محسن آزموده؛ ماهرخ ابراهیمپور | اعتماد
بسیاری از باورها، اعمال، رفتارها و گفتارهای روزمره ما ریشه در دوران کهن دارد؛ از رسم و رسومات و عرف و عادات گرفته تا ضربالمثلها و حکایاتی که در گفتوگو با آدمهای دور و اطرافمان بر زبان میآوریم. این بازماندهها در زمانههایی دور و با کارکردها و انگیزههای مختلف پدید آمدهاند، اما در بستر زمان و مکان و در تعامل با فرهنگها و تمدنهای مختلف دچار تغییر و تحولاتی به لحاظ صوری و محتوایی شدهاند. کاوش در فرهنگهای باستانی به فهم معنای این عناصر بازمانده و شناخت عمیقتر و گستردهتر خودمان میانجامد. علی بلوکباشی، مردمشناس برجسته و نامدار ایرانی و دکترای مردمشناسی از آکسفورد، در کتاب خواندنی «بازماندههایی از فرهنگ دوران جاهلی در تمدن اسلامی» [Pagan survivals in Mohammedan civilisation] نوشته ادوارد وسترمارک [Edward Westermarck] تنها به ترجمه آن بسنده نکرده و در حواشی و تعلیقاتی بیشتر از متن، به نحو مفصل ریشههای تاریخی بسیاری از باورها، آداب و رسوم کهن ایرانی که تا به امروز در زندگی مردم کوچه و خیابان حضور دارند را روشن کرده است.
نخست درباره نویسنده کتاب، ادوارد وسترمارک بفرمایید که او کیست و از چه سنتهای فکری برآمده است؟ اساتید او چه کسانی بودند و تاثیرش چه بوده است؟
وسترمارک (1862-1939) فیلسوفی انسانشناس، قومشناس و دینپژوه انگلیسی فنلاندیتبار بود و در فنلاند در رشته فلسفه تحصیل کرده بود. پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه هلسینکفورس (امروزه هلسینکی مینامند)، در همین دانشگاه به تدریس فلسفه اخلاق و جامعهشناسی اشتغال یافت. بعدا به لندن آمد و در دانشگاه لندن به تدریس این دو رشته پرداخت. وسترمارک، در حوزه دینپژوهی کار میکرد و به تحقیقات تطبیقی در زمینه ادیان روی آورد. مطالعات تطبیقی ادیان در نیمه قرن نوزدهم جایگاه مهمی در اروپا داشت. اساتید او از برجستهترین نظریهپردازان و متفکرین این مکتب بودند. او شاگردان برجستهای تربیت کرده که از میان آنها میتوان به برونیسلاو مالینوفسکی، از انسانشناسان بزرگ لهستانیتبار انگلیسی و موریس گینزبرگ، جامعهشناس مطرح انگلیسی اشاره کرد. مالینوفسکی رساله دکترایش را با وسترمارک گذراند. یکی از کارهای مهم وسترمارک این بود که بنیاد تحقیقات میدانی در حوزه دینشناسی را بنا گذاشت و پس از او این شیوه مطالعات در میان اهل علم گسترش فراوانی یافت و شاگردانش به او تأسی کردند. وسترمارک 30 سال از عمرش را در تحقیق میدانی گذراند. از این مدت 9 سالش در مراکش گذشت و کتاب حاضر حاصل تحقیق میدانی او در مراکش است.
به پیشینه وسترمارک در زمینههای فلسفه و جامعهشناسی اشاره کردید. اصولا چه اتفاقی افتاد که وسترمارک به مطالعات میدانی آن هم در مراکش علاقهمند شد؟
وسترمارک با چند زبان آشنایی داشت و در زمینه تحقیقاتش در مسائل اجتماعی از منابع و آثار فراوانی به زبانهای گوناگون استفاده میکرد. او دوست نداشت پژوهشهای خود را به مطالعات کتابخانهای و اسنادی منحصر کند، بنابراین برای شناخت و درک فرهنگ و الگوهای رفتاری و اجتماعی مردم و عقاید و باورهای نهفته در پس این رفتارها، رفتن به میان مردم و نشست و گفتوگو با مردم و مشاهده اعمال آنها در زندگی روزانه را لازمه پژوهش علمی میدانست. از این رو، در کنار مطالعات و تحقیقات کتابخانهای تحقیقات میدانی را شیوه کار خود قرار داد و سرزمین مراکش را برای کار میدانی انتخاب کرد.
