تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت! | کافه کاتارسیس


در داستانِ کوتاه «کروکودیل» نوشته‌ی داستایفسکی ایوان ماتوِئیچ، مرد روسی عاشق و واله‌ی اروپا، به باغ وحش می‌رود و کروکودیلی او را می‌بلعد. بنا به مصلحت وقت نه خود او، نه همسرش و نه صاحب کروکودیل و مدیر باغ وحش از این جریان ناراحت نیستند و برای نجات آن فرد کاری نمی‌کنند. در نمایش‌نامه‌ی تام باسدن[Tom Basden] نیز همین اتفاق می‌افتد. کروکودیل [The Crocodile] ایوان ماتوِئیچ را، که بازیگر تئاتر و پرفورمنس است، می‌بلعد و شرایط مطلوبی برای هنرمند بی‌مخاطب و منزوی به وجود می‌آورد!

تام باسدن[Tom Basden] خلاصه نمایش نامه کروکودیل [The Crocodile]

کروکودیل و سه‌ضلع مثلث جنگ و مرگ
در داستان کوتاه داستایوسکی کروکودیل نمادی از اصل اقتصاد و جذب سرمایه‌ی خارجی جهت رونق اقتصادی کشور است. این داستان با زبانی طنزآلود و تلخ نشان می‌دهد که چگونه جایگاه انسان تنزل یافته و او در برابر پول و توهمِ توسعه به چه صورت بلعیده و نابود می‌شود:

«ایگناتی پروکوفئیچ را می‌شناسید؟ سرمایه‌دار است، کار و بار مهمی دارد، و خیلی هم خوب حرف می‌زند. می‌گفت: ما به توسعه‌ی صنعتی نیاز داریم. ما ها زیاد توسعه پیدا نکرده‌ایم. باید توسعه به وجود بیاوریم. باید سرمایه ایجاد کنیم، پس باید یک طبقه‌ی متوسط ایجاد کنیم، اصطلاحاً بورژوازی. و چون سرمایه نداریم باید از خارج سرمایه جذب کنیم. اول از همه باید تسهیلاتی در اختیار شرکت‌های خارجی بگذاریم تا در روسیه زمین بخرند، مثل کاری که الان در خارج انجام می‌شود. مالکیت جمعی زمین سَم است. ورشکستگی است. و می‌دانید، با حرارت هم حرف می‌زد. خب، برای او قضیه حل است… آدم متمولی است، کارمند دولت که نیست. می‌گفت: با نظام جمعی هیچ پیشرفتی در زمینه‌ی توسعه‌ی صنعتی یا در زمینه‌ی کشاورزی در کار نخواهد بود. می‌گفت: شرکت‌های خارجی باید تا می‌توانند اراضی وسیعی را در کل مملکت ما بخرند، بعد این اراضی را قسمت‌قسمت کنند… بعد به عنوان ملک خصوصی بفروشند. به عبارت دیگر، نفروشند، بلکه خیلی ساده اجار بدهند. می‌گفت: وقتی کل زمین‌ها دست شرکت‌های خارجی باشد، می‌توانند هر اجاره‌ای که دل‌شان خواست تعیین کنند. به این ترتیب، دهقان برای نان روزانه‌اش سه برابر کار خواهد کرد و می‌شود هر موقعی هم بیرونش کرد. این احساس را می‌کند، حرف‌گوش کن و کاری می‌شود، و سه برابر با همان دستمزد کار خواهد کرد.»1

با چنین نگاهی است که وقتی کروکودیلِ یک فرد آلمانی ایوانِ روسی را می‌بلعد همه می‌دانند که اصل اقتصاد مقدم است و نمی‌شود شکم کروکودیل، سرمایه‌گذاری خارجی، را پاره کرد. بنابراین ایوان که درک بالایی از اوضاع دارد! از وضع پیش‌آمده بدش نمی‌آید و آن را فرصتی برای «پیشرفت»، «شهرت» و کسب درآمد می‌بیند. او می‌داند آنزیم‌های کروکودیل دارند او را هضم می‌کنند ولی به فکر تغییر شرایط به نفع خودش است، یا تبدیل ضرورت به آزادی!

