نه می‌توانیم بگوییم که قرآن به این اساطیر هیچ نگاهی نداشته و نه می‌توانیم فوری آنچه را با عقل ما سازگار نشد، بگوییم که اساطیری است... حُسن را به یوسف، عشق را به زلیخا و حزن را به یعقوب تعبیر می‌کند... قرآن نوعی زبان تصویری دارد... در مقام قصه‌‏گویی به‏ شدت از این‏که مطلبی خلاف واقع بگوید، طفره می‌‏رود. در عین‏ حال در بیان واقعیات به دو عنصر پویایی و گزینشی بودن تکیه فراوانی دارد.



سمیه قربانی | ایکنا


درباره قصه‌های قرآنی با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدابوالقاسم حسینی‌ ژرفا، شاعر، نویسنده و استاد فقه و حقوق حوزه؛ گفت‌وگو کرده‌ایم. استاد ژرفا تاکنون بیش از ۲۸ اثر تألیف و ترجمه کرده که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به «مبانی هنری قصه‌های قرآن»، «بهشت ارغوان»، «دانشنامه امیرالمؤمنین(ع)» و «در آستان جانان» اشاره کرد.


آیا قصه‌ فقط در قرآن وجود دارد و یا در کتب دیگر نیز خداوند با این شیوه با بندگان خود سخن گفته است؟

تخصصی در ادیان ندارم و مطالعات تخصصی نداشته‌ام، اما تا جایی که اطلاع دارم، در تورات به شکل خیلی بارز، قصه‌های آسمانی وجود دارد و متخصصانی که می‌خواهند قصه‌های قرآنی را با ادیان دیگر مقایسه کنند، با تورات مقایسه می‌کنند. البته شنیده‌‌اید که یکی از اتهامات به قرآن این است که رسول اکرم(ص) این قصه‌ها را از تورات گرفته است.

 قصه‌های قرآنی در گفت‌وگو با سیدابوالقاسم حسینی ژرفا

علاوه بر اتهام یا شبهه‌ای که بیان کردید، شبهات دیگر مانند اساطیری بودن قصه‌های قرآنی یا موارد دیگر نیز بیان می‌شود. در این باره نیز توضیح دهید.

این بحث بسیار مفصل است، اما به طور خلاصه بیان می‌کنم که رگ و ریشه این بحث به این برمی‌گردد که زبان قرآن را چه زبانی بدانیم. برخی معتقدند که قرآن متنی بسته است و با فرهنگ و مردم روزگار خود ارتباط معین و مشخصی ندارد، یعنی درست است که برای آنها نازل شده، اما آنچه درون این متن بیش از شش هزار آیه‌ای وجود دارد، تحت تأثیر فضا و فرهنگ زمانه نیست. این مسئله به طور کلی نظریه سنتی عالمان، مفسران و قرآن‌شناسان است، در مقابل نظریه‌ای دیگر نیز وجود دارد که در ۱۰۰ سال اخیر، ابتدا در دانشگاه الازهر مصر و بعد در دیگر سرزمین‌های اسلامی منتشر شد و آن اینکه قرآن تحت تأثیر فضا و فرهنگ زمانه است.

به این معناکه قرآن یکسری از باورهایی را که مردم زمانه خود در جزیرةالعرب و سرزمین حجاز داشته‌اند دست‌مایه قرار داده و به منزله پذیرش نهاده تا بتواند با آن مردم سخن بگوید؛ مثلاً وجود جن اعتقادی است که مردم آن روزگار داشتند و قرآن طبق این نظریه درباره وجود یا عدم وجود جن قضاوتی نمی‌کند، بلکه این باوری را که مردم آن روزگار درباره جن داشته‌اند دست‌مایه قرار داده تا مطالبی را برای آنها بیان کند.