این میدان چرا مراکش بود؟ چرا به فنلاند و انگلیس علاقه نداشت؟
جامعه و فرهنگ سرزمینهای اروپایی برای عالمان اجتماعی آن روز کم و بیش شناخته شده بود، در صورتی که از مردم و فرهنگ سرزمینهای دیگر مانند آفریقایی و آسیایی آگاهی نداشتند. مراکش عرصه تلاقی فرهنگها و حوزه بکر و خاصی برای مطالعه مردمنگاری بود. مردمانش بیشتر بربرهایی بودند که به اسلام گرویده بودند. بربرها از اقوام بسیار کهنی بودند که در حیات تاریخی خود تحت نفوذ فرهنگهای مختلف رومی و مصری و اسپانیایی و عرب قرار گرفته بودند. این فرهنگها در ذهنیت جامعه بربر و رفتارهای اجتماعی و اعتقادات مردم آن تاثیرات فراوان گذاشته بود. بربرهای مراکش پس از فتح آفریقای شمالی به دست اعراب در قرن پنجم هجری قمری/ قرن یازدهم میلادی مسلمان شدند. وسترمارک با مطالعه مراکش میخواست دریابد مردمی که قرنها با فرهنگ بدوی بربری و فرهنگ رومی رشد کرده بودند، پس از گرویدن به اسلام و اخذ فرهنگ عربی-اسلامی، چه تحولاتی در فرهنگ و الگوی رفتارهای ذهنی و اجتماعی آنها روی داده است.
بعدا کسی مثل ادوارد سعید این دست پژوهشها را در کتابی که سال 1978 منتشر کرد، «شرقشناسی» (orientalism) خواند و به آنها این نقد را وارد کرد که از دید غربی به مطالعه سایر جوامع میپردازند، آیا وسترمارک هم چنین نگاهی داشت؟
وسترمارک یک آفریقاشناس بود. نگاه او نگرشی جامعهشناختی و علمی و تحقیقی و دور از سوگیریهای استعماری و برمبنای علاقهای بود که به شناخت ادیان، بهویژه دین اسلام داشت. او معتقد بود که هر فکت و واقعهای را باید با رجوع به مردم و اسناد و آثار مکتوب موجود درباره فرهنگها بررسی و تحلیل کرد. مثلا در بخشی از کتاب که درباره چشم زخم نوشته است، تمام نقوش و طرحهای روی پارچهها و اشیا و دیوارنگارههایی که در میان مردم یافته، بررسی کرده و مفهوم هر یک از نقشها را به دست آورده و ارتباطشان را با اعتقادات و باورهای جاری مردم سنجیده و طبق آن به نوعی الگوبندی ذهنی و رفتاری مردم مراکش پرداخته است. تا آنجا که من میدانم او تفکر استعماری نداشت و عالمی بود و نظریهپردازی که میخواست از مطالعات خود در یکی از کشورهای مسلمان آفریقا به حقایق دست یابد.
در مورد کتاب بازماندههایی از فرهنگ دوره جاهلی و اهمیت آن در انسانشناسی بفرمایید؟
پیش از پاسخ دادن به این سوال لازم است در اینجا به نکتهای اشاره کنم. در ترجمه عنوان انگلیسی کتاب تغییری دادهام. برای مثال در برابر کلمه pagan به معنی «شرک» در ترجمه فارسی کلمه «فرهنگ جاهلی» گذاشتهام. کلمه «شرک» به معنی بیاعتقادی به وحدانیت خداوند و شریک و انباز قائل شدن برای اوست. در حالی که مردمی که این کتاب درباره آنها نوشته شده است، مسلمانند و به وحدانیت خدا اعتقاد دارند و اعمالی که انجام میدهند شرک و کفر نمیپندارند. بسیاری از اعتقادات و باورهایی که بربرها در زندگی روزانه خود به کار میبردند هرچند بازمانده از فرهنگ دوران بربریت و جاهلی بود ولیکن شرکآمیز نبود. فرهنگ جاهلی فرهنگی بسیار غنی بود که تا پیش از ظهور اسلام در جوامع وسیع از اقوام سامی نژاد و عرب سیطره داشت. پیامبر اسلام (ص) 43 سال از زندگانی را در این فرهنگ سپری کرده بودند. وسترمارک برای تنظیم و تدوین و تحلیل دادههای تحقیقی خود در این کتاب به منابع متعدد گستردهای به زبانهای مختلف لاتین و یونانی و آلمانی و فرانسوی و عربی و مانند آنها مراجعه کرده است. فهرست آثار مورد استفاه او به خوبی گستره مراجعات او به منابع را نشان میدهد. کتاب حاصل درسگفتارهای او در مدرسه اقتصادی لندن و گزیدهای از کتاب دو جلدی او در مورد باورها و آیینهای مردم مراکش است که آن را قبلا منتشر کرده بود. کتاب را در 6 بخش تنظیم کرده و در هر بخش به مباحث مهمی که در زندگی مردم جامعه مراکش نقش داشتهاند پرداخته است. بخشهای 6گانه عبارتند از:
1. جن، 2. چشم زخم، 3. نفرین، 4. فراگیری قداست، 5. نقش و حساسیت قداست و 6. آیینها و باورهای دخیل رومی و بربری در فرهنگ جامعه مراکش.
