ترجمه ادبی؛ دشوارترین کار ذهنی بشر است | سازندگی


ارسلان فصیحی (1340تهران) از شناخته‌شده‌ترین مترجمان امروز ایران است که آثار بسیاری را از زبان ترکی به فارسی برگردانده است. او کارش را از دهه هفتاد با ترجمه آثار اورهان پاموک و اورهان کمال شروع کرد و در طول این سه دهه سهم به‌سزایی در معرفی نویسنده‌های ترک‌زبان به فارسی‌ داشته است. برخی از ترجمه‌های او از مرز چاپ صدم هم گذشته است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با این مترجم درباره ترجمه و کتاب و کتابخوانی است.

ارسلان فصیحی

آقای فصیحی، اولین‌ خاطره آشنایی‌تان با کتاب به چه زمانی برمی‌گردد؟
اولین کتابی که خواندم اول دبستان بودم: یک کتاب مصور داستانی بود درباره موشی که در لانه‌اش نمی‌رفت و جارو به دمش می‌بست. این کتاب را خودم مستقلا خواندم. بعد از آن، انتشارات امیرکبیرمجموعه کتاب‌هایی برای کودکان و نوجوانان منتشر می‌کرد به نام افسانه‌های ملل. یادم است افسانه‌های آفریقا و آسیا را از این مجموعه خواندم.

از کودکی تا نوجوانی و جوانی و بزرگسالی، در هر دوره چه کتابی روی شما بیشترین تاثیر را گذاشت؟
همه کتاب‌ها را وقتی می‌خوانی ممکن است در احوالات و روحیات تاثیر مستقیم نگذارند، و تاثیرشان غیرمستقیم و درازمدت باشد. فکر می‌کنم کتابی که بیشرین تاثیر را در من داشته، کتاب «هابیل» است اثر میگل دِاونامونو، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی. این کتاب مجموعه‌ داستان است.

از بین آثار ادبی ایران و جهان، کدام یک از کتاب‌ها، حیرت‌زده‌تان کرده است؟
آثار سعدی. گلستان و بوستان به‌ویژه گلستان، و البته غزلیات سعدی، همیشه موقع خواندن حیرت‌زده‌ام کرده است، هنوز هم در میانسالی همان حس را دارم.

کتابی هست که شروع کرده باشید به ترجمه‌اش، ولی به دلایلی نتوانسته‌ باشید تمامش کنید و بی‌خیالش شده باشید؟
کتاب‌های بسیاری است که شروع کردم به ترجمه‌اش، اما در میانهٔ کار بی‌خیالش شدم. یا ترجمه‌هایی از آن کتاب منتشر شده بود یا از کل کتاب خوشم نیامده بود. برخی هم بودند که به دلیل اینکه وزارت ارشاد به دیگر اثر نویسنده مجوز نداده بود، از ترجمه دیگر آثار آن نویسنده صرف‌نظر کردم.

اگر قرار بود یک شخصیت داستانی باشید، چه کاراکتری را از ادبیات ایران یا جهان ترجیح می‌دادید؟
دوست داشتم دُن کیشوت باشم. آن ساده‌لوحی و صداقت و خیرخواهی درعین سادگی جذاب است. زندگی دُن کیشوت‌وار را دوست دارم.

کدام‌یک از ترجمه‌های‌ خودتان را دوست دارید و پیشنهاد میدهید؟
از کتاب‌هایی که ترجمه کردم و منتشر شده، کتاب «معرفت تلخ» نوشته انیس باتور را بیشتر از بقیه دوست دارم و موقعی که تصمیم گرفتم به ترجمه‌اش حس می‌کردم جای این کتاب در زبان فارسی خالی است و با اینکه ترجمه بسیار دشواری بود اما دشواری را به جان خریدم و با زحمت زیادی ترجمه کردم. کتابی سیصد صفحه‌ای که ترجمه‌اش یک سال زمان بُرد. خوشبختانه کتاب بدون هیچ سانسوری چاپ شد و من چند نسخه هم برای نویسنده، شخصا به استانبول بردم.