برای مثال در آیه‌ای که می‌فرماید، اگر جن و انس دور هم جمع شوند تا کاری را انجام دهند، نمی‌توانند؛ می‌خواهد به مردم روزگار خود بگوید، همه آنهایی که شما فکر می‌کنید وجود دارند، نمی‌توانند این کار را انجام دهند؛ بنابراین در این صورت تفسیر متفاوت خواهد بود. بنابراین در نظریه دوم، قصه‌های قرآنی با باورهای تمثیلی و دراماتیک به فضا و فرهنگ مردم توجه کرده است. وقتی این نظریه قدری غلیظ‌تر شود، به این معنی است که باورهای اساطیری روزگار خود را نیز به منزله پذیرش و نه مبنا قرار داده، یعنی به عبارتی با آن‌ها همدلی کرده است.

اگر نظر شخصی مرا بخواهید، به نظرم باید این مسئله را به صورت علمی و معتدل مورد تحقیق کافی قرار داد، نه خیلی محکم و صد درصد؛ نه می‌توانیم بگوییم که قرآن به این اساطیر هیچ نگاهی نداشته و نه می‌توانیم فوری آنچه را با عقل ما سازگار نشد، بگوییم که اساطیری است؛ برای مثال قصه آدم و حوا را به دلیل اینکه گفته می‌شود، درخت یا گندم و ... کجاست، بلافاصله آن را مربوط به باورهای اساطیری بدانیم.

این مسئله را افراط می‌دانم، اما در نقطه مقابل برخی مسائل وجود دارد که اگر دقت تاریخی داشته باشیم، ممکن است با جستجوی کافی در تاریخ و علم به این نتیجه برسیم که واقعاً این قصه‌ها برگرفته از اساطیر است. معتقدم ممکن است بخشی از رویدادهایی که در قصه‌های قرآن آمده اساطیری باشد، یعنی مبتنی بر باور اساطیری ملت‌ها باشد، اما تشخیص آن بسیار دشوار است.

قصه‌ها شاخصه‌ها، رویکردها و مبانی‌ای دارند. آیا این موارد در رابطه با قصه‌های قرآن نیز وجود دارد و قابل مقایسه است؟

می‌توانیم بگوییم این شاخصه‌ها، رویکردها و مبانی در رابطه با قرآن نیز وجود دارد، اما با یک تذکر. در قرآن کلمه قِصص نداریم و هر آنچه هست، قَصص است، اگر قِصص بود، به معنی قصه‌‌ها بود و حال اینکه قَصص در لغت به معنی بیان ماجرا و پیگیری یک خط رویدادی است.

یعنی بیان بدون کم و کاست که تخیل در آن راه ندارد؟

خیر، به طور کلی قَصص یعنی بیان قصه و رویدادی که می‌تواند همراه با تخیل یا بدون آن باشد. نوع روایت و بیان ما از یک ماجرا قَصص است. از این ‌رو آنچه در قرآن با عنوان «فی قَصصهم» آمده به این معنی است که قرآن شیوه بیان خاصی دارد که فقط به بیان قصه نپرداخته است، مثلاً در ماجرای حضرت موسی، وقتی می‌خواهد درباره دختران شعیب سخن بگوید، کاملاً یک بیان خیال‌پردازانه به کار می‌برد؛ «یکی از این دو دختر در حالی که همراه گوسفندانشان می‌رفتند، روی حیا راه می‌رفتند».

یعنی در این آیه، حیا به صورت استعاری بیان شده که مانند فرشی گسترده شده و این خانم روی آن راه می‌رود که تعبیری خیال‌پردازانه، تصویری یا «ایماژ» است و به صورت یک روش بیانی در این قصه به کار رفته است. در بسیاری از ماجراها مانند سوره بقره نیز، بیان روایت‌های تاریخی متفاوت است و به صورت ترتیبی بیان نشده؛ یعنی یک فلش‌بک، فلش‌فوروارد و ... دارد که این شیوه بیانی ویژه قرآن است.

