گلستان چه چیزهایی دارد که هنوز قابل بازشناسی و بازنمایی است؟ | آرمان امروز


«تاریخِ گلستان» نه‌تنها بخشی از زیستِ ابراهیم گلستان، که بخشی از تاریخِ معاصر ایران است، به ویژه در ساحتِ ادبیات و سینما؛ گلستان در هیاتِ کارگردان، مولف بود و در هیات داستان‌نویس هم مولف. از این دو منظر، رمان کوتاه «خروس» و فیلم «خشت و آینه»، به‌‌عنوان «کالت» و «اثر کلاسیک» در ایران شناخته می‌شوند.

خروس گلستان

تاریخِ گلستان، از پسِ یک سده، چه چیزهایی دارد که هنوز قابل بازشناسی و بازنمایی است؟ پاسخ به این پرسش را باید در مسیرِ حرفه‌ای زیستِ این مولف جست‌وجو کرد. گلستان به موازاتِ زیستش، تحولات سیاسی‌-اجتماعی بسیاری به چشم دید و هریک را به ‌گونه‌ای در آثار خود بازتاب داد؛ از دوران رضاشاهی تا‌ روی کارآمدن محمدرضاشاه، از کودتای 28 مرداد 1332 تا حوادث منتهی به انقلاب 1357.

گلستانِ مولف وقتی به ساحتِ ادبیات وارد شد، صادق هدایت و صادق چوبک به‌عنوان دو ضلع اصلی داستان‌نویسی مدرن بودند. او در کنار این دو، توانست داستان‌نویسی ایران را یک گام به پیش ببرد؛ روندی که با «آذر؛ ماه آخر پاییز» شروع شد، با «مد و مه» و «جوی و دیوار تشنه» ادامه یافت و اوج آن در «خروس» به عنوان مهم‌ترین اثر داستانی‌اش قابل رویت است. «خروس» از زوایای مختلف قابل بررسی است، اما شاید ساده‌ترین شکلش، تصویری کمیک از وضعیت ایران باشد، چه در زمان نگارش اثر در دهه چهل و پنجاه، و چه روزگاری که ابراهیم گلستان نیم قرن به دور از سرزمین پدری زیست.

گلستان با هر اثرش، در هر مقطع تاریخیِ این سرزمین، بر بخشی از زخم‌های جامعه‌ انگشت گذاشت و آن را نشان کرد. شخصیت‌ها و راوی‌های او، که هر کدام بخشی از تاریخِ زیسته او را نیز در خود دارد، در سیری تکاملی و متناسب با رخدادهای هر بازه زمانی، زبان به سخن می‌گشایند. از نخستین کتابش «آذر، ماه آخر پاییز» که با «مدومه» و«جوی و دیوار تشنه» تثبیت پیدا می‌کند، با نویسنده روشنفکری مواجهیم که نوک تیز پیکانش از خود به جامعه و از جامعه به حکومت درحال چرخش مدام است؛ گویی در این چرخه معیوب، همه به نوعی در این مدرنیته کجدار و مریز، درجا می‌زنیم. در این مسیرِ معیوب است که او با چشم‌هایش از دوره رضاشاهی تا 28 مرداد 1332 را از نزدیک می‌بیند و به قول دخترش لیلی گستان، «خانه‌مان یک خانه نقلی با یک حیاط نقلی‌تر در مقصودبیک بود. یادم می‌آید پدرم با عجله آمد خانه و وسایل عکاسی‌اش را برداشت و گفت مصدق گیر افتاده و رفت برای عکاسی. مادرم هم ما بچه‌ها را برداشت و رفتیم تماشای مردم توی خیابان.» خودِ گلستان نیز روایت مبوسطی از آن روز دارد. بی‌پروایی و صراحتِ گلستان در داستان‌هایش نیز نمود دارد که اوج آن در «خروس» خود را نشان می‌دهد؛ داستانی که عصاره‌ یک‌سده زیستِ او در تاریخ ایران دیروز و امروز است، به‌ویژه از مشروطه به این‌سو، تا امروز که «خروس» دیگر به صورت زیرزمینی چاپ می‌شود.