بسیاری از باورها و رسوم و مناسک قدیمی و کهن از جانب امروزیها خرافات خوانده میشوند، اما گویا نگاه علمی انسانشناسی چنین تعبیری را نمیپسندد.
در انسانشناسی خرافه و خرافات اصطلاحی است که به مجموعه باورها و رفتارها و آداب خاصی گفته میشود که بیشتر ماهیت فراطبیعی و جادویی دارند و در تقابل با عقل و خردند. مجموعه این باورها و رفتارها بازمانده از فرهنگ دورهای است که در آن انسان هنوز به دانش و آگاهی علمی دست نیافته بود و به نیروهایی وهمی در نظامبخشی امور زندگی باور داشت، از این رو خرافات برای جمعی از مردم جوامع در زمانی خاص نقش مهم و تاثیرگذاری در زندگی آنها داشته و پارهای از کلیت فرهنگیشان بهشمار میرفته است. با پیشرفت جامعه و فرهنگ و دستیابی انسان به آگاهیهای علمی و فنون و تکنولوژی مدرن و تحول فرهنگها، شمار بسیاری از این خرافات به تدریج نقش خود را از دست دادند و از عرصه زندگی اجتماعی کنار گذاشته شدند.
چرا کتابی که به یک جامعه خاص مثل مراکش میپردازد، این اندازه اهمیت مییابد و شما آن را برای ترجمه انتخاب کردید؟
انتخاب این کتاب برای ترجمه به فارسی دلایل خاصی داشت. یکی اینکه اثری معتبر در زمینه دینپژوهی تطبیقی مبتنی بر تحقیقات میدانی و اسنادی است که میتواند مرجع مهمی باشد برای جامعهشناس و مردمشناسی و هر دینپژوهی که میخواهد به مطالعات تطبیقی فرهنگها بپردازد. دیگر اینکه محتوای کتاب درباره یک جامعه اسلامی است که بخش بزرگی از مردم آن جامعه را قوم بربر شکل میدهند و عناصر سازنده فرهنگ مردم آن آمیزهای است از عناصر فرهنگ بومی بربرها و فرهنگهای مختلف دیگر از جمله فرهنگ عرب دوره جاهلی و دوره اسلامی. آنچه مرا به ترجمه کتاب برانگیخت یکی جاذبیت مطالب آن در مراجعات مکرر به آن برای تالیف مقالات مربوط به مدخلهای آیینی-مذهبی در بخش مردمشناسی دایرهلمعارف بزرگ اسلامی بود و دیگر، مشابهتهای فراوانی که میان برخی الگوهای فرهنگ نظری و عملی مردم مراکش و مردم ایران در جوامع سنتی وجود داشت. در تعلیقاتی که بر متن فارسی کتاب نوشتهام به این مشابهتهای رفتاری و عقیدتی میان دو فرهنگ رایج در دو جامعه مسلمان مراکش و ایران اشاره کردهام. در تعلیقات موضوعات فرهنگی مختلفی را که وسترمارک در کتاب مطرح کرده با فرهنگ رایج میان مردم خودمان در جوامع سنتی بررسی و مقایسه کردهام و آنها را در هزار و یک نکته شرح و توضیح دادهام. تطبیق عناصر فرهنگی در دو جامعه آفریقایی و ایران بدهبستانها و تعاملهای فرهنگی میان جوامع مختلف و بیمرز بودن حوزه جغرافیای فرهنگی را نشان میدهد.
امروزه ارتباطات فرهنگی به مدد ابزارهای ارتباطاتی و تکنولوژی پیشرفته، از طرق مختلف صورت میگیرد، در چند هزار سال پیش چطور این ارتباطات اتفاق میافتاد، بهگونهای که اینقدر مثلا قرابت فرهنگی میان ایرانیان و مردم شمال غرب آفریقا مییابیم.
