نیمه‌ی روشن قاجار | شرق


تاریخ ایران در دوران پساقاجاری دستخوش بازنگری‌ها و تحریف‌های بسیار شده است. برخی از این بازنگری‌ها بر نقاط تاریک‌مانده‌ای از تاریخ معاصر نور تابانده، اما تحریف‌ها همچنان برجا مانده‌اند. کتاب «ایران در جنگِ» [Iran at War: interaction with the modern world and the struggle with imperial Russia] مازیار بهروز که پژوهشی درباره دوره قاجار است، تلاشی برای پرداختن به این تحریف‌ها یا به‌ تعبیر بهروز، مغالطه‌های تاریخی است که در پرتو آن درک بهتر این دوره‌ی مهم از تاریخ معاصر ایران ممکن‌ می‌شود.

ایران در جنگ: تعامل با جهان مدرن و کشاکش با امپراتوری روسیه» [Iran at War: interaction with the modern world and the struggle with imperial Russia]

از دیدِ بهروز مهم‌ترین دستاورد دوران قاجار، وحدت دوباره ایران و ایجاد بنیادها و ساختارهایی برای تداوم آن بوده است. این کتاب نشان می‌دهد که طبقه حاکم قاجار درک روشنی از مرزهای تاریخی قلمرو خود به نام «ایران» داشت که در دودمان صفویه این نام بر قلمروی تحت حکومت صفوی گذاشته شد و به‌کارگیری آن در زمان قاجار نیز ادامه یافت. ایران در این دوران در حال تکوین ملت-کشور یا ملت-دولت بود، و «این کار مستلزم شکل‌گیری یک دولت ملی قدرتمند، نظام آموزشی، ارتش ملی و سایر اصلاحات برای ایجاد حس هویت ملی نه‌تنها برای طبقه حاکم، بلکه برای عموم مردم ساکن آن بود».

این امور در قرن بیستم و پس از انقلاب مشروطه 1285 محقق شد. بنابراین برخلاف تصور عامه، از قضا دوران قاجار در تاریخ مدرن ایران، اهمیت و جایگاه بسزایی دارد. از نظر مازیار بهروز، اگر ایران همان کشور چندپاره‌ی پیش از دوران قاجار می‌ماند، تصور وجود ملت-دولت امروزی ایران دشوار بود. «هدف آقا‌ محمد شاه تثبیت مرزهای امپراتوری خود در محدوده دوران صفویه بود. در واقع وی 1797/1176 آماده می‌شد که به بخارا حمله کند اما ناچار شد با شتاب به قفقاز بازگردد تا با ارتش مهاجم روسیه به فرماندهی زوبُف -که همان‌جا ترور و کشته شد- رویارو شود. بنابراین، پروژه‌ی وی برای وحدت دوباره امپراتوری ناتمام ماند. با‌این‌حال هم او و هم فتحعلی شاه جانشینش، چالش‌هایی را که قدرت‌های اروپایی به‌ویژه روسیه، پیش می‌گذاشتند تا اندازه‌ای درک می‌کردند. آنچه هیچ‌یک به درک آن نرسیدند این بود که تهدید امپریالیسم اروپایی نه‌فقط از روسیه، بلکه از بریتانیا به دلیل هند، فرانسه و دیگران نیز ناشی می‌شد».

راه دشوار قاجار در ایجاد یک دولت-ملتِ پایدار، گرفتاریِ جنگ با روس‌ها بود. آقا‌ محمد شاه در رویارویی با ارتش روسیه اعتمادبه‌نفسی داشت که مبتنی بر درک او از قدرت روسیه و توانایی خودش برای مقابله با آن بود. ازاین‌رو راهبرد او، جنگ نامتقارن و پرهیز از رویارویی مستقیم با قدرت آتش روسیه بود، و عقب‌نشینی و اجرای سیاست زمین سوخته و استفاده از راهکارهای جنگ سنتی و پارتیزانی ایرانی. اما امپراتوری روسیه مزیت‌های آشکاری نسبت به ایران قاجار از حیث جمعیتی و توان نظامی و ثروت و منابع داشت و در 1812، این منابع را به میدان آورد و هم‌زمان ارتش قاجار و ارتش بزرگ ناپلئون را شکست داد.

وقتی نبردهای همه‌جانبه‌ی ایران و روس در تابستان 1804/1183 آغاز شد، ایران با اتکا بر ارتش سنتی و برتری عددی خود، موفقیت‌های محدودی کسب کرد و توانست محاصره ایروان را بشکند. با‌این‌حال، حکمرانان قاجار دریافتند که بدون یک ارتش مدرن، رویارویی با ارتش روسیه محکوم به شکست است. اما اصلاحات نظام جدید به‌ کمک فراریان روس و بعد، فرانسوی‌ها و در نهایت انگلیسی‌ها هم راه به جایی نبرد و حکام قاجار نتوانستند سنت‌های جنگی ایلیاتی خود را کنار بگذارند. «افزون بر این، روس‌ها با سرعت و موفقیت کمبودهای خود را با ساختن سه جاده شمالی-جنوبی برای حرکت‌دادن سریع‌تر تدارکات و ساخت مواضع مستحکم به‌عنوان قورخانه و استقرار نیرو در خطوط مقدم رفع کردند. و سرانجام اینکه بزرگی، قدرت و منابع امپراتوری روسیه به‌مراتب بیش از ایران بود که به‌دشواری می‌توانست درگیر جنگی طولانی شود». از نکات مهمی که روایت تاریخی بهروز بر مدار آن می‌چرخد این است که برخورد ایران با امپریالیسم و جهان مدرن را باید در زمینه‌ی جهانی واکاوی کرد. «وقتی موضوع شکست نظامی و سرانجام فرو افتادن تا سطح کشوری نیمه‌مستعمره در قرن نوزدهم مطرح می‌شود، ایران قاجاری را نمی‌توان استثنا به‌شمار آورد».

