در اشتوتگارت به دنیا آمد. در یکی از دبیرستانهای این شهر تحصیل کرد و سپس برای ادامه تحصیل به دانشگاه توبینگن رفت... عقیده داشت حقیقت آن چیزی است که عقلانی باشد، و دیگر اینکه «حقیقت یعنی کلیت»... افراد یک دولت را به چهار طبقه تقسیم میکند: شهروند، یعنی کسی که ملزم به اجرای قوانین دولت است و هیچ آگاهی از آزادی شخصی یا آزادی فردی ندارد؛ شخص، آن کسی است که از آزادی فردی آگاه است و در این زمینه فعال میباشد؛ قهرمان، یعنی کسی که اراده او برای آزادی شخص، منطبق با حرکتهای تاریخی بزرگ عصر و زمانه اوست...
گئورک ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) 1770-1831 در سال 1770 در اشتوتگارت به دنیا آمد. در یکی از دبیرستانهای این شهر تحصیل کرد و سپس برای ادامه تحصیل به دانشگاه توبینگن رفت. از آن پس، تقریباً سراسر زندگی هگل صرف تعلیم فلسفه و تألیف آثار فلسفی شد. ابتدا در دانشگاههای برن و فرانکفورت تدریس کرد و سپس به دانشگاه یِنا رفت و در آنجا بود که اثر خود موسوم به پدیدار شناسی ذهن [روح] را به اتمام رساند، آن هم درست یک روز قبل از نبرد «ینا». آخرین کرسیهای استادی او در دانشگاههای نورمبرگ و برلین بود. نخستین فیلسوفان یونان، اسپینوزا، کانت، عهد جدید [انجیل]، فیشته و شلینگ در فلسفه او تأثیر زیادی به جا گذاشتهاند. وی انقلاب فرانسه را پشت سر گذاشت و از دردسرهای مذهبی، اجتماعی و سیاسی عصر و زمانهاش و تجزیه و نفاقی که این دردسرها را به وجود آورده بودند، آگاهی داشت. بنابراین نباید تعجب کرد که چرا او درصدد نجات عملی و فلسفی در قالب نظریه کلیت و آزادی روح برآمد. ایدهآلیسم وحدت وجودی هگل در «پدیدارشناسی روح» وی را نسبت به این باور متعهد میسازد که فقط یک جوهر متفکر یا عقلی وجود دارد. نظریهاش در باب حقیقت نیز در راستای باور مزبور است، چرا که عقیده داشت حقیقت آن چیزی است که عقلانی باشد، و دیگر اینکه «حقیقت یعنی کلیت». واقعیت و حقیقت، نظام کاملی به شمار میآیند که در آن، همه گزارههای [منطقی] به طرزی استوار و عقلانی به یکدیگر مرتبط هستند، و تضادهای آشکار در برخی قضایا که فقط به بعضی از اجزاء این کل مربوط میشوند نیز قابل حل میباشند.
هگل در فلسفه تاریخ نظریهای را مطرح کرد که مبتنی بر این عقیده بود که دولت همانا واقعیت پیشرفت ذهن به سوی یگانگی و وحدت با عقل است. وی، دولت را به عنوان وحدت مجسم آزادی عینی و سودمندی و اشتیاق ذهنی میدانست. از نظرگاه هگل دولت یک نهاد عقلانی آزادی به شمار میآید، که چنانکه به هوی و هوسهای فردی سپرده شود فقط حالت ناپایدار و خودکامه خواهد داشت. هگل، افراد یک دولت را به چهار طبقه تقسیم میکند: شهروند، یعنی کسی که ملزم به اجرای قوانین دولت است و هیچ آگاهی از آزادی شخصی یا آزادی فردی ندارد؛ شخص، آن کسی است که از آزادی فردی آگاه است و در این زمینه فعال است؛ قهرمان، یعنی کسی که اراده او برای آزادی شخص، منطبق با حرکتهای تاریخی بزرگ عصر و زمانه اوست و از این شم برخوردار است که چگونه باید در یک شرایط سیاسی عمل کند؛ و قربانی، یعنی آن کسی که آرزوها و علایقش آن چنان درونی و شخصی است که به ندرت به حرکات بزرگ زندگی مرتبط میشوند و لذا یک چنین شخصی قربانی هر تغییری در موج بزرگ حوادثی است که برخلاف علایق او جریان دارد. هگل معتقد است که ذهن، همانطور که به طرزی تغییرناپذیر به سمت کلیت غایی و آزادی حرکت میکند، برای دست یافتن به هدفش از همه انواع افراد یک دولت بهرهگیری میکند.