ارتباطات فرهنگی بر اثر عوامل سیاسی و نظامی و اقتصادی و از راه داد و ستدهای تجاری و همجواری ملتها یا مهاجرتهای مردم رخ میدهد و پدیدههای فرهنگی در عرصه جغرافیای وسیعی در طول زمان انتقال و اشاعه مییابند. گاهی هم مشاهده میکنیم که در میان مردم ساکن در سرزمینهای دورافتاده و بیارتباط با یکدیگر، برخی از الگوهای فرهنگی و آداب و سنن کم و بیش مشابه را تجربه میکنند. این نوع تشابه فرهنگی در میان جوامع معمولا بر اثر همانندیهای نحوه زندگی، ویژگیهای یکسان بوم زیست و نوع کار و معیشت و برداشتها و تلقیات از پدیدههای طبیعی و ماوراء طبیعی روی میدهد. اگر برخی تشابهات فرهنگی میان دو فرهنگ در مراکش و ایران مشاهده میکنیم به سبب این است که این دو جامعه هر دو به دین اسلام گرویدند و فرهنگ اسلامی را از اعراب مهاجم به کشورشان در تاریخهای متفاوت پذیرفتند و آنها را همراه فرهنگهای پیشین خود به کار بستند. این را هم اضافه کنم که در گذشتههای دور هم ارتباطات میان گروههای انسانی پراکنده در نقاط جغرافیایی مختلف ایران از طرقی که به آن قبلا اشاره شد، برقرار بود. تحقیقات باستانشناختی دوره پیش تاریخی و دوره تاریخی و بررسیهای آنها روی آثار مکشوفه و نقوش روی اشیای زیرخاکی در ایران، ارتباطات فرهنگی میان مردم دور از هم را در فلات ایران نشان میدهند. برای نمونه شباهتهای آثار به دست آمده در شوش خوزستان و سیلک کاشان با موهنجو داروی پاکستان موید ارتباطات فرهنگی مردم این مناطق دور از هم در آن دورهها بوده است.
بنابراین هیچ فرهنگی نمیتواند ادعای سره بودن و ناب بودن کند.
فرهنگ سره و خالص نداریم و عقیده به اصیل و خالص بودن فرهنگها یک توهم و فاقد اعتبار و ارزش است. هر چند برخیها تصور میکنند که ارزش و اعتبار هر فرهنگ به اصیل بودن و آمیخته نبودن آن است. سرشت و رمز دیرپایی و تحول و پیشرفت هر فرهنگ در بدهبستانهای فرهنگی با جوامع دیگر و وامگیری و وامدهی عناصر فرهنگی به دست میآید. فرهنگی که با سایر فرهنگها مراوده نداشته باشد، نمیتواند رشد کند. اصولا قانون صیرورت و رشد یک فرهنگ در این است که با فرهنگهای دیگر در ارتباط باشد و چیزهایی وام بدهد و چیزهایی وام بگیرد. جامعهای که درهای ارتباطی با جوامع دیگر را به روی خود میبندد، فرهنگش از خط رشد خارج خواهد شد و پویاییاش را از دست خواهد داد و رو به زوال خواهد رفت. در کتاب در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، گفتهام که ما اگر بخواهیم فرزند روزگار خود باشیم باید از فراز بام فرهنگ خود به فرهنگهای دیگر نگاه کنیم و آنچه سبب غنا و پیشرفت فرهنگمان میشود از آن فرهنگها اخذ کنیم و پس از ایرانیزه کردن، آنها را به کار بریم.
در مورد والایی و پایینی چطور؟ آیا یک فرهنگ میتواند ادعا کند که والاتر از سایر فرهنگهاست.
