کتاب «قلب کوچک دیوانه من» [Mon petit coeur imbécile] نوشته زاویه لوران پتی [Xavier-Laurent Petit] با ترجمه صفایی مولوی توسط انتشارات مدرسه راهی بازار نشر شد.

قلب کوچک دیوانه من» [Mon petit coeur imbécile]  زاویه لوران پتی [Xavier-Laurent Petit

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، داستان این کتاب از زبان سیساندا، قهرمان باهوش و شهامت کتاب روایت می‌شود. سیساندا هر روز صبح که بیدار می‌شود، ضربان قلبش و همچنین روزهای عمرش را می‌شمارد. او هر روز صبح مادرش را می‌بیند که برای دویدن میان تپه‌ها از خانه بیرون می‌رود. مادرش تا جاهایی که حتی چوپان‌ها با گله‌هایشان نمی‌روند پیش می‌رود و ساعت‌ها می‌دود و می‌دود. سیساندا خودش نمی‌تواند بدود. قلب کوچک دیوانه‌اش این اجازه را به او نمی‌دهد؛ آخر قلب او با قلب همه‌ی آدم‌ها فرق دارد…

برای آنکه قلبش مثل قلب همه شود، پول زیادی لازم است … یک میلیون کل! پدر و مادرش برای به دست آوردن این‌همه پول باید سی‌و هشت سال و سه ماه و بیست روز کار کنند. ولی روزی این حساب و کتاب دقیق سیساندا به هم می‌خورد. او متوجه می‌شود که ممکن است مادر تیزپایش بتواند از دویدن پول دربیاورد ...

از طریق نگاه راوی داستان، با خانواده او و اهالی دهکده‌ای کوچک در آفریقا آشنا می‌شویم و عشق و تلاش بی‌نظیر مادر و مهر و عطوفت جاری در روابط مردمی خونگرم را به‌خوبی حس می‌کنیم.

زاویه لوران پتی، نویسنده فرانسوی کتاب، این داستان را هم مانند بسیاری داستان‌های دیگرش از ماجرایی واقعی که در روزنامه خوانده الهام گرفته است که برای آثار متعددش برنده جایزه‌های بسیار بوده و از جمله چهار جایزه‌ی ادبی برای نگارش این‌کتاب کسب کرده است.

شیرین صفایی مولوی درباره انتخاب این کتاب برای ترجمه به خبرنگار انتشارات مدرسه گفت: «آقای پتی نویسنده‌ای نسبتاً پرکار است و جایزه‌های بسیاری هم کسب کرده است. به نظر من، یکی از مشخصه‌های مهم و جالب کار او این است که داستان‌ها معمولاً در نقاط مختلفی از دنیا اتفاق می‌افتند و اغلب هم از ماجراهایی واقعی الهام گرفته شده‌اند. خواننده، از خلال داستان‌هایی همیشه پرکشش، با زندگی در مناطقی اغلب خیلی متفاوت از محیط زندگی خودش آشنا می‌شود.

از دید بنده خصوصاً داستان‌هایی که برای نوجوانان نوشته می‌شوند باید در درجه‌پ اول سرگرم‌کننده باشند، طوری که رغبت خواندن و پیگیری داستان را به خواننده‌شان بدهند. در کنار این شرط اولیه، آنچه به ویژه در مورد «قلب کوچک دیوانه من:»برای من جذاب بود، روحیه‌ی خاص قهرمان کوچک کتاب در مواجهه با مشکلات دشواریست که با آنها دست‌به‌گریبان است. برغم مشکلات عدیده و شرایط سخت منطقه‌ای که ماجرا در آن می‌گذرد، شخصیت‌های اصلی کتاب قوی و تسلیم‌ناپذیرند و تحسین مخاطب را به جای هر گونه حس ترحم برمی‌انگیزند. شاید در جامعه خودمان هم چنین نمونه‌هایی کم نباشند؛ با این حال فکر می‌کنم که خصوصاً در شرایط حاضر، بسیار ارزشمند است اگر بتوانیم در قالب چنین داستان‌هایی که در نقاط متفاوتی از دنیا روی می‌دهند، الگوهایی هر چه بیشتر و متنوع‌تر از امید و پشتکار به نسل نوجوان مان عرضه کنیم.»

رمان «قلب کوچک دیوانه‌ی من» با ۳۹ فصل منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...