28
چو نزدیک شاه اندر آمد زمین / ببوسید و بر شاه کرد آفرین
زال زمین بوسید و بر شاه آفرین خواند و نامه‌ی سام را به شاه رساند. شاه ایران او را سخت گرامی داشت و دستور داد تا از زمین برخیزد و بر قامتش مشک و عنبر ریختند. چون نامه‌ی سام را خواند و آرزوی زال را بدانست، خندید و گفت: ای دلاور رنج ما را افزون کردی و آرزوی دشوار خواستی! هرچند به آرزوی تو خوشنود نیستیم؛ اما آنچه سام پیر بخواهد را دریغ نخواهیم کرد. تو چندی نزد ما مهمان باش تا در کار تو با موبدان و دانایان رأی زنیم و کام تو دهیم.

مجلس موبدان و زال و منوچهر

آنگاه خوان گستردند و بزمی شاهانه ساختند و شاه و بزرگان درگاه می برگرفتند و به شادی نشستند. روزی دیگر منوچهر شاه دستور داد تا موبدان و اخترشناسان در کار ستارگان سخت و ژرف بنگرند و از فرجام کار زال و رودابه وی را آگاه سازند؛ اخترشناسان سه روز در این کار به سر بردند. سرانجام موبدان و اخترشناسان نزد شاهنشاه ایران با شادی و خرمی درآمدند و به شاه گفتند که شاها از اختر این دو کس پیداست که فرجام این پیوند خوشنودی شهریار است! از این دو فرزندی حاصل شود که دل‌شیر دارد و زور پیل و او پی دشمنان ایران را از بیخ برخواهد کند. پیکرش چون گرز گران است و با کمندش شیر بگیرد. میان سران و یلان شاه کس را همتای او نیست و خادم شاه است و پناه سواران ایران.

منوچهر چون این سخنان بشنید بسیار خرسند شد و فرمان داد تا موبدان و خردمندان گرد آیند و زال را در هوش و دانایی و فرهنگ بیازمایند. مجلسی آماده نمودند موبدان و دانشمندان آمدند و زال را نیز آوردند شاه بر بالای آن مجلس نشست، موبدان به زال فرمودند سؤالات ما را پاسخ‌گوی تا خردمندی تو را بیازماییم.

پس موبد اول پرسید: دوازده درخت دیدم که هر یک را سی شاخه بود و دو اسب تیزپای سیاه و سپید که در پی هم می‌تازند و به هم نمی‌رسند؛ راز آن چیست؟
موبد دیگر گفت: مرغزاری دیدم سرسبز و خرم، مردی با داس تیز در آن می‌آمد و تر و خشکش را با هم درو می‌کرد و زاری و لابه کسی در او کاردار نمی‌گشت، راز آن را بگوی؟
موبد دیگر گفت: دو سرو بلند دیدم که از دریا سر برکشیده بودند و بر آن‌ها مرغی آشیانه داشت روز بر یکی می‌نشست و شام بر دیگری چون بر سروی می‌نشست آن سرو شکفته می‌شد و چون بر می‌خواست آن سرو بی‌برگ و خشک، رازش را بازگو؟
دیگر موبد گفت: شهرستانی آباد و آراسته دیدم که در کنارش خارستانی بود! مردمان در خارستان منزل گزیده بودند و از شهرستان یاد نمی‌کردند ناگاه فریادی بر می‌خواست و مردمان نیازمند آن شهرستان می‌شدند، اکنون بگوی راز این سخنان چیست؟

زال زمانی به اندیشه فرورفت و سپس سر برآورد و چنین پاسخ داد که: دوازده درختی که هریک سی شاخه داشت؛ دوازده ماه سال است که هریک سی روز دارد و گردش زمان بر آنهاست. آن دو اسب تیزپای سیاه و سپید شب و روزند که در پی هم می‌تازند و هرگز به هم نمی‌رسند. دو سرو شاداب که مرغی بر آنها آشیان دارد نشانی از خورشید و دو نیمه‌ی سال است در نیمه‌ای از سال که همان بهار و تابستان است جهان خرمی و شادابی و سرسبزی دارد در این نیمه مرغ خورشید شش مرحله از راه خود را می‌پیماید نیمه‌ی دیگر جهان رو به سردی و خشکی دارد و پاییز و زمستان است و مرغ خورشید شش مرحله دیگر راه را می‌پیماید. آن مردی که با داس به چمن‌زاری در می‌آید بی‌تفاوت از داد و فغان تر و خشک را می‌برد دست اجل است که لابه و زاری ما در او اثری ندارد و چون زمان کسی برسد پیر و جوان، توانگر و ندار نمی‌شناسد و بر کسی نمی‌بخشد و از این جهان بر می‌کند و اما آن شهرستان آراسته سرای جاوید است و آن خارستان ویران جهان گذرنده‌ی ماست تا در این جهانیم از سرای دیگر یاد نمی‌کنیم و به خار و خس دنیا دل می‌بندیم؛ اما چون هنگامه‌ی مرگ رسید و داس اجل به گردش درآمد ما را در سر یاد جهان دیگر می‌افتد و افسوس می‌خوریم که چرا از نخست در اندیشه‌ی سرای جاویدان نبودیم. چون زال سخنانش را به پایان رسانید و پاسخ‌ها را بداد موبدان به خردمندی او آفرین گفتند و دل شهریار به گفتار او شادمان شد.

روز دیگر چون آفتاب بَر زد زال کمربسته به خدمت منوچهر شاه آمد تا دستور بازگشتن بگیرد که از دوری رودابه بی‌تاب بود. منوچهر خندید و گفت: یک امروز را نیز با ما باش تا فردا چنان که در خور جهان‌پهلوان است تو را نزد پدر بفرستیم. آنگاه فرمان داد تا سنج و کوس به صدا درآورند و گردان دلیران و پهلوانان با تیروکمان و سپر و نیزه و ژوبین به میدان درآمدند تا هریک پهلوانی و هنر خود را نشان دهند. زال نیز تیروکمان خود را برداشت و سلاح آراست و بر اسب نشست و به میدان درآمد. در میانه‌ی میدان درختی بسیار کهن‌سال بود، زال خدنگی در کمان گذاشت و اسب را برانگیخت و تیر از شصت رها نمود؛ تیر بر تنه‌ی درخت نشست و از سوی دیگر درآمد.

فریاد آفرین، آفرین از هر گوشه برخاست! آنگه زال تیروکمان گذاشت و زوبین برداشت و بر سپرداران حمله کرد و در یک ضربت شکاف‌ها از هم شکافت؛ شاهنشاه که از نیروی بازوی زال در حیرت بود برای بهتر آزمودن زال دستور داد تا نیزه‌داران به‌سوی او بپیچند. زال در یک حمله جمع ایشان را شکافت و سپس به پهلوانی که در میان آنها دلیرتر و زورمندتر بود رو کرد و اسب به سویش تاخت؛ چون به او رسید چنگ در کمرگاهش زد و او را چابک از اسب برداشت تا بر زمین بکوبد که فریاد آفرین و ستایش از گردنکشان و تماشاگران برخاست. شاهنشاه بر او آفرین داد و وی را خلعت و زر و گوهر بخشید.
برو آفرین کرد شاه بزرگ / همان نامور مهتران سترگ

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...