از چشم مترجم | شرق


ابوالحسن نجفی چهره تأثیرگذاری در ادبیات چند دهه اخیر ایران بود و رد تأثیرگذاری او به‌خصوص در زمینه‌های ترجمه و زبان‌شناسی پررنگ است. جز این، او در زمینه‌های دیگر مثل ویراستاری، فرهنگ عامیانه، وزن شعر فارسی و... هم دارای آثاری قابل توجه است. نجفی در سال‌های حیاتش چندان اهل حضور در جمع نبود اما پس از درگذشتش، جایزه‌ای با نام او شکل گرفت که هدفش «جلب توجه مخاطبان به صداهای تازه در عرصه ترجمه ادبی و معرفی ترجمه‌های ارزشمند در حوزه داستان و رمان» است. چهارمین دوره جایزه ابوالحسن نجفی هفتم بهمن‌ماه در شهرکتاب برگزار شد. ضیاء‌ موحد، عبدالله کوثری، مهستی بحرینی، حسین معصومی‌همدانی، موسی اسوار، ابوالفضل حری، آبتین گلکار با دبیری علی‌اصغر محمدخانی هیئت‌داوران دوره چهارم جایزه نجفی بودند که پیش‌تر هشت اثر را به‌عنوان نامزدهای مرحله نهایی معرفی کرده بودند:‌ «وقت رفتن» از یوزف وینکلر با ترجمه علی‌اصغر حداد، «اگر این نیز انسان است» از پریمو لوی با ترجمه سپاس ریوندی، «پطرزبورگ» نوشته آندری بیه‌لی با ترجمه فرزانه طاهری، «این همه نوری که نمی‌توانیم ببینیم» از آنتونی دوئر با ترجمه نوشین طیبی، «استاد پترزبورگ» از جی. ام. کوتسی با ترجمه محمدرضا ترک‌تتاری، «مانون لسکو» از آبه پره‌وو با ترجمه محمود گودرزی، «خیال‌پردازی‌های رهرو تنها» از ژان ژاک روسو با ترجمه محمدرضا پارسایار و «بیست هزار فرسنگ زیر دریاها» از ژول‌ورن با ترجمه محمد نجابتی. در نهایت از میان این هشت اثر، هیئت‌داوران جایزه‌ ویژ‌ه نجفی را «به پاس کارنامه‌ پر‌برگ‌وبار در عرصه‌ ترجمه» به علی‌اصغر حداد اهدا کردند و محمدرضا ترک‌تتاری را نیز برای ترجمه‌ رمان «استاد پترزبورگ» به‌عنوان بهترین مترجم سال معرفی کردند. در ادامه گزارشی مختصر از صحبت‌های تعدادی از سخنرانان این مراسم آمده است:

