26
سپهبد چو بشنید گفتار زال / برافراخت گوش و فرو برد یال
سامِ یَل، بزرگ پهلوان ایران به اندیشه فرورفت و خاموش ماند؛ سرانجام سر برداشت و گفت: ای فرزند دلیر سخن درست می‌گویی با تو آئین مهر به‌جای نیاوردم و راه بیداد با تو پیش گرفتم؛ آری پیمان کردم که هر آرزو داری برآورده نمایم؛ اما چه کنم که این فرمان شاه ایران است و من جز فرمان‌بردن از او راه دیگری ندارم. اکنون ای پسر غمگین مباش و گره از ابرو بازکن تا در کار تو چاره‌ای کنم و شهنشه را با تو مهربان سازم و دلش را به راه آورم. سپس سام نویسنده را فراخواند و فرمود تا نامه‌ای سوی شهنشه ایران بنویسد که:

سام و اژدها

شهریارا من یک‌صد و بیست سال است که بنده‌وار در خدمتت ایستاده‌ام؛ در این سال‌ها به بخت شاهی‌ات چه شهرها گشودم، چه لشکرها شکستم؛ دشمنان ایرانشهر را هر جا یافتم به گرز گران کوفتم و بدخواهان ملکت را پست کردم؛ یلِ پهلوانی چو من گردن افکن و شیردل روزگار به یاد ندارد. دیوان مازندران که از فرمان شاهانه‌ات گردن کشیدند در هم شکستم و آه از نهاد گردنکشان گرگان برآوردم. شهریارا اگر من در فرمان تو نبودم اژدهایی که از کَشَف رود برآمد چه کس چاره می‌کرد؟ دل جهانی از او پر هراس بود! پرنده و چرنده از او در امان نبودند؛ نهنگ دژم را از آب و عقاب تیزپر را از آسمان به چنگ می‌گرفت. به دستورت گرز گران در دست گرفتم و به جنگ اژدها شتافتم، هر که مرا در راه این سفر دید با من بدرود کرد؛ زیرا مرگم را در جنگ دیو آشکارا می‌دید. به نزدیک اژدها که رسیدم گویی دریایی از آتش در کنارم داشتم، چو مرا دید چنان بانگ برکشید که جهان لرزان شد! زبانش چو درختی سیاه از کام بیرون ریخت و به راه افتاد سوی من، به یاری یزدان بیم بر دل راه ندادم؛ تیر خدنگی که الماس پیکان بود بر کمان نهادم و رها نمودم و یک‌سوی زبانش را به کام دوختم. تیر دیگر بر کمان نهادم و سوی دیگر زبانش را به کامش دوختم تا بر خود پیچید و نالان شد. تیر سوم را بر گلویش فرستادم تا خون از جگرش جوشید و بر خود پیچید و نزدیک آمد. گرز گاوسر را برکشیدم و اسب پیل‌تن را از جای برانگیختم و به نیروی یزدان چنان بر سرش کوفتم که گویی کوه بر او فرود آمد! سرش از مغز تهی شد و زهرش چون رود روان گردید، دم و دودی برخاست؛ جهانی بر من آفرین گفت ازآن‌پس جهان آرام گرفت و مردمان آسوده شدند. چون باز آمدم جوشن بر تنم پاره‌پاره بود و چندین وقت از زهر اژدها بیمار بودم.

از دیگر دلاوری‌ها که در شهرها نمودم نمی‌گویم و به یاد نمی‌آورم که در مازندران و دیلمان با نافرمانان تو چه کردم. هرجا اسبم پای نهاد دل ‌شیران پاره شد و هرجا شمشیر کشیدم سر دشمنان بر خاک افتاد. هیچگاه زادوبوم خود را یاد نکردم و شادیم شادی شاهنشاه بود؛ اکنون که گرد پیری بر سرم نشسته و قامتم رو به فرسودگی و پیری می‌رود از این شادم که در فرمان شاه پیر شدم. امروز نوبت فرزندم زال است که جهان‌پهلوانی را به او سپارم تا آنچه من می‌کردم او ادامه دهد و دل شاهنشاه‌مان را به دلاوری و هنرمندی و دشمن‌کُشی شاد کند که دلیر و هنرمند و مردافکن است و دلش مالامال مهر شاه.

ای شاهنشاه، فرزندم را آرزویی است، به‌سوی شما می‌آید تا زمین ببوسد و دیده به دیدار شاه روشن کند و آرزوی خود را بگوید؛ شهریارا از پیمان من با فرزندم نیک خبرداری که در میان گروه مردمان و یلان و موبدان به او پیمان کردم که هرچه خواهد برآورم! وقتی به فرمان شما عزم کابل نمودم برای جنگ، پریشان و دادخواه نزد من آمد که مرا دونیم کنی بهتر که به کابل سپاه‌کشی! دلش در گروی مهر رودابه دختر مهراب است و بی او خواب و آرام ندارد؛ پادشاها فرزندم را روانه‌ی درگاهت کردم تا درد خود را به شما بازگوید. چون باور دارم شاهنشاه‌مان با او آن کند که با بزرگان می‌کند و حاجت به گفتار من نیست که شاهنشاه نخواهد پیمان‌دارانش را بیازارد که در جهان مرا همین یک فرزند است و جز وی مرا یار و غم‌گساری نیست؛ شاه ایران پاینده باد.

نامه ممهور شد به مهر سپهبد سپاه ایران و زال نامه را با دلی امیدوار از پدر بگرفت و بدون آنکه در وقت کوتاهی کند بر ترک اسب بنشست و روانه‌ی دربار شاهنشاه ایران، منوچهر شد.
به سوی شهنشه بنهاد روی / ابا نامه‌ی سام آزاده خوی

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...