همه فرهنگها برای جوامعی که آنها را به کار میبرند، بنابر نقش مفیدشان در انسجام ارکان جامعه به یک اندازه ارزش و اعتبار دارند. قیاس کردن آنها با یکدیگر و گفتن اینکه این فرهنگ والاتر یا ارزشمندتر از فرهنگهای دیگر است، قضاوتی بیمعنا و نادرست است. برای مردمشناس فرهنگ خوب یا بد وجود ندارد. برای او فرهنگ به جهت مقدار بهرهوری آن فرهنگ از دانش و علوم و فناوری میتواند مراتبی داشته باشد و در سطح پیشرفته یا توسعه یافته و در حال توسعه یا ساده و سنتی قرار گیرد. به هر روی مردم از فرهنگی که در آن رشد کرده و بالیدهاند، چه توسعهیافته و چه توسعهنیافته و سنتی یا مدرن هویت میگیرند و شخصیت اجتماعیشان براساس میزان پیشرفت آن فرهنگ ساخته میشود. زمانی در غرب، آفریقاییها را وحشی میخواندند. گادفری لینهاردت، انسانشناس برجسته بریتانیایی در کتاب معروفش الوهیت و تجربه با استناد بر مستندات تحقیقی میدانی خود در جامعه آفریقایی دینکا در سودان، این نظر استعماری و خودبزدگبینانه غربیها را در وحشی بودن اقوام آفریقایی رد کرد. او نشان داد که مردمان بومی آفریقایی برای خود فرهنگی دارند بسیار پیچیده و پر راز و رمز و بسیار کارآمد در گرداندن زندگی و امور اجتماعی آنها در جامعه. او معتقد بود که فرهنگ در جوامع آفریقایی همان نقش و کارکردی را ایفا میکند که فرهنگ غرب در جوامع غربی دارد.
کارکردها هم تغییر میکنند. در مورد باورها نیز چنین است. مثلا هفتسین دیگر آن کارکرد دینی قدیم را ندارد، اما کارکرد هویتبخش دارد.
درست است، کارکردهای مقولات فرهنگی در طول تاریخ و حیات اجتماعی مردم تغییر میکنند. اجازه بدهید قبلا این نکته را بگویم که فرهنگها، به ویژه آن دسته از عناصر فرهنگی که به حوزه معنایی و مفهومی و ذهنی پیوند دارند، مثل باورها، اعتقادات و... دیرپا هستند. باورها آنقدر میمانند تا زمانی که نفوذ و کارکردشان را از دست میدهند و فقط پوستهای میانتهی از آنها باقی میماند. وقتی جامعهای در فرآیند رشد و پیشرفت فرهنگی قرار دارد، عناصر فرهنگ جدید به اقتضای طبیعت نوآوری و عملکرد سودمند اجتماعیشان جایگزین عناصر فرهنگی قدیم ناکارآمد میشوند. این بدان معنا نیست که همه عناصر فرهنگ قدیم و سنتی کلا از میان میروند یا فراموش میشوند و مردمی که نسل اندرنسل عادت کرده بودند در فرهنگ قدیمی خود زندگی کنند، ناگهان همه عقاید و باورها و آداب و سنن قدیم خود را کنار میگذارند. نه چنین نیست، بلکه در این تحول فقط عناصر ناکارآمد و غیرمفید فرهنگ قدیم در جامعه جای خود را به عناصر فرهنگی تازه میدهند. مثالی میزنم. مردم روستاییهای ما تا پیش از ورود ماشینآلات جدید و تراکتور به روستاهایشان، برای دفع چشم زخم و افزایش کارایی ابزارهای سنتی و بومی کشاورزی خود مانند ورزا و خیش و گاوآهن به آنها تعویذ و اوراد میبستند.
وقتی هم که ماشینآلات جدید کشاورزی به روستا آمد، این اعتقاد و عادت را رها نکردند و باز همان تعویذها را به قصد دور کردن چشم زخم و عملکرد بهینه تراکتور و وسایل جدید به آنها میبستند. همچنین بسیاری از الگوهای فرهنگی و باورها که از دیرباز در مراسم شادمانی یا سوگواری مانند نوروز و شب یلدا و محرم و صفر به شکلهای مختلف نمود مییافتند، در جامعه امروز مفاهیم و نقش و کارکردهای گذشتهشان را از دست دادهاند. امروزه این مراسم و آداب با انگیزهها و کارکردهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دیگری برگزار میشوند و بیشتر جنبه و کارکرد هویتبخشی یافتهاند. برای نمونه، گستردن خوان نوروزی و هفتسین چیدن روی آن در نوروز برای ایرانیان امروز یک الگوی تقلیدی شده است به پیروی از سنت گذشتگان و حفظ میراث فرهنگی نیاکان. امروزه کسی در پی دریافت راز و رمز هفت گونه خوردنیهایی که قدمای ما روی سفره میچیدند، نیست. انداختن سفره نوروزی در فرهنگ امروزی همان معنا و کارکرد گذشته در فرهنگ ایرانیان را ندارد. امروزه مردم بنابر عادت و آداب و سنن و آیینهای نیاکانی خود، برخی از این مراسم و آیینهای کهن را با مفهوم و عملکردی تازه برگزار میکنند.