گلستانِ مولف در ساحتِ سینما هم وقتی «خشت و آینه» در سال 1344 را ساخت، در مقابل سینمای بدنه آن سال‌ها یعنی فیلم‌فارسی، جریان تازه‌ای در سینمای ایران بنیان گذاشت که تاثیر آن تا امروز مشهود است: سینمای نو یا روشنفکری ایران. پیش از این فیلم که که هجویه‌ای بر جامعه‌ ایران است، گلستان آثار درخشانی مثل مستند «آتش» را نیز در کارنامه خود دارد که در سال 1340 موفق به دریافت جایزه جشنواره فیلم کوتاه ونیز شد. این اولین‌بار بود که یک کارگردان ایرانی جایزه بین‌المللی دریافت می‌کرد.

گلستانِ مولف، در ساحتِ روشنفکری ایران با صراحت بیشتری ظاهر شد. او اگرچه در زمینه رشد و استعدادیابی نسل دهه سی و چهل نیز تاثیرگذار بود، از جمله نجف دریابندری و ناصر تقوایی کسانی بودند که در استدیو گلستان مشغول به کار بودند، که بعدها در دهه هشتاد و نود خورشیدی، گلستان در مصاحبه‌هایش از خجالتِ هر دو درمی‌آید، به‌ویژه تقوایی را می‌کوبد. گلستان این صراحت لهجه همراه با فحاشی را در اکثر مصاحبه‌ها و نسبت به بسیاری از آدم‌ها به کار می‌‌گرفت که از یک‌سو مورد تحسین بود و از سوی دیگر مورد تقبیح. به‌قول لیلی گلستان، «همیشه همین‌طور بود، البته ملایم‌تر. رُک و راست بود. اما این لحن از همین بازندگی در رفتن و در غیبت از این‌جا می‌آید. عصبانی است. از دست خودش عصبانی است. و سر دیگران خالی می‌کند. اشتباه کرد.»

از میان همه آدم‌های یک‌سده‌ی تاریخِ گلستان، شاید مهم‌ترینش فروغ فرخزاد است؛ چهره‌ اسطوره‌ای شعر فارسی، که روحِ عصیان و سرکشِ زن ایرانی در تمامِ اعصار است. فروغ با «تولدی دیگر» (1342) که به «ا.گ» (یا همان ابراهیم گلستان) تقدیم شده، تولدی دیگر یافت؛ همان‌طور که ابراهیم گلستان نیز تولدی دیگر یافت:
همه‌ هستی من آیه‌ تاریکی ا‌ست
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم...

در این یک‌سده، از 1301 تا 1402، ابراهیم گلستان تاریخ‌به‌تاریخ ما را با داستان‌ها و فیلم‌هایش پیش می‌برد و به عنوان پیشگو مدام هشدارمان می‌دهد به تکرارِ این تاریخِ اشتباهی، که او خود نیز در نیم‌قرنِ دوم زندگی اش در آن درجا زد. لیلی گلستان تعریف می‌کند: «پس از اکران و پایین‌کشیدن فیلمِ «اسرار گنج دره جنی» (1352)، آمدند خانه و او را بردند. سه -چهار روزی بازداشتش طول کشید و بعد در خیابان رهایش کردند. بعد چون این بازداشت برایش گران آمده بود برای مدتی از ایران رفت و بعد رفت و رفت...» ابراهیم گلستان در سال 1356 برای همیشه از ایران رفت، اما تمام نشد.

به قول لیلی گلستان، پدرش با مرگ فروغ و سپس رفتنش، تمام نشده بود، بلکه سر جای خودش دیگر نبود: «کدام یک از هنرمندان را می‌شناسید که رفتند و هنرمند باقی ماندند و کارشان را ادامه دادند به همان خوبی سابق؟ این رفتن کار همه را خراب کرد. از امیر نادری بگیر تا سهراب شهیدثالث تا... ابراهیم گلستان.» و سرانجام نیز این رفتن، او را برای همیشه در این تاریخ ابدی کرد: ابراهیم گلستان در 101 سالگی رفت، رفتنی به‌قول دخترش «رفتی. خداحافظ!»، اما با تاریخی مانده برای نسل‌ها؛ تاریخِ گلستان...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...