بهروز به امپراتوری عثمانی اشاره می‌کند که امپریالیسم مهاجم غربی توانست این دودمان قدیمی‌ را مقهور خود سازد و همچنین است سرنوشتِ مصر تحت حاکمیت محمدعلی پاشا و امپراتوری چین. کشورهایی که در آن زمان به‌مراتب از ایرانِ قاجاری باتجربه‌تر و قدرتمندتر و مرفه‌تر بودند. بهروز در قیاس ایران با این امپراتوری‌ها از اصلاحات در این کشورها سخن می‌گوید، در زمانی که اروپا در حال گذار از دوران فقر فئودالی یا «عصر تاریکی» به دوران سرمایه‌داری بود: «اصلاحاتی که در مصر و امپراتوری عثمانی به اجرا گذاشته شد به‌مراتب گسترده‌تر از اصلاحات نصفه‌نیمه‌ای بود که به ابتکار عباس‌میرزا به اجرا درآمد، اصلاحاتی که جانشینانش آن را دنبال نکردند».

اما به‌ گواه تاریخ، این امپراتوری‌ها هم در مواجهه با امپریالیسم غربی به سرنوشت ایران دچار شدند. در روایت بهروز، ایران در اوایل قرن نوزدهم در میان شبکه‌ای از دسیسه و دیپلماسی اروپایی گرفتار آمده بود که رهایی از آن اگرنه ناممکن، دست‌کم دشوار بود. از طرف دیگر، قراردادها و پیما‌ن‌ها و وعده‌های قدرت‌های امپریالیستی تنها تا زمانی اعتبار و ارزش داشت که به سود این قدرت‌ها بود و وقتی دیگر به سودشان نبود و برای ازسرگیری مخاصمات آمادگی داشتند، دوباره راه جنگ را در پیش می‌گرفتند. این روند در دوران قاجار نیز به‌خوبی آشکار شد: «زمانی که ناپلئون با تزار از در صلح درآمد، وعده‌ی حمایت فرانسه نقش بر آب شد. وعده‌ی حمایت انگلیس در 1809/1188 نیز سخاوتمندانه می‌نمود و امید بسیاری را در ایران برانگیخت، اما برای زمانی بود که بریتانیا با روسیه و فرانسه در جنگ بود. در 1814 که فرانسه شکست خورد، بریتانیا در قرارداد بازنگری و دادن کمک مالی و نظامی به ایران را منوط به آن کرد که ایران آغازگر جنگ نباشد. زمانی که روسیه درگیری‌ها را در 1825/1204 آغاز کرد -و ویلاک، دیپلمات انگلیسی بر آن گواهی داد- بریتانیا ایران را مقصر دانست و از دادن کمک خودداری کرد».

مسئله مهم دیگری که مازیار بهروز بر آن تأکید می‌کند، توان بازدارندگی است. مقوله‌ای که ایران از دیرباز با آن مواجه بوده و همچنان نیز مورد بحث است. بهروز معتقد است ایران در تمام دوران تعامل خود با قدرت‌های غربی فاقد توان بازدارندگی بوده و این کمبود بیش از همه در دوران جنگ با روسیه آشکار شد. ایران در این دوران کوشید تا جنگ را برای روس‌ها چنان پرهزینه کند که دست از تجاوز بردارند و به این‌ ترتیب درجاتی از بازدارندگی ایجاد کند. «تمهید ایران برای رسیدن به این هدف به میدان آوردن ارتشِِِِ به‌ لحاظ عددی برتر خود و نیز سعی در یافتن متحدی اروپایی بود، هم برای گرفتن آموزش مدرن و هم دریافت کمک مالی. اما هیچ‌یک از این دو تمهید مؤثر نیفتاد». مازیار بهروز تأکید می‌کند که ایران از زمان امپراتوری افشار در 1747/1126 به هیچ کشوری حمله نکرده، اما فقدان یک اهرم بازدارنده مشکل عمده ایران در ادامه قرن نوزدهم تا میانه‌های قرن بیستم بوده است. به دلیل این فقدان، ایران به‌کرات مورد حمله قرار گرفت: در سال 1288 و 1290 و نیز طی جنگ‌ جهانی اول (1293 تا 1296) بار دیگر از سوی روسیه، در 1299 و 1320 از طرف اتحاد شوروی. بریتانیا نیز بارها ایران را مورد حمله قرار داد و در کودتا علیه دولت ملی مصدق در 1332 با ایالات متحده همراه شد.

علاوه‌ بر اینها، طی جنگ‌ ایران و عراق در دهه 1360، که عراق با موشک‌ به شهرهای ایران حمله کرد و سلاح شیمیایی هم به کار گرفت، قدرت‌های غربی به عراق کمک‌های مالی و فنی می‌رساندند. ایالات متحده هم در پوشش سازمان ملل برای لاپوشانی جنایات جنگی عراق، به این کشور کمک دیپلماتیک می‌کرد و در مورد تحرکات نیروهای ایرانی به عراق اطلاعات می‌داد. مازیار بهروز با این مقدمه به وضعیت کنونی اشاره می‌کند که ایران ناگزیر از دستیابی به توان بازدارندگی است. درواقع این پیشینه تاریخی، ایران را بر آن داشته تا با تقویت و تحکیم مجتمع نظامی-صنعتی بومی خود به درجه‌ای از بازدارندگی دست یابد. اما این توان بازدارندگی محدود که پس از پایان جنگ با عراق به دست آمد، اینک موجب نگرانی غرب شده و ازاین‌رو از ایران می‌‌خواهد این امکانات را برچیند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...