اگر می‌خواهیم این شیوه بیانی را با قصه‌های دیگر مقایسه کنیم، این شیوه بیانی با شیوه‌های دراماتیکی که می‌شناسیم، در بسیاری از موارد منطبق نیست، مثلاً ما در قصه‌گویی‌های معمول بشری، به پاورقی توجهی نداریم و یا در مورد یک مسئله هشدار و تذکر نمی‌دهیم. اگر این طور باشد، می‌گوییم از زبان قصه دور شده است، در حالی که در قرآن به طور مکرر این مسئله بیان شده که نمونه عالی آن در داستان یوسف آمده است و خداوند توصیه‌های اخلاقی بسیاری در میانه قصه بیان می‌کند. پس شیوه بیانی قصه‌های قرآنی ویژه خود قرآن است و روایت‌های دراماتیک و جذاب داستانی رعایت شده و در برخی موارد این مسئله با روایت‌های داستانی معمول بشری منافات دارد، علت آن هم این است که هدف خداوند با هدف بیان قصه‌های بشری متفاوت است.

استفاده درجه بالاتر، تأویل است که این شیوه در کار عارفان و حکیمان بزرگ ما وجود داشته است که نمونه شاخص آن در رساله فی حقیقة‌العشق یا مونس‌العشاق شیخ شهاب‌الدین سهروردی وجود دارد که تحت تأثیر سوره یوسف، ماجرای عشق را نه فقط به صورت تأثیر اقتباسی بلکه تأویلی در سه شاخه حسن، عشق و حزن بیان می‌کند

این شیوه بیانی چه اندازه در داستان‌پردازی نویسندگان عصر ما تأثیر داشته است؟

در طول تاریخ دو جور تحت تأثیر شیوه‌های بیانی قصه‌های قرآن بوده‌ایم. نوع اول که راحت‌تر و دم‌دستی‌تر است، این بوده که ما از قصه‌های قرآن اقتباس کرده‌ایم، به این معنی که پاره‌ها، لمحه‌ها و لحظه‌هایی از این نوع بیان را استفاده کرده‌ایم؛ مثال بارز آن در مثنوی مولاناست؛ یعنی در ۲۶ هزار بیت مثنوی، مولانا از نوع شیوع بیانی قرآن تقلید و اقتباس کرده است؛ مثلاً یک قصه و حکایت مهمی را در دفتر اول و در میانه قصه سخنان خود را بیان می‌کند و این نشان می‌دهد که کاملاً تحت تأثیر قرآن بوده است.

معاصران ما هم سعی کرده‌اند این شیوه را با زبان نوتر ادامه دهند. در این استفاده و اقتباس انتقادی وارد نیست و بسیار خوب است، اما به نظرم این استفاده درجه پایین‌تری است و استفاده درجه بالاتر، تأویل است که این شیوه در کار عارفان و حکیمان بزرگ ما وجود داشته است که نمونه شاخص آن در «رساله فی حقیقة العشق یا مونس العشاق» شیخ شهاب‌الدین سهروردی وجود دارد که در آن مطالبی شامل ۱۲ بند هست و دارای ادبیات زیبای فارسی بوده و تحت تأثیر سوره یوسف، ماجرای عشق را نه فقط به صورت تأثیر اقتباسی بلکه تأویلی در سه شاخه حسن، عشق و حزن بیان می‌کند، به عبارتی حُسن را به یوسف، عشق را به زلیخا و حزن را به یعقوب تعبیر می‌کند که من این شیوه را بیشتر ترجیح می‌دهم؛ اینکه کسی قصه‌های قرآنی را خیلی دقیق بخواند و تأویل‌ها و حقایق رمزآلود آن‌ها را بفهمد. اقتباس تأویلی که نیاز به مهارت و علم ویژه‌ای دارد، می‌تواند در ادبیات، فیلمنامه‌ها و نمایشنامه‌ها مورد استفاده قرار گیرد.