داستان کروکودیل داستایفسکی از جنبه‌ی دیگری نیز حائز اهمیت است. در این اثر ما ترس تاریخی روس‌ها و بدبینی شدید آن‌ها را نسبت به اروپایی‌ها لمس می‌کنیم. بنابراین ماجرای حمله‌ی پیشدستانه‌ی روسیه به اوکراین را با دیده‌ی تعجب نمی‌نگریم. این جنگ از دید روسیه به دو دلیل اجتناب‌ناپذیر است و روسیه تحت هیچ شرایطی، حتی با استفاده از سلاح اتمی، نمی‌تواند بازنده‌ی آن باشد. یک دلیل آن روحی است و در داستان کروکودیل به‌خوبی تصویر شده است. روس‌ها هم‌مرز شدن با ناتو را با بلعیده شدن توسط کروکودیل یکی می‌دانند. بنابراین نه فقط آقای پوتین بلکه هر رهبر دیگری هم که حاکم این کشور باشد، انتخاب زیادی ندارد.

مسئله‌ی دیگر جغرافیایی است. مرز روسیه و اوکراین هیچ مانع طبیعی مانند رشته‌کوه‌های سخت و بلند ندارد و دشتی کاملاً آزاد است که عمیقاً روسیه را در برابر کروکودیل‌ها آسیب‌پذیر می‌کند. داستان داستایفسکی به ما اجازه می‌دهد ضرورت جنگ را از نگاه روس‌ها درک کنیم. وانگهی، آن‌ها خاطره‌ی تلخ محاصره‌ی مسکو را در جریان جنگ جهانی دوم، به دست هم‌پیمانان اروپایی‌شان دارند و همین بی‌اعتمادی به ترس تاریخی‌شان دامن می‌زند و مثلث ضرورت جنگ را می‌سازند که اضلاع آن چنین است: ترس تاریخی، بی‌اعتمادی، نبود مانع جغرافیایی و به‌نوعی انتقام جغرافیا!

لازم به توضیح است که آلبرکامو هنر را درک کردن می‌داند نه قضاوت، بنابراین نقد هم که نوعی هنرِ خواندن است به درست یا غلط بودن جنگ نمی‌پردازد، مسئله‌ی آن درک است. آن‌چه برای خوانش و ادبیات مهم است این‌که داستان نمادین کروکودیل به‌خوبی توانسته خودش را معاصر کند و برای درک مسائل روزگار ما نیز کارکرد داشته باشد.

اما نمایشنامه‌ی کروکودیل تام باسدنِ چه می‌گوید و آیا به جهان فکری داستایفسکی محدود شده یا از آن فراتر است؟

نمایش درخشان تمایز میان دو مفهوم «پیشرفت» و «رشد»
با تأمل در این اثر می‌بینیم مسئله‌ی اصلی آن رؤیارویی انسانی است که نمی‌خواهد نظام جهانی مخاطب‌‌و‌پول‌محور را باور کند و بر سر شیوه‌های خود پای می‌فشارد. او با ضرورت‌ها و واقعیت‌ها می‌جنگد و نمی‌خواهد باورشان کند. کروکودیل نامرئی بزرگی او را بلعیده و تلاش برای رهایی فقط دست‌وپازدنی پوچ در شکم کروکودیل است! بنابراین او در چرخشی ضروری و برای نجات زندگی و شرایط‌اش بلعیده‌شدن توسط کروکودیل را با خوش‌بینی تهوع‌آوری همراه می‌کند. درواقع ایوان نمایشنامه‌ی باسدن می‌کوشد ضرورت را که از او خیلی بزرگ‌تر است به آزادی تبدیل کند و به زبانِ خوش‌بینان از بحران فرصت بسازد. چیزی که در روزگار ما بسیار درباره‌اش شندیده‌ام.

این نمایشنامه نشان می‌دهد چنین تصوری خواب و خیال کودکانه‌ای بیش نیست. آنچه ما آن را به آزادی و پیشرفت تعبیر می‌کنیم ماجرایی است که باسدن با تمثیل حیوانات باغ‌وحش درباره‌اش صحبت می‌کند و به‌نظر درخشان‌ترین بخش نمایشنامه و نقطه‌ی اوج آن است. درواقع باسدِن نویسنده‌ی توانایی است که کروکودیل داستایفسکی را از مسئله و حساسیتی روسی به مسائلی جهانی پیوند می‌دهد و باز هم آن را مدرن و معاصرتر می‌کند.

