یکی از خواهرزاده های گابریل گارسیا مارکز، نویسنده فقید کلمبیایی، گفت: 15 سال پیش که مارکز فهمید به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده تصمیم گرفت برای دست نوشته هایش فکری بکند.
به گزارش ایسنا، الیخیو توریس گارسیا، یکی از خواهرزاده های گابریل گارسیا مارکز، گفت: مارکز می‌گفت آرشیوش حاوی دست‌نوشته‌هایش است و اگر در کلمبیا بماند از بین خواهد رفت. این آرشیو برای مارکز حکم گنج را داشت چراکه شامل 40 صندوق، 10 کتاب و دست‌نوشته رمان "صد سال تنهایی" بود که در طول 50 سال گردآوری شده بود.

او افزود: مکزیک و کلمبیا از این‌که این آرشیو به آمریکا فرستاده شد راضی نبودند؛ برای این‌که مکزیک از مارکز حمایت کرد و کلمبیا کشورش بود. این کار مارکز باعث دلخوری این دو کشور شد.

وی در ادامه گفت: هرچند آمریکا به خاطر دوستی و ارتباط مارکز با فیدل کاسترو مانع ورود او به این کشور شده بود اما او به دوستی‌ها بیش از روابط سیاسی اهمیت می‌داد و به همین خاطر آرشیوش را برای دانشگاه تگزاس آمریکا فرستاد تا در آن‌جا نگه‌داری شود.

الیخیو توریس گارسیا درباره مارکز گفت: گابو ترس شدیدی از پرواز داشت. 20 سال پیش در یک بعدازظهر می‌خواست سوار هواپیما شود. دست‌نوشته رمان "ژنرال در هزارتوی خود" را به من داد که درباره سیمون بولیوار رهبر آزادی‌خواه آمریکای لاتین بود. به من گفت هر وقت سوار هواپیما شدم و به مکزیک رفتم این دست‌نوشته‌ها را پاره کن و دور بینداز. اما نه من دست‌نوشته را پاره کردم و نه مارکز در هواپیما مرد.

به گزارش طریق الاخبار، او همچنین با اشاره به مرگ مارکز گفت: گابو کنار عزیزانش در روز 17 آوریل 2014 از جهان رفت. فرزندان و همسرش و همچنین دوست عکاسش گیرمو آنجلو حضور داشتند. گابو چهره آرام و دل‌انگیزی داشت. آنجلو او را بوسید. مرسدس، همسر مارکز، به همه گفت: «هیچ‌کس گریه نکند!»

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...