کدام یک از کاراکترهای آثار ترجمه‌تان را دوست دارید و مایلید جای آن باشید؟
کاراکتر مسافر سرگردان در کتاب «معرفت تلخ» را دوست دارم و واقعا مایلم روزگاری بتوانم مثل مسافرِ «معرفت تلخ» در سفر باشم. برنامه‌ای هم دارم، اگر بشود نویسنده‌اش را دعوت کنم و با هم سفری در داخل ایران انجام بدهیم، هم من از ایشان چیز یاد بگیرم و هم ایشان ایران را ببیند که ایران کشوری است که همه اهالی شرق دوست دارند ببینند.

اگر بخواهید اولین روزی را که تصمیم گرفتید ترجمه کنید، تصویر کنید، چگونه آن را روز را روایت می‌کنید؟
ترجمه ادبی بسیار کار دشواری است. دشوارترین کار ذهنی بشر است. این نتیجه تحقیقاتی است که طی این سال‌ها انجام شده. آن روزی که شروع کردم به ترجمه، روز بسیار پرکاری بود و روزی بود که واقعا سختی کار را بیشتر از هر روز دیگری حس کردم. آن دشواری تا به امروز هم با من است.

شده در دوران حیات مترجمی‌تان به نویسنده یا کتابی حس خوبی پیدا کرده باشید و بگویید کاش نویسنده این کتاب من بودم؟
هیچ‌وقت با خودم نگفتم کاش جای این نویسنده بودم، همیشه سعی کردم خودم باشم، سعی کردم کارم را به نحو احسن انجام بدهم و حسرت بودن در جای کسی دیگر را نداشته باشم.

وقتی به آثار ترجمه‌تان نگاه می‌کنید شده از ترجمه برخی از آ‌نها پشیمان شده‌ باشید یا بخواهید دوباره آن را ترجمه کنید؟
موقعی که کتاب‌هایی را که سال‌های قبل ترجمه کرده‌ام می‌خوانم از ترجمه هیچ کدام پیشمان نیستم. کلا هر کاری در زندگی‌ام انجام داده‌ام از انجام دادنش پشیمان نشده‌ام. ولی چیز جالبی که در بررسی یا خوانش ترجمه‌هایم تغییر دایره واژگانم در طی سال‌ها ترجمه است.

نگاه‌تان به سیاست و جامعه پس از سال‌ها ترجمه، چقدر فرق کرده با دورانی که جوان‌تر بودید و هنوز کتابی ترجمه نکرده بودید؟
نگاه انسان به سیاست و جامعه، وقتی که بیشتر می‌آموزد، یاد می‌گیرد، تجربه کسب می‌کند، سن بیشتر می‌شود، عوض می‌شود. من هم به‌عنوان مترجم، هرچند به عنوان مترجم ادبی، تغییر کرده‌ام.

وقتی کتابی را برای ترجمه انتخاب می‌کنید، خودتان را به چیزهایی متعهد می‌دانید؟
وقتی کتابی را برای ترجمه انتخاب می‌کنم چیزی که خودم را به آن متعهد می‌کنم این است که به این پرسش پاسخ بدهم: اگر نویسند‌ه این کتاب را به فارسی می‌نوشت چطور می‌نوشت؟ این یعنی که کتابی که ترجمه می‌کنم باید فارسی شده باشد و خواننده موقع خواندن احساس نکند با متن ترجمه مواجه شده که بوی ترجمه می‌دهد. اگر مترجمی با ترجمه‌اش پاسخ این پرسش را بدهد، نتیجه کارش خوب درخواهد آمد.

