انسان مسیحی گرفتار در چالش مذهب و مدرنیته | الف



دنیای پرشتاب امروزی با این حجم از وقایع پرتنشی که سیل‌آسا و بی‌امان انسان‌ها را در خود غرق می‌کند، مجال کمتری برای درنگ بر آثار داستانی باقی می‌گذارد. آدمهای گمشده در هیاهوی رخدادها و تحولات روزانه، تنگ‌حوصله‌تر شده‌اند و کمتر به سراغ خواندن داستان می‌روند. در چنین شرایطی مجموعه‌های کوتاه و کم‌حجم بخت بیشتری برای جلب توجه مخاطب دارند. چون خوانندگان می‌توانند از کوچک‌ترین فراغت‌های روزانه برای مطالعه‌شان بهره برند و در یک نشست، یک داستان کوتاه را به‌طور کامل بخوانند. انگیزه‌ی‌ کتابخوان‌ها با چنین رویکردی بیشتر می‌شود و چه بسا به مطالعه‌ی آثار بلندتر نیز ترغیب شوند. «یکی مثل تو» یکی از آن مجموعه‌های مینی‌مال است که می‌تواند چنین انتظاری را برآورده سازد. این کتاب گزیده‌ای از داستان‌های کوتاه نویسندگان بریتانیایی است که در دوره‌های متفاوتی از قرن بیستم زیسته‌اند و برای هرکدام رویدادهای خاصی از جمله جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، توسعه‌ی اقتصادی، مصرف‌گرایی، گسترش مهاجرت و شهرنشینی اهمیت داشته است.

یکی مثل تو

داستان «کلاغ» که یکی از شاخص‌ترین و در عین حال تکان‌دهنده‌ترین داستانهای این مجموعه است، به اِل. ای. جی. استرانگ تعلق دارد. این نویسنده، شاعر و تاریخ‌نگار انگلیسی در این اثر طنز سیاه خود را برای ترسیمِ تصویری از انسان مسیحی گرفتار در چالش مذهب و مدرنیته به کار می‌گیرد. گروهی کلاغ که برای حمله به محصولات مزرعه‌ای کمین کرده‌اند، هدفِ گلوله‌ی صاحب آن قرار می‌گیرند و بر سردسته‌ی آنها زخمی کاری و عمیق می‌نشیند. تقلای کلاغ برای زنده ماندن و رهایی و تماشای آدمهای مبهوت و ناتوان از انجام کاری مؤثر، صحنه را لحظه به لحظه تراژیک‌تر می‌کند. اما دوراهی امید و یأس که مخاطب در آن گیر می‌افتد، سطح هیجان داستان را بالاتر می‌برد.

در داستان «زیبای کمبرول»، نویسنده‌ی بریتانیایی، وی. اس. پریچت دریچه‌ای به دنیای عتیقه‌فروشان و عشقی که در آنها برای دست‌یابی به آثار نایاب عتیقه موج می‌زند، می‌گشاید. یک فروشنده‌ی تازه‌کار آثار هنری قدیمی، به دنبال یافتن مجسمه‌ای از سری استنفورد شایر، با عنوان «سوزاندن کرنمر» است. او در این جست‌وجو وارد هزارتویی از عجایب دنیای عتیقه‌فروشان می‌شود و از نزدیک با فلسفه‌ی زندگی یک عتیقه‌فروش خبره و کهنه‌کار آشنایی پیدا می‌کند. در این جهان شگفت‌انگیز، مفاهیمی همچون «طمع» نقشی اساسی در معادلات خرید و فروش آثار عتیقه ایفا می‌کنند. طمع، شوری بی‌پایان و سیری‌ناپذیر در عاشقان عتیقه می‌آفریند. شوری که تنها یک فاجعه جلودار آن است. فاجعه‌ای همچون فقدان، ورشکستگی کامل و تهدید مرگ.

الی اسمیت در داستان «جان‌سخت‌ها» برشی از زندگی آدمهای بی‌خانمان را که از سرما و گرسنگی نجات یافته‌اند نشان می‌دهد. پیرمردی که یک هفته زیر برف مانده، اما جانِ سالم به در برده، با نمایش توانمندی خود در پیش‌گویی اتفاقاتی که در آینده برای پرستاران و مراقبان او خواهد افتاد، تلاش می‌کند ترحم آنها را جلب کند تا بتواند مدت بیشتری در بیمارستان و سپس مراقبتگاه بماند، چون بی‌خانمان است و جایی برای گذران زندگی در دل زمستان ندارد. پیش‌گویی‌های او آن‌قدر پرماجرا و باجزئیات بسیار هستند که اغلب شنوندگانِ حرفهایش، جذب او می‌شوند و پیش‌بینی‌هایش را پیگیری می‌کنند. در کنار او، قصه‌ی دختران بی‌خانمانی که شب سال نو را در یک فروشگاه زنجیره‌ای و با دنیایی سرگرمی کوچک می‌گذرانند که خاطراتش تا سال‌ها با آنها خواهد ماند. جسارت و ماجراجویی دختران برای بقا، همچون پیرمرد تنها، همذات‌پنداری مخاطبان‌شان را برمی‌انگیزد و شوق همراهی با آنها را در وقایع خاطره‌ساز سال نو بیشتر می‌کند.

در داستان «یکی مثل تو»، نوشته روآل دال، چالش‌های روانی دو خلبان بمب‌افکن جنگ جهانی دوم زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد. وقتی آنها پس از چند سال در یک کافه با هم دیدار می‌کنند و از تجربه‌های خود با هواپیماهای جنگی می‌گویند، می‌فهمند که برای هردوشان این سؤال مطرح است که با بمب‌هایشان به چه کسانی آسیب رسانده‌اند و چه افرادی را از بین برده‌اند. آنها از زنان زیبای آلمانی حرف می‌زنند و از پیرمردهای تنهایی که بی آن‌که حق انتخابی داشته باشند قربانی‌های خاموش جنگ بوده‌اند، از سگ‌هایی که همدم سربازان بوده‌اند و تمامی آنهایی که بی‌خبر از همه‌جا هدف بمب قرار گرفته‌اند. آنها صحنه‌هایی درباره‌ی خانه‌های ویران‌شده مرور می‌کنند، اما از آثار این تجدید خاطرات، غافل‌اند؛ آثاری که می‌تواند از آنها آدمهای دیگری بسازد و بی‌آنکه خواسته باشند در دام دنیایی از احساسات متناقض و مخرب گرفتارشان کند. اما آیا آنها می‌توانند از این تونل‌های تودرتوی احساساتی که گاه به شدت تحت فشار قرارشان می‌دهند به راحتی رهایی پیدا کنند؟

در دو داستان «قسمت» نوشته‌ی جورجینا همیک و «راه‌های فرار» اثر پنه‌لوپه فیتزجرالد، انسان‌ها در تنگناهایی از روابط با یکدیگر قرار می‌گیرند که آمیخته با ترس، تردید، عشق و احساس رهاشدگی و بی‌پناهی است. آنها گاهی با توسل به جادو و گاه با خیال و گاهی با زیرپاگذاشتن قوانین و هنجارهای مرسوم جامعه‌ی خود سعی در نگه داشتن محبوب خود دارند. گاهی حفظ آن کسی که ارزشی برابر تمامی زندگی برای آنها دارد، غیرممکن می‌نماید، اما همین‌جاست که توان انسان برای بقا به چالش کشیده می‌شود و او راههایی بدیع برای تداوم عشق کشف می‌کند: «خاله داشت می‌مرد یا می‌شود گفت با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد. مرگ زندگی را برایش سخت کرده بود. همیشه در کنارش بود. وقتی از پله‌ها بالا و پایین می‌رفت دنبالش می‌کرد؛ از اتاق نشیمن تا آشپزخانه؛ مرگ بویی شیرین و وسوسه‌انگیز داشت. وقتی داشت فال می‌گرفت یا جدول مجله تایمز را حل می‌کرد بالای سر او می‌ایستاد، مرگ تمام شب او را بیدار نگه می‌داشت. خاله برای مرگ وقت نداشت و نمی‌خواست آن را بپذیرد. خاله غیر از حیوان‌های خانگی‌اش کسی را نداشت. هرچه درد بیشتر می‌شد و هوا بدتر، او بیشتر تلاش می‌کرد مرگ را نادیده بگیرد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...