در رابطه با قصه‌های قرآنی و اقتباس از آن‌ها حساسیت‌های ویژه‌ای وجود دارد که در برخی موارد نویسنده در دام اسرائیلیات یا تفسیر به رأی یا انحراف اصل موضوع می‌افتد. نویسندگان برای پرهیز از این مسئله به چه مواردی باید توجه یا به چه متونی مراجعه کنند؟

معتقدم وقتی یک حکایت تاریخی را در درام، رمان، فیلمنامه و ... بیان می‌کنیم، مدعی نیستیم که می‌خواهیم این حکایت را مو به مو به زبان آوربم. معمولاً یک درام تاریخی درصدد این است که بن‌مایه و موتیفی از ماجرا را دریافت و آن را به زبانی که می‌خواهد منتقل کند؛ برای مثال وقتی سریال سربداران ساخته شد، همه به کارگردان سریال ایراد گرفتند که فاطمه‌ای که در این سریال هست یا برای دیالوگ‌هایی حسن جوری به کدام منبع استناد شده است، در حالی که حقیقت ماجرای سربداران که در کتب تاریخی بیان شده، بیش از چند بند نیست. این مسئله درباره بسیاری از شخصیت‌های تاریخی یا واقعه عاشورا نیز وجود دارد.

اگر دست نویسندگان، قصه‌نویسان، فیلمنامه‌نویسان و ... را ببندیم و بگوییم که فقط اجازه دارید وقایعی را روایت کنید که در کتب و منابع اصیل تاریخی وجود دارد، نمی‌توانیم روایتی داشته باشیم. شرط اصالت و صحت نوع و شیوه خاص بیانی ما این است که بن‌مایه و موتیف را حفظ کنیم و از آن منحرف نشویم. مثلاً موتیف عاشورا به آدمی به نام حسین(ع) مظهر آزادی و سمبل عزت و سرافرازی است. اگر بخواهیم دیالوگ‌هایی را وارد کنیم که این چهره این ویژگی‌ها را از دست بدهد، مانند آنچه برخی مداحان انجام می‌دهند، به عاشورا و امام حسین (ع) خیانت کرده‌ایم.

اگر بدون اینکه ادعا کنیم حکایت تاریخی نقل می‌کنیم، بخش‌های زنده حوادث و وقایع و شخصیت‌ها را، که در تاریخ صحیح آمده، حفظ کنیم و بقیه اینها را یعنی بندهایی را که حاصل این اشخاص و اجزاست در بیان دراماتیک و روایی خودمان تجسم کنیم، این روح هنر است و غیر از این امکان ندارد که یک فیلمنامه و نمایشنامه خوب شکل بگیرد، در باب قصه‌های قرآن نیز همین طور است. مثلا‌ً وقتی قصه یوسف(ع) را روایت می‌کنیم، باید نویسنده تفاسیر گوناگون را ببیند و کتب علمی قرآنی تحقیق کند و سپس بن‌مایه‌هایی را از این قصه دریافت و شروع به بیان روایی می‌کند. اگر در این بیان روایی چیزهایی به آن افزوده شود، نباید آن را تحریف دانست، زیرا اگر این راه را ببندیم، نمی‌توانیم اقتباس هنری کنیم. در واقع عنوان این کار را باید اقتباس هنری بگذاریم تا کسی تصور نکند که عیناً آنچه در قرآن هست آمده است.

ویژگی‌های دیگر قصه‌های قرآنی را، که نویسندگان می‌توانند از آنها در خلق اثر داستانی بهره بگیرند، بیان کنید؟

قرآن نوعی زبان تصویری دارد و این مسئله برای نخستین بار سیدقطب در کتاب «آفرینش هنری قصه‌های قرآن» ترجمه مرحوم فولادوند بیان شده است که پس از وی نیز شاگردانش این مسئله را مورد توجه بیشتری قرار دادند.

کسانی که می‌خواهند مطالعه نظری یا اقتباس عملی و هنری از قصه‌های قرآنی کنند، پیشنهاد می‌کنم که بیش از همه به منابع و کتاب‌هایی که در باب تصویرگری‌های خاص قرآن نوشته شده رجوع کنند، برای مثال سوره «حمد» با وجود اینکه قصه نیست، اما یک تابلوی هنری است و شامل قطعاتی دارد که مانند پازل در کنار هم قرار گرفته است. بنابراین اگر کسی با نگاه تصویرگرانه این سوره را بخواند، لذتی از این مفاهیم می‌برد که تقریباً در هیچ یک از کتب تفسیری نیامده است.

در قصه‌های قرآن بسیار دیده می‌شود که صحنه‌های مؤثری انتخاب و گزینش شده است. درباره این شاخصه توضیح بدهید.