بهترین خاطره انتشار اولین کتابتان را برای ما بگویید؟
سال 76 بود که دو تا کتاب با فاصله یکی دوماه از من منتشر شد. کتاب «قلعه سفید»ِ اورهان پاموک، و «سلول 72» از اورهان کمال. آن موقع خبر انتشار کتاب در تله‌تکست تلویزیون می‌آمد. همان روزها، تله‌‌تکست فارسی نوشته بود: ارسلان فصیحی در این ماه پرکارترین مترجم شناخته شده و دو کتاب از او منتشر شده است. دیدن نام خودم روی تله‌تکست خوشحالم کرد؛ چون حس می‌کردم در آن لحظه خیلی‌ها دارند این خبر را از روی تله‌تکست می‌خوانند.

بهترین خاطره‌ای که از خواننده‌های آثار ترجمه‌تان دارید؟
«ملت عشق» یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌های تاریخ نشر ایران است، با اینکه شش سال از انتشار آن می‌گذرد هنوز مخاطب دارد. سفرهای زیادی به مناسبت انتشار این کتاب به شهرهای مختلف داشتم. خاطره‌های زیادی دارم. در جلسه‌ای که در شهر کتاب کرمانشان بودم، یکی از خوانندگان کتاب، با اشاره به کتاب ملت عشق، آن را مقایسه کرد با کتابهای مقدس، و گفت ملت عشق باید در هر خانه‌ای باشد. این به نظرم نکته عجیب و قابل تاملی بود بود، به‌ویژه که اخیرا «ملت عشق» به‌عنوان یکی از الهام‌بخش‌ترین کتاب‌های قرن (کتاب‌هایی که زندگی شما را تغییر می‌دهد) به انتخاب سرویس جهانی بی‌بی‌سی هم انتخاب شده است.

فکر می‌کنید تجربه کتاب‌های الکترونیکی و صوتی به صنعت نشر کتاب کاغذی ضربه می‌زند؟ نوستالژی شما هنوز کاغذ است؟
من خودم چند وقتی است که رو آورده‌ام به کتاب‌های الکترونیکی. واتفاقا اصلا اذیت نشدم وخیلی هم راحت بود. فکر می‌کنم این جایگزین خوبی است، چرا؟ چون هم کاغذ دارد کمیاب و گران می‌شود، هم تولید کتاب‌های کاغذی به محیط‌زیست ضربه می‌زند، هم اینکه حمل یک کتابخانه الکترونیکی در سفر راحت‌تر است.

از رویاهای‌تان بگویید؟ کدام رویاها را ترجمه کردید کدام‌ها نه؟ کدام‌ها شکل واقعی پیدا کردند کدام‌ها نه؟ هنوز هم رویاها در زندگی‌تان حضور دارند؟
ترجمه در طی این سه دهه، همیشه برایم یکسان نبوده. موقعی رویای من معرفی‌کردن نویسنده‌هایی به جامعه کتاب‌خوان ایران بود. یک موقع پرکردن خلایی از لحاظ ادبی در زبان فارسی بوده. فکر می‌کنم با توجه به دشواری‌هایی که ترجمه در ایران دارد نسبتا موفق بودم. طی این سال‌ها چند نویسنده را معرفی کردم که نویسنده‌هایی موفق در سطح جهان بودند، از جمله اورهان پاموک، الیف شافاک و نویسنده‌ای که خودم دوستش دارم اورهان کمال و کتاب‌هایی که گزیده شاعران برجسته ترک است از ناظم حکمت و یاشار کمال و دیگران. هنوز هم نویسنده‌های خیلی خوبی هستند که آثارشان باید ترجمه بشود و در برنامه‌ام هست. برخی‌ها را شروع کرده‌ا‌‌م... این رویاها هنوز ادامه دارد....

اولین نمایشگاه کتاب در قرن نو. نقدتان به نمایشگاه به شکلی فعلی چیست و آینده کتاب را چگونه می‌بینید؟
پس از سه دهه، هنوز نمایشگاه کتاب جای مناسبی ندارد، این بزرگ‌ترین ایراد این نمایشگاه است. امیدوارم یک روز، جای خوبی در شانِ کتاب پیدا کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...