علی‌اصغر حداد محمدرضا ترک‌تتاری

هرجا نجفی بود، فرهنگ هم همان‌جا بود
ضیا‌ء موحد در صحبت‌هایش به سابقه آشنایی‌اش با نجفی اشاره کرد و گفت: «دوستی من با ابوالحسن نجفی سه دوره دارد. دوره‌ اول به سال‌های ۴۱-۴۲ بازمی‌گردد. دوره‌ دیگر دوره‌ تهران است که جمعیت جنگ متفرق شده بودند و نجفی در فرانکلین بود، حقوقی گرفتاری‌هایی داشت و با ما در تماس نبود، میرعلایی بود و بعدا با پرویز مهاجر آشنا شده بودیم. اما رابطه‌ من با نجفی خیلی تفاوت می‌کرد و خودبه‌خود عمقی یافت. همیشه هرجا نجفی بود، فرهنگ هم همان‌جا بود. نمی‌شد پراکنده‌گویی کرد. گاهی اوقات اگر در جلسه‌ای حرف جالبی زده نمی‌شد، او اظهار نگرانی می‌کرد و می‌گفت، مثل اینکه دوستان کار نمی‌کنند و زحمتی نمی‌کشند. او توقع داشت که کاری بکنیم و این خود‌به‌خود تحرک ایجاد می‌کرد. اما آنچه باعث شد دوستی ما عمیق شود، مسئله‌ عروض بود. مسئله‌ عروض به شکلی که نجفی آن را مطرح کرد، در کشورهای دیگر سابقه داشت و فقط در انگلیسی نظریه‌های زیادی در مورد وزن اشعار و ساختار و تغییرات آن مطرح شده بود. نجفی این بحث را شروع کرد و کار را خیلی دقیق پیش برد. از من هم به‌جای شاهد یا داور استفاده می‌کرد. بدین معنا که او برای سنجیدن هم‌وزن‌بودن یک مصراع با مصراع دیگر از نیم‌خط و نیم‌دایره استفاده می‌کرد و من چون از کوچکی با شعر قدیم آشنا شده بودم، گوشم آشنا بود و می‌توانستم به‌فوریت بگویم دو مصرع هم‌وزن هستند یا نه. برای همین، در این‌گونه مباحث با آقای نجفی گفت‌وگو داشتیم و این دوستی ما را عمیق کرد. به موازات درگیر‌شدن نجفی با وزن من به همان اندازه در کارهای خودم از وزن دور شدم و تقریبا معتقد شدم که شعر باید وزن طبیعی داشته باشد، نه وزن عروضی. یادتان باشد که وزنی که نجفی بر آن کار می‌کرد، هنوز وزن المعجمی بود و همان کلماتی که در اوزان قدیم در شعر نمی‌آمد، در عروض نیمایی هم نمی‌توانست بیاید. بنابراین، دامنه‌ واژگان به‌اندازه‌ المعجم بود. ولی کارهای او مافوق این چیزها بود. به هر صورت، من به وزن تقریبا سپید آمدم و کم‌کم معتقد شدم که شعر نو شعری است که این پیرایه‌ها را نداشته باشد. جایی دیگر گفت‌و‌گوی ما با ابوالحسن نجفی درباره‌ عروض پایان پذیرفت».

ترجمه‌های نجفی توقع خواننده را بالا برد
عبدالله کوثری در بخشی از صحبت‌هایش درباره اهمیت نجفی به‌عنوان مترجم گفت: «جایزه‌ ابوالحسن نجفی دو وجه عمده دارد. نخست اینکه بزرگداشت نام استادی است که دست‌کم پنج دهه به ادبیات ما و زبان فارسی خدمت کرد. البته گستره‌ کار او خیلی وسیع‌تر از مسئله‌ ترجمه است. ولی من در اینجا از چشم مترجم و درعین‌حال خواننده‌ ترجمه‌ها عرض می‌کنم. از همان دهه‌ چهل نام نجفی از نام‌هایی بود که برای ما نوجوانان و بعد جوان‌های کتاب‌خوان اعتمادی به همراه داشت؛ یعنی ما مطمئن بودیم که اول گزینش خوب و دوم ترجمه‌ خوبی است. اگر به کارنامه‌ نجفی بنگرید، درمی‌یابید که او گل‌های سرسبد ادبیات فرانسه را به ما شناسانده است و اینها با ترجمه‌ نجفی جایگاهی یافتند که هنوز کارهایشان ترجمه می‌شود. نجفی هم در گزینش و هم در ترجمه سطح توقع خواننده را بالا برد. جدا از کلاس‌هایی که در اصفهان داشت و من از آنها محروم بودم، ما بیشتر از طریق ترجمه‌های او به چگونگی ترجمه‌ خوب پی بردیم. نام نجفی ملازم با ترجمه‌ای است که حیثیت زبان فارسی را حفظ کرده است. مترجم می‌تواند به زبان خدمت بکند و می‌تواند لطمه بزند. در عملِ ترجمه ما در حال ساختن واژه، ترکیب، جمله هستیم و اگر فارسی‌مان را به حد مطلوب رسانده باشیم، با این واژه‌