به ریاست اگر شدی منصوب / می‌شوی بین مردمان محبوب... انتخاب شما ربوبی بود/ چقدر انتخاب خوبی بود... باید از ابتدا به آسانی / ریشه‌ی فتنه را بخشکانی... می‌شود با همین تظاهر‌ها / منقرض نسل دایناسورها... وقت صحبت بکن به حد وفور/ انگلیسی برای‌شان بلغور... حرف لاتین اگر که پیش نبرد / عربی هم به درد خواهد خورد...

گوش کن ای مدیر بعد از این
نور چشمان من حسام‌الدین

به ریاست اگر شدی منصوب
می‌شوی بین مردمان محبوب

بعد از آن‌ می‌شود به ناچاری
سیل تبریک و تهنیت جاری

می‌شود در جریده‌ها اعلان
بغل کل من علیها فان!

انقراض نسل دایناسورها  | ابوالفضل زرویی نصرآباد

حضرت مستطاب بالای
یا برادر جناب آقای!

چه شکوهی چه قد و بالایی
چه سری چه دمی عجب پایی

انتخاب شما ربوبی بود
چقدر انتخاب خوبی بود

دلمان شد به نحو بایسته
شاد از این انتخاب شایسته

تا شود خاطر شما ارضاء
مخلصان شصت و هشت تا امضا

آگهی از سر تواضع نیست
عرض تبریک بی‌توجه نیست

رفته‌ای زیر بار منت‌شان
در بیا فوری از خجالت‌شان

بعد از آن فکر راه و چاه بکن
توی پرونده‌ها نگاه کن

مانده حتما هنوز چند عدد
پیرمرد فهیم کار بلد

بحث حیثیت است و بی‌تردید
باید از کار کشته‌ها ترسید

می‌شوند این گروه وقت خطر
دایه‌ی مهربان‌تر از مادر

یا طلب‌کار حق آب و گل‌اند
یا رفیق مدیر منفصل‌اند

سرکشی می‌کنند و استدلال
می‌رود قدرت تو زیر سئوال

باید از ابتدا به آسانی
ریشه‌ی فتنه را بخشکانی

پس بپا کن بپاس خدمت‌ها
جشن تجلیل پیشکسوت‌ها

باطنی هم نشد، تظاهر کن
از همه یک به یک تشکر کن

بعد فالی بگیر با حافظ
بعد از آن هم بگو: خداحافظ!

گر که تعدادشان در آن حد نیست
دو سه تا سکه هم بدی، بد نیست
 
می‌شود با همین تظاهر‌ها
منقرض نسل دایناسورها

می‌شود با سرور و با خنده
 کلک پیرمردها کنده

در محیط اداره مثل خروس
تا توانی عجول باش‌و عبوس

گر کسی وقت خواهد از دفتر
منشی‌ات با زبان معجزه گر

باید آن شخص را جواب کند
نکند آدمش حساب کند

بی صدا کن موبایل را از رینگ
باش نوریسپانس تو پیجینگ

بهر کار اداری‌‌ات بگذار
ساعت پنج و شیش صبح، قرار

تا بگویند: عبرت آموز است
چقدر این مدیر دلسوز است

ساعت کاری‌اش ندارد سقف
کرده خود را برای مردم وقف

این چنین وانمود کن که به چوب
کرده‌اندت به این سمت منسوب

به تو با التماس یا تحمیل
داده‌اند آن خرابه را تحویل

یا بگو: توی این پریشانی
من شدم گوسفند قربانی

تا شود خالصانه باورشان
که تو منت گذاشتی سرشان
 
وقت صحبت بکن به حد وفور
انگلیسی برای‌شان بلغور

حرف لاتین اگر که پیش نبرد
عربی هم به درد خواهد خورد

می‌کنند استفاده اهل تمیز
اصطلاحات فلسفی یک‌ریز

کلمات قلمبه در گفتار
دو سه تا محض احتیاط، بیار

این تنعم برای من کافی است
که دلم پاک و نیتم صافی است

پسرم! ای بسا به کسب سمت
از تو گردد دریغ این نعمت

بعضا از این و‌ آن شنیده شده
یا بسا بوده  است و دیده شده

که مدیری به عشوه یا ترفند
شده سرمایه‌دار و دولت‌مند

با کمی چشم‌پوشی از قانون
برده نزدیک چند صد میلیون

با پس‌انداز کارمند فقیر
کرده ویلای خویش را تعمیر

بعد از آن دم به انتقاد زده
به سر کارمند، داد زده 

که چرا با مداد بیت‌المال
روی کاغذ کشیده عکس بلال

آبرو برده از فقیر کذا
که چرا برده از اداره غذا

وای اگر دل شکسته‌ای ‌گاهی
کشد از دل شکستگی، آهی

پسرم گاه می‌شود که بشر
می‌رود از فرشته بالاتر

هم چنین می‌شود که از انسان
به خدا شکوه می‌برد شیطان

از خدا گر نباشد اصلا ترس
آدمی می‌دهد به شیطان درس

من ندیدم به وقت ظلم و ستم
از خدا بی‌خبرتر از آدم

آن سئوال و جواب و آن سر پل
رود از یاد آدمی بالکل

وضع دیروز و بخت خاموشش
همچنین می‌شود فراموشش
 
دل آدم که سرد و سخت شود
دیگر آدم سیاه‌بخت شود

در نهایت سلوک و سیری نیست
پشت آدم دعای خیری نیست

پیش ما نام نیک و نان و تره
خوش‌تر از لعنت و کباب بره
 
پس حساب و کتاب با خود تو
پسرم!
انتخاب با خود تو

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...