هگل معتقد بود که فلسفه، دین و هنر راههایی هستند برای ادراک "مطلق". نظریه او در باب هنر، عمدتاً در اثر او به نام گفتارهایی درباره زیباشناختی، برگرفته از اندیشههای شیلر در نامههایی درباره تعلیم زیباییشناختی ذهن، آمده است. هگل در «گفتارها» این بحث را پیش میکشد که زیبایی همانا عقلانیت تجسمیافته در شکل محسوس است و دیگر اینکه تجسم مزبور در هنر نمادین، کلاسیک و رمانتیک صورت میگیرد. در هنر نمادین، شکل به کار رفته نشانه انتساب یا دلالت بر یک عنصر عقلی است که فراسوی آن شکل قرار دارد، مثلاً یک کبوتر مظهر مفهوم عقلانی صلح است. در هنر کلاسیک، شکل به کار رفته اشارهای به آنچه فراسوی آن است نمیکند بلکه تحققی کافی است که کاملاً مظهر یک مفهوم عقلی میباشد. بنابراین، یک تندیس کلاسیک کاملاً مظهر شکل کمال مطلوب انسانی است. در هنر رمانتیک، که هگل آن را برترین هنرها میداند، آزادی ذهن در کار هنر و کمال محدود کلاسیسم، برتری خود را آشکار میسازد. برتری هنر رمانتیک به این جهت است که مایه گسترش خودآگاهی بوده و لذا موجد یک حرکت مهم به سوی احیای خودآگاهی ذهن به طور کلی است.
مفسرین در شرحهای خود درباره موضع مذهبی هگل، با یکدیگر اختلاف نظر دارند. هگل با مواضع گوناگونی همچون خدانشناس (1)، پیرو آیین وحدت وجود (2)، خداپرست (3) و استعلای کلیت ذات حق (4)، توصیف شده است. مقصود از "استعلای کلیت ذات حق" این عقیده است که همه چیزهای جهان، اجزایی از [کل] خداوند هستند ولی خدا چون جنبه کلیت دارد لذا از تمامی اجزاء تشکیلدهندهاش بزرگتر بوده و چیزی بیشتر از کلیت جهان است. هگل در «پدیدارشناسی روح» به شرح "آگاهی ناگوار" (5) میپردازد، یک وضعیت ذهنی که در آن، آگاهی درونی یک فرد تجزیه و تقسیم میشود، از سویی میخواهد تا حدی مستقل از جهات فیزیکی و مادی حیات بوده و روحانیت عمیقی را به وجود آورد و از سویی دیگر، میخواهد جهان فیزیکی و مادی را پذیرفته و با آن کنار بیاید.
هگل با هر عقیده مذهبی که این نوع تجزیه آگاهی را در روح انسان به وجود میآورد، به مخالفت برمیخیزد. وی بر این باور بود که صفات برتر و معنوی که مردم با کمک آنها، خدایی دور و دسترسناپذیر را میآرایند، در واقع به همان اندازه انسانی است که سایر صفات اسفل انسان؛ و مطلب دیگر اینکه وقتی مردم صفات متعالیتری را به خداوند نسبت میدهند تا وجه تمایز او از آنان باشد، در این حالت نیز افراد انسانی نهتنها از وجود خود به عنوان جزئی از طبیعت، جدا میشوند بلکه از «مطلق» یا «کل» نیز منفک میگردند. از مطلب مزبور به طور یقین برمیآید که هگل به شکلی از وحدت وجود اعتقاد داشته است، زیرا مفهوم ضمنی تفکر او این است که صفات خداوند در واقع صفات خود ما انسانهاست. با این وصف، همانطور که کسان بسیاری یادآور شدهاند، هگل عضو کلیسای «لوتری» بود و عقاید مذهبی حلول روح و تثلیت را به عنوان کلیت غایی همه چیز، پذیرفته و شخص خودش را یک مدافع سرسخت دیانت مسیح به شمار میآورد. پیترسینگر اظهار نظر کرده است که هگل خداوند را به عنوان ذاتی تلقی میکرد که نیاز دارد تا خود را در جهان متجلی سازد و همراه با کامل کردن جهان، خودش را کامل کند. با اینکه اظهار مزبور گرهی از این مشکل نمیگشاید که آیا باید خدا را با دنیا یکی دانست یا خیر، ولی کلاً با بسیاری از مضامین فکری هگل سازگاری دارد.