نظریات وسترمارک امروز از نظر انسانشناسان چقدر اهمیت دارد؟
امروزه این نظریه اعتبارش را از دست داده و نگرشها و نظریههای متفاوت دیگری از جانب علمای علوم اجتماعی و انسانشناسان مطرح شده است. اما نظر وستر مارک در آن موقع نگرشی تازه در این موارد بود و بسیار اهمیت داشت.
به کتاب برگردیم. دادههای این کتاب الان چقدر اعتبار دارد؟
برای کسانی که کارهای تحقیقاتی میکنند، این کتاب میتواند یک سند معتبر در دینپژوهی و مردمنگاری تطبیقی ادیان باشد. برای مخاطب عمومی هم کتاب از این حیث جذاب است که خاستگاههای بسیاری از رفتارهای فرهنگی و باورها و رسوم عرفی در جوامع اسلامی را نشان میدهد و چگونگی نقش آنها را در زندگی روزمره مردم آشکار میکند. افزون بر آن خواننده با خواندن تعلیقات بر کتاب با بسیاری از رفتارها و عقاید مشابه مردم مسلمان مراکشی و ایرانی در دو سرزمین آفریقایی و آسیایی آشنایی مییابد. برای نمونه مثالی نقل میکنم؛ در مراکش وقتی کسی خیمهای جدید بر پا میکرد یا خانهای تازه میساخت، حیوانی قربانی میکرد و خون آن را به دیواره خیمه و خانه خود میمالید. یا در مواقع دیگری گوسفند یا قوچی قربانی میکردند و خون آن را با پنجه بر پیشانی و جبین کسی که برایش حیوان را قربانی کرده بودند، میمالیدند. همین رسم در میان مسلمانان ایران از عشایر چادرنشین گرفته تا مردم شهرنشین معمول بوده و هست. مردم هنوز هنگام ساختن و رفتن به خانه تازه و خریدن ماشین جدید، حیوانی قربانی میکنند و خون قربانی را به در خانه و بدنه ماشین میمالند. همچنین در روستاهای ایران وقتی قناتی را راه میانداختند برای آن قربانی میکردند و خون میریختند. یا هنگام ختنه کردن کودک قربانی میکردند و خونش را بر جبین او میمالیدند. حافظ تلمیحا اشارهای به مالیدن خون قربانی به پیشانی دارد و میگوید: بر جبین نقش کن از خون دل من خالی/ تا بدانند که قربان تو کافر کیشم. رسم قربانی کردن و خون ریختن از فرهنگ دوره جاهلی بازمانده و در فرهنگ بسیاری از جوامع اسلامی نیز تا به امروز ادامه یافته است.
به اهمیت کتاب برای پژوهشگران اشاره کردید، اما سوال این است که این کتاب برای مخاطبی عادی که رشته مطالعاتیاش ربطی به انسانشناسی و قومشناسی و دینپژوهی و... نداشته باشد، چه بهرهای دارد؟
در پاسخ به سوال شما باید بگویم که محتوای کتاب همانطور که قبلا هم اشاره کردم با مطرح کردن خاستگاه و منشا بسیاری از اعمال و باورهای مسلمانان مراکش به کتاب جاذبیت میبخشد و برای خواننده عادی ایرانی نیز که با چنین اعمال و اعتقاداتی در فرهنگ خود آشناست، گیرایی دارد، خواننده عادی با خواندن این کتاب، به ویژه بخش تعلیقات آن در خواهد یافت که بسیاری از رفتارها و عقاید و اعمال امروز ما بازمانده از رسوبات فرهنگهای گذشته و فرهنگ دوره جاهلی است و وجوه مشترکی هم با رفتارها و عقاید مردم مسلمان نقاط دیگر جهان دارد. چشمانداز باریک و ظریفی که مولف از جهانبینی و فرهنگ عرفی جماعت بزرگی از مردم مراکش در کتاب تصویر میکند، خواننده را با قلمرو اندیشه و جهانبینی مردم مسلمان در فرهنگهای سنتی آشنا میکند. او با بررسیهایش نشان میدهد که چگونه این جماعت از مردم میاندیشند، چگونه با ملاکها و معیارهای فرهنگی و اعتقادی خود پدیدهها و رویدادهای طبیعی و فراطبیعی را تعبیر و تفسیر میکنند و چگونه به جهان اطراف خود مینگرند.