یکی از جلوه‌های هنری قصه‏‌های قرآن، تقسیم به نما‌های گوناگون است. همان‏ گونه که فیلم به صورت پلان و نما‌های مختلف جذابیت‌هایی دارد، خداوند نیز در کتاب شریف قرآن، قصه‏‌ها را برش داده و نما‌های گوناگون را به همدیگر وصل کرده و با این کار به قصه، پویایی و تحریک داده است. همچنین صحنه‌‏های مؤثر در قصه‌ها از ویژگی‌های مهم دیگری است که در نگاه‏ نخست مشهود است و در بیان قصه‌‏ها همه‌‏چیز بیان نشده، بلکه کاملاً گزینشی و غربال‏‌شده است. مثل قصه حضرت موسی(ع) به اشکال و اجزای مختلف در قرآن روایت شده، به این معنی که در جایی بحثی مطرح نشده و در جای دیگر، این بحث مفصل‏‌تر بیان شده و این گزینش‏‌ها جنبه‌‏های هنری قصه‏‌های قرآن را نشان می‌دهد که با پویایی در انتقال پیام بسیار مؤثر است.

واقع‌نمایی در بیان یک داستان یا قصه یا اثر هنری اهمیت دارد. این شاخصه در بیان قصه‌های قرآنی چگونه مورد توجه قرار گرفته است؟

اساس قصه‏‌های قرآن بر واقع‏‌نمایی همراه با پویایی بوده و گزینشی است و قرآن در مقام قصه‌‏گویی به‏ شدت از این‏که مطلبی خلاف واقع بگوید، طفره می‌‏رود. در عین‏ حال در بیان واقعیات به دو عنصر پویایی و گزینشی بودن تکیه فراوانی دارد. در واقع در این واقع‌نمایی حرکت گاهی تند و گاه کند است. با وجود این، مخاطب را منزل به منزل به سمت اهداف قصه می‏‌کشاند و تکامل تدریجی را در آن رعایت می‏‌کند؛ بنابراین قرآن کریم با توجه به این دو مسئله، هنر قصه‌‏گویی واقع‌‏نمایانه‌ای دارد.

با توجه به اینکه درباره قصه‌های قرآن شبهات بسیاری مطرح شده است. آیا قرآن در مقام شبهه‌زدایی برآمده است؟

ویژگی شبهه‌‏زدایی در قصه‏‌های قرآن بسیار مشهود است و اگر در قرآن گفت‌‏وگویی بیان می‏‌شود و در ذهن مخاطب احتمال شبهه‌‏افکنی قوت می‏‌گیرد، در ضمن قصه شبهه برطرف می‏‌شود. در واقع زدودن شبهه در قصه یک هدف شمرده می‌شود و هر جا مطلبی بیان شده، بلافاصله نکته‏‌های شبهه‏‌زدا نیز مطرح شده است.

با توجه به اینکه تکرار در قصه‌های قرآنی به وضوح دیده می‌شود، علت آن چیست؟

تکرار در قصه‌‎های قرآنی بحث بسیار مهم و اصولی است و کسانی که چنین مباحثی را دنبال می‏‌کنند باید بدانند که برخی خاورشناسان و نویسندگان یکی از ایراد‌های مهمی که بر قصه‏‌های قرآن گرفته‌‏اند، همین تکرار است. علت تکرار قصه‏‌های قرآن ظاهراً این است که این کتاب آسمانی هرجا که برای ابلاغ پیامش نیاز به حرکت و گفت‌‏وگویی بوده آن را عرضه کرده است. این ویژگی در قصه حضرت موسی(ع) بیش از همه قصه‌‏های قرآن به چشم می‏‌خورد. بنابراین رمز تکرار در قصه‌‏های قرآن این است که جلوه‌‏ها و ابعاد گوناگون در هر قصه‏‌ای با هدف و غایتی خاص به مخاطب نشان داده شود؛ حتی اگر در یک صفحه قبل نیز به آن اشاره شده باشد.

................ هر روز با کتاب ..............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...