در این نمایشنامه مفاهیم «پیشرفت» و «رشد» به‌خوبی متمایز می‌شوند و می‌گذارد ما با بیان تمثیلی اثر تفاوت این دو را خوب متوجه شویم. در این اثر حیواناتی را می‌بینیم که می‌خواهند پول‌های‌شان را در جهت درست به کار بگیرند لذا از خورد و خوراک و بهداشت می‌گذرند، اجازه می‌دهند مدفوع و کثافت قفس‌شان را بردارد اما پیشرفت کنند! آن‌ها از ضروریات‌شان می‌زنند تا ضرورت‌های تقلبی دیگری را که ضرورتی هم ندارند، دنبال کنند.

پیشرفت یعنی جلو زدن، رقابت، توی چشم بودن، کسب شهرت به هر قیمتی (پس از ایوان یک پسر چهارده‌ساله داخل یک گوزن همان باغ وحش می‌رود تا مشهور شود!!) پیشرفت یعنی پاگذاشتن روی گاز و جا گذاشتن زندگی در پشت سر و در آخر آن را به کپه‌ای از مدفوع تبدیل کردن. رشد اما جریان متفاوتی است. رشد یعنی پیروی از عقل سلیم، یعنی ایستادن مقابل این تفکر نادرست که «بیشتر مساویِ بهتر است». رشد دنبال شهرت‌طلبی و فدا کردن زندگی پای دستاوردهای پوشالی است. بلکه رو به سوی ضرورت‌های حقیقی و نیازهای اصیل آدمی دارد. اما پیشرفت تمام تلاشش را می‌کند تا این طرز فکر درست را بی‌ارزش و بزدلانه جلوه دهد. در نمایشنامه‌ی باسدِن زاک نماینده‌ی عقل سلیم و رشد‌خواهی معقول است و ایوان و آنیا دنبال پیشرفت و دروغ گفتن به خود و دیگران. برای همین به تعبیر فروغ پیش نمی‌روند، فرومی‌روند.

افراد پیشرفت‌خواه، که در این اثر بازیگران تئاتر هستند، هیچ عقیده‌ای ندارند و اگر از چیزی دفاع می‌کنند و حرف‌های روشنفکرانه و باب طبع روز می‌زنند فقط برای کسب رضایت مردم و شهرت است. لذا تعجبی ندارد که ایوان ضد تزار در پایان اثر از طرفداران پرشور او می‌شود. این نمایشنامه جز مسئله‌ی جنگ اوکراین ما را در درک روحیه‌ی سلبریتی‌هایی که در شبکه‌های مجازی در تمام زمینه‌ها صحبت می‌کنند و نظر می‌دهند، یاری می‌دهد.

مخوف‌تر از گوریل پشمالوی یوجین اونیل
مسئله‌ی کروکودیل تام باسدن فقط برتری اصل اقتصادی بر ارزش انسان نیست، خطر شبکه‌های مجازی را هم در برمی‌گیرد که در آن انسان به رقابت، جنگ، خودنمایی و شهرت و بیشتر داشتن ترغیب می‌شود. کروکودیل باسدِن بسیار مخوف‌تر است چون انسان معاصر با مسائل بزرگ‌تری بلعیده شده و دارد هضم می‌شود!

این از مسخ هم وحشتناک‌تر است. اگر در «گوریل» یوجین اونیل کارگر کشتی تحقیر شده به قفس گوریل و انزوا می‌رود و به آن تبدیل می‌شود، حداقل عمق فاجعه احساس می‌شود اما انسان مدرن امروز حتی حق سوگواری و ناراحت بودن ندارد و دچار بیماری خوشبینی دروغین و تهوع‌آوری است. یا بهتر است بگوییم دچار اجبار به خوشحال بودن و نجنگیدن و شرایط را به سود خود تمام کردن. تظاهر و وانمود به قدرتی که حتی اجازه نمی‌دهد او به مسائل اساسی خود فکر کند و برای آن‌ها درد بکشد بلکه به خود بیاید!

در کار داستایفسکی و باسدِن انسان محروم از حق ناراحت بودن، انسانِ محکوم به خوشبختی تصمیم می‌گیرد با ضرورت و کروکودیل همکاری کند و چنین خودش را فریب بدهد که دارد از اقیانوس بحران ماهی‌های خودش را می‌گیرد. اما آنچه عقل سلیم نشان می‌دهد بلعیده شدن و نابودی است.

کار رندانه و شیطنت تام باسدِن
باسدن در این اثر رندانه کاری می‌کند که داستان کوتاه داستایفسکی، که کاملاً ضد غرب است، غربی تمام شود! در پایان این نمایشنامه تزار، که مترادف ملت روسیه است، زانو می‌زند و دست کروکودیل را می‌بوسد: «تزار در مقابل کروکودیل زانو می‌زند و دستش را می‌بوسد. شیپورها به صدا درمی‌آیند. کروکودیل صورتش را به سمت حضار می‌گیرد. شاهانه. جسورانه.» مسئله‌ای که تاریخ این سال‌ها خلاف آن را نشان می‌دهد!

بریده‌هایی از این نمایشنامه
«یه وقتی هم آدم مجبور می‌شه چیزهای خوبِ قدیمی رو بذاره کنار، اما این اتفاقی نیست که فقط برای تو بیفته. خوبیش هم همینه. تسلیم شدن گاهی خیلی شجاعانه‌ست.»

«زاک: من نمی‌خوام توی کروکودیل زندگی کنم! کی همچین چیزی می‌خواد؟ خیلی وحشتناکه. نه می‌تونی کاری کنی، نه می‌تونی جایی بری. کل زندگی‌تو باید در محاصره‌ی مردمی سر کنی که خیره نگاهت می‌کنن. یه زندان واقعیه.
آنیا: و همین زندانه که ایوان خودشو انداخت توش. از اون جایی که خیلی زیاد به ایوان اهمیت می‌دم، معتقدم بسیار تأثیرگذاره.
زاک: چی؟
آنیا: که بذاری مردم بدون در نظر گرفتن حریم خصوصیت نگاهت کنن_»

حرفِ آخر
اندوهی که این نمایشنامه به دل آدم می‌گذرد عمیق است. انسان‌هایی را می‌بینیم که قربانی‌اند و نمی‌توانند از علایق خود پول دربیاورند بنابراین سعی می‌کنند بین اصل اقتصادی و علایق‌شان آشتی ایجاد کنند. تلاش مذبوحانه‌ای که در این نمایشنامه به شکست می‌انجامد. انسانِ قربانی ضرورت و کار که با کروکودیلی ورای تصورات خود روبه‌رو شده قدرتی برای پایان نتیجه ندارد فقط می‌تواند به بلعیده شدنش عشق و احساس نشان دهد و بابت آن خوشحال و شاد باشد!

خواندن این نمایشنامه انسان را به نظریات جورجو آگامبن علاقمند می‌کند: «ما به معنایی فعالانه باید خود را از قید کار‌‌ رها کنیم. ازاین‌جهت بسیار به واژه‌ی فرانسوی Desoeuver علاقه‌مندم. این فعالیتی است که باعث می‌شود همه‌ی وظایف اجتماعی -از اقتصاد گرفته تا حقوق و دین- به اموری غیر کارکردی بدل شوند. لذا‌‌ رها کردن این امور [از قید کارکرد] آن‌ها را مهیای استفاده‌های ممکن دیگر می‌کند. این دقیقاً فعالیتی است که با حیاتِ انسانی ما سازگار است؛ سرودن شعری که از کاربردهای ارتباطی زبان فرا‌تر می‌رود؛ یا بوسیدن و سخن گفتن که کارویژه‌ی دهان را، که عمدتاً خوردن است، تغییر می‌دهد. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس می‌پرسد که آیا نوع انسان تکلیفی دارد یا نه. کارِ نوازندهِ نی، نی زدن است و پینه‌دوز، کفش می‌سازد. آیا می‌توان کاری از این قبیل برای انسان نیز در نظر گرفت؟ ارسطو سیر بحث خود را با طرح این فرضیه پی می‌گیرد که چه‌بسا انسان بماهو انسان هیچ تکلیفی ندارد؛ اما بلافاصله این نظریه را رد می‌کند. به‌هرروی، این فرضیه، ما را به مرکز مسئله‌ی معنای وجود انسانی رهنمون می‌کند. انسان، حیوانی است که هیچ شغلی ندارد، هیچ وظیفه‌ی زیست شناسانه‌ی تحمیل‌شده‌ای و هیچ کارکرد توصیه‌شده‌ای ندارد. تنها یک موجودِ قدرتمند، توانایی این را دارد که قدرتمند نباشد. انسان می‌تواند هر کاری انجام دهد، اما مجبور نیست هیچ کاری انجام دهد.»2

1. رؤیای آدم مضحک، داستایفسکی، ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر ماهی.
2. گفت‌وگوی جولیت کرفت با جورجو آگامبن، سایت ورسو، بازنشر در ترجمان.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...