزی و ناکامی‌هایی را به یادتان می‌آورد که تاکنون تجربه کرده‌اید.

تو کوه هستی» [The mountain is you: transforming self-sabotage into self-mastery] بریانا ویست [Brianna Wiest]

شاید تمام انسان‌ها دست‌کم یک‌بار در زندگی، خود را در برابر کوه یافته‌ و این احساس متناقض را تجربه کرده‌اند. هر کسی متناسب با پیش‌زمینه‌ی زیستی و فرهنگی‌ خود، کوهی را در برابر خود یافته است. این کوه می‌تواند طیفی از مسائل و مشکلات عینی مانند اعتیاد، اضافه‌وزن، روابط، شغل و خانواده تا مسائل ذهنی مانند اضطراب، عدم امنیت، فقدان عزت‌نفس، ترس و نارضایتی را دربرگیرد. آن‌جا که سخن از عرصه‌ی ذهن و مسائل مربوط به مشکلات ذهنی به میان می‌آید، استعاره‌ی کوه بیش از آن‌که اشاره به مشکلی واقعی در برابر ما داشته باشد، به مشکلی درونی اشاره دارد که شاید هیچ نمود بیرونی‌ای نداشته باشد اما تقریباً تمام جنبه‌های زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده است. این همان کوهی است که در واقعیت میان ما و زندگی آرمانی ما فاصله ایجاد کرده است و به ما اجازه نمی‌دهد تا مسیری که به زندگی دلخواه‌مان ختم می‌شود را پشت‌ سر بگذاریم و به مقصدی که همیشه انتظارش را می‌کشیده‌ایم، برسیم.

شاید نسخه‌ی قدیمی «شما» دیگر نمی‌تواند برای پیمودن این مسیر به کارتان بیاد و زمان آن رسیده‌است که به نسخه‌ی دیگری بدل شوید که برای پیمودن این مسیر، به ابزار و تجهیزات کافی مجهز است. وقتی به این آگاهی می‌رسیم که دیگر نسخه‌ی قدیمی «من» یارای همراهی من در مسیری نیست که میان «من» و «زندگی دلخواهم» فاصله و مانع ایجاد کرده است، این پرسش مطرح می‌شود که «منِ نوین» چگونه می‌تواند برساخته شود که قادر باشد بر موانع راه غلبه کند. این پرسش که پاسخ به آن اساساً کار آسانی نیست، موضوع محوری کتابی را شکل می‌دهد که بریانا ویست [Brianna Wiest] در سال 2020 آن را با عنوان «تو کوه هستی» [The mountain is you: transforming self-sabotage into self-mastery] و زیرعنوان «از خودتخریبی تا خودسازی» به رشته‌ی تحریر درآورد.

او در این کتاب، دو تعبیر از استعاره‌ی کوه بیان کرد؛ نخست، کوه را به موانعی تشبیه کرد که در نتیجه‌ی آسیب‌های روانی کوچک و رویارویی‌های آسیب‌زای ما با واقعیت زندگی به وجود آمده‌اند و اجازه نمی‌دهند به سوی زندگی آرمانی خود گام برداریم. نویسنده در این کتاب معتقد است، «هیچ‌چیز به اندازه‌ی خودت نمی‌تواند تو را عقب نگه دارد.» این همان نقطه‌ای است که ویست، مفهوم «خودتخریبی» را به ادبیات خود وارد می‌کند و می‌گوید: «اگر همیشه میان جایی که هستید و جایی که می‌خواهید باشید فاصله و شکاف وجود دارد و تلاش برای از بین بردن این فاصله باعث رنجش شما می‌شود، دچار خودتخریبی هستید.» به بیان دیگر، زمانی ما دچار خودتخریبی می‌شویم که آگاهانه از ارضای نیازهای درونی خود امتناع می‌کنیم، زیرا معتقدیم که توانایی لازم برای تحقق نیازهای‌مان را نداریم. برای نمونه، گاهی برای رهایی از ترس تنهایی، روابط‌‌مان را تخریب می‌کنیم.

او در تعبیر دوم خود، کوه را به چیزی تشبیه می‌کند که در مقابل شما ایستاده است، شما را به زندگی نوینی دعوت می‌کند و شما را به‌سوی خودسازی رهنمون می‌کند. این همان نقطه‌ای است که با مسئولیت‌پذیری آغاز می‌گردد و مهم‌ترین قابلیت شما که همان عدم انکار خودِ واقعی‌تان است را تقویت می‌کند. نویسنده معتقد است، بهترین راه برای عبور از کوه و تحقق امکان رشدی که این استعاره به‌شکل بالقوه‌ای دارد، این است که زندگی‌ای را که از آن ناراضی هستیم، نپذیریم و نخستین گام به سوی تغییر واقعی را برداریم. این همان نقطه‌ای است که می‌توانید تصمیم قطعی خود برای ایجاد دگرگونی را بگیرید و سفر خود به‌سوی خودآگاهی، آموزش و رشد را آغاز کنید. برای رسیدن به این نقطه باید «راحتی»، چیزی که در درازنای تاریخ راهنما و انگیزه‌ی انتخاب‌های بشر بوده است را کنار بگذارید و دست از رد ناشناخته‌ها بردارید. ما عادت داریم، ناشناخته‌ها را کنار بگذاریم؛ حتی اگر به‌روشنی بدانیم و ببینیم که ناشناخته‌ها برای‌مان مفید است و رشد و تعالی ما را در پی دارند.

ساختن این زندگی نوین، بی‌شک به قیمت راحتی شما، به قیمت زندگی پیشین شما، روابط و دوستان‌تان تمام خواهد شد اما به باور نویسنده، همه‌ی این‌ها هیچ اهمیتی ندارد. زیرا به‌زودی حاشیه‌ی امن را در پیرامون اهداف نوین‌تان خواهید ساخت. چیزی که اهمیت دارد، این است که شما دیگر آدم پیشین نخواهید بود و این تنها چیزی است که از دست می‌دهید. چیزی که میان شما و زندگی دلخواه‌تان مانع ایجاد کرده و شما را به خودتخریبی واداشته است. چهره‌ی نوین شما، به شیوه‌ی خاصی از زندگی عادت ندارد و فراموش نکرده است که زندگی چهره‌ی دیگرگونی نیز دارد. این چهره هرگز انتخاب‌های خود را محدود نمی‌کند و به این امر آگاه است که همیشه انتخاب‌های بهتری نیز وجود دارد. درحقیقت، او آماده است که از خودتخریبی دست بردارد و روند خودسازی را در پیش گیرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...