هگل، فلسفه را به عنوان یک شکل عالیتر ادراک، در مقایسه با هنر و دین، به شمار آورد. منزلت والای فلسفه به این دلیل است که ادراک آن از "مطلق"، یک ادراک نظری محسوب میشود، به این معنا که از روش خود و در عین حال از روشهای [ادراکی] هنر و دیانت آگاه است. هگل عقیده دارد که فلسفه کمک بسیار مثبتی به رشد خودآگاهی انسان از جهان کرده و مآلاً کمک مؤثری است برای رهایی از تعارضها و تضادهای آشکاری که در معرفت و علم جزئی (6) وجود دارد.
پس از مرگ هگل در سال 1831، شاگردان و مریدانش به دو دسته تقسیم شدند. کسانی که به هگلیهای سالخورده (7) مشهور شدند، عقاید او را درباره دیانت، منطبق با مذهب رسمی پروتستان مسیحیت دانستند. اینان توجه خود را به فلسفه اخیر او معطوف کردند و مبلغ اندیشههای اجتماعی و سیاسی شدند که در اثر هگل به نام فلسفه حق (8) بیان شده بود و تحول اوضاع را در دولت پروس به عنوان نمونه و نقطه اوج دیالکتیک هگل تفسیر و تعبیر کردند. نفوذ «هواداران سالخورده هگل» مدتی توانمند بود، به ویژه در برلین، اما از میانه قرن نوزدهم میلادی به زوال گرایید.
داستان «هگلیهای جوان »(9) حکایت دیگری است. اینان، نظام عقیدتی هگل را به عنوان طرحی برای تحقق عملی و اجتنابناپذیر یک دنیای بشری بهتر، تعبیر کردند. اما نتوانستند بپذیرند که ذهن [روح] واقعیت غایی است. دو نفر از آنان موسوم به دیوید فریدریش استراوس و لودویگ فویرباخ یک دگرگونی انقلابی در کانون واقعی فلسفه هگل پدید آوردند، به این طریق که این بحث را پیش کشیدند که تعیین کننده آگاهی و فکر بشر همانا شرایط حیات فیزیکی و مادی انسانهاست، نه اینکه برطبق عقیده هگل، ذهن منبع و واقعیت همهچیز باشد. همین معکوس و وارونه کردن نظریه اصلی هگل، بعدها توسط کارل ماکس به کار گرفته شد و مارکس برمبنای آن، نظریه از خودبیگانگی را ارائه داد.
هیچ شرح کوتاهی از فلسفه هگل، قادر به بیان گستره، جزئیات و عظمت اندیشههای او نیست. هرآنچه او به رشته تحریر درآورد مظهر و احتجاجی بود برای نظریهاش در باب آگاهی روزافزون ذهن از خودش. الگوی تفکر او همواره سهپایهای و دیالکتیکی است، نهتنها در ترتیبات ایستای مقولات، تقسیمبندیهایش و خرده تقسیمبندیها، بلکه به طرزی پویا در این زمینه نیز که حرکت بزرگ تاریخ از پیشروی به سوی خودآگاهی کامل را یک فرایند دیالکتیکی محسوب میکند. نرمش ناپذیری ساختارهای رسمی پیچیده و به هم گره خورده [اندیشههای] او غالباً مؤلفههای ناهمگن تاریخ را به مقولات نامتناسب یا محل تردید تبدیل کرده و موجب تناقضها و تعارضات میشود. با این همه، اصالت توانمند اندیشههایش و تسلط او بر مفاهیم متعالی و نیز جزئیات پایانناپذیر، همواره چشمگیر و الهامبخش هستند. نظرگاه او درباره یک کلیت غایی که از طریق آزادی، عقل و معرفت به دست میآید، واجد جاذبه ژرفی برای شهودها و آمالی است که بسیاری از مردم آنها را تجربه میکنند ولی معدودند کسانی که قادر باشند این تجربهها را به طریقی عقلانی تلفیق یا بیان نمایند.
پنجاه فیلسوف بزرگ. دایانه کالینسون. محمد رفیعی مهرآبادی. انتشارات عطایی
1- panthestic 2- antithesis 3-theistic 4-panentheistic
5-the unhappy consciousness 6-partial knowledge
7-old Hegelians 8-philosophy of right 9-Young Hegelians
................ تجربهی زندگی دوباره ...............