ولع در ساختن قاب‏‌هایی از طبقه فرودست | هم‌میهن


اینکه برخی داستان‌نویسان و رمان‌نویسان ایرانی گویی دچار خلأ لوکیشن‌های باهویت و متنوع‌اند و بیشتر داستان‌های کوتاه و رمان‌ها به‌اصطلاح آپارتمانی شده‌اند، انتقادی است که هر از چندی در کارگاه‌های نویسندگی و جلسات نقد و بررسی آثار شنیده می‌شود. در این میان، طبیعتاً اگر اثری در فضاهای متنوع و متفاوت شهری به‌خصوص در فضاهای کمترپرداخته‌شده متعلق به طبقات فرودست بگذرد، به‌ذات امتیازی برای آن به‌شمار می‌آید. هرچند اغراق در این پرداخت گاهی تا آن‌جا پیش می‌رود که تصور می‌شود این فضاسازی نیست که در خدمت داستان است، بلکه داستان به خدمت فضاسازی درآمده تا نشان دهد نویسنده در ساختن قاب‌هایی از طبقات به‌ حاشیه رانده‌شده چه میزان توانمند است. این اتفاقی است که شاید بتوان گفت شامل حال رمان «فصل مهاجرت مرده‌ها» به قلم حسین قسامی نیز شده است.

خلاصه رمان فصل مهاجرت مرده‌ها» به قلم حسین قسامی

قسامی چه در «فصل مهارت مُرده‌ها» و چه در رمان دیگرش «حصار موش» نشان می‌دهد که در پرداخت شروع داستان، قلم توانایی دارد. «فصل مهاجرت مُرده‌ها» با داستان دو شخصیت اصلی؛ صابرسگی و خواهر معلولش، لیلا در گاراژی که صابر در آن سگ پرورش می‌دهد، آغاز می‌شود و با نمایش شرط‌بندی بر سر جنگ سگ‌ها در تکه‌زمینی همجوار قبرستانِ شهر در همان ابتدا به اوج می‌رسد.

داستان از زمان حال شروع می‌شود اما نویسنده از همان ابتدا، جابه‌جا به‌مدد یادآوری خاطرات توسط شخصیت‌های اصلی، ‌تلاش می‌کند نشان دهد آن‌ها چه فراز و فرودهایی را طی کرده‌اند و چرا اکنون در چنین وضعیتی هستند. رفت‌وآمد نویسنده میان زمان حال و گذشته و ایجاد گذشته‌نگرها به کمک خاطراتی اتفاق می‌افتد که همچون آسانسوری از زمان گذشته به زمان حال می‌آیند و جابه‌جا از کودکی صابرسگی و خردسالی لیلا، از بیماری مادرشان، از بی‌پدر بزرگ شدن‌شان و... می‌گویند. فصل اول «فصل مهاجرت مُرده‌ها» می‌توانست شروع خوبی برای رمانی در مورد طبقه فرودست، نادیده انگاشته شده و به حاشیه رانده شده باشد، اگر میل شدید نویسنده به نشان دادن تبحرش در ساخت صحنه‌های داستانی متعدد از زندگی این طبقه موجب شکسته شدن منطق داستانی نمی‌شد.

رمان ۱۷۶ صفحه‌ای «فصل مهاجرت مُرده‌ها» قرار است آن‌طور که در معرفی‌اش هنگام انتشار ـ تیرماه ۱۴۰۳ ـ آمده است، روایت رویارویی دختری تنها و ساده ـ لیلا با معلولیت از ناحیه دست راست ـ با مرگ باشد اما نویسنده پس از دو فصل ـ تا صفحه ۵۲ ـ ناگهان چنان محو فضاسازی می‌شود که خواننده در تحیر شکسته‌شدن منطق داستانی فرو می‌ماند.

پای صابرسگی بی چفت و بست محکم داستانی به خانه فرامرز سپهر باز می‌شود و پای لیلا به شیوه‌ای عجیب‌تر به اتاق مرضی‌خانم و خواهرزاده‌اش مارال در مسافرخانه‌ای در تهران. گویی این اشتیاق نویسنده به ساخت فضاهایی کمتر دیده‌شده از چرکی ناشی از فقر است که دست شخصیت‌های اصلی را می‌گیرد و به هر سو می‌خواهد می‌برد، نه منطق داستانی. او چنان هنگام ساخت صحنه دود گرفتن فرامرز ـ آن‌جا که می‌نویسند: «فرامرز لول کاغذی را به لب گذاشت و کام گرفت. صبر کرد تا دود جذب تن شود» ـ و پیشنهادش به صابرسگی برای فروش کلیه محو فضاسازی می‌شود که سوالاتی از این دست که اصلاً چرا باید پای شخصیت اصلی به این فضا باز می‌شد را بی‌پاسخ می‌گذارد؟ یا وقتی از مرده‌ شستن مرضی‌خانم و مارال به‌عنوان شغل‌شان از زاویه دید لیلا حرف می‌زند، گویی برایش اهمیت ندارد که خواننده متعجب شود لیلا چطور توانسته است در شهری درندشت چون تهران، بی‌آن‌که آدرس و نشانی داشته باشد، دوباره با کسانی ملاقات کند که یک‌روز قبل آنها را تصادفی دیده است؟

فارغ از این‌ها، زبان نویسنده «فصل مهاجرت مُرده‌ها» ازجمله مواردی است که می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد. زبانی که نویسنده از پس ساخت آن‌ ـ چه در پیرفت‌های توصیفی، فضاسازی و چه دیالوگ‌ها ـ برآمده است. حسین قسامی، نویسنده این‌ اثر متولد سال ۱۳۶۸ است و تاکنون کتاب‌های «حصار موش»، «موصل، بدون پریچهر»، «رقص گراز»، «خاکسپاری ماهی‌قرمزها»، «بریدگی»‌، «یک‌ نمکدان پر از خاک گور» و «تِه Run » را در کارنامه‌اش ثبت کرده است. نویسنده‌ای که احتمالاً از این به‌بعد نیز بیشتر از او خواهیم خواند و دست‌کم در دو رمان «فصل مهاجرت مُرده‌ها» و «حصار موش» نشان داده است حتی اگر در ادامه، در جلب نظر همه خوانندگان چنان‌که باید نباشد در شروع، توانمند است و می‌تواند فصل اول‌های درخشانی برای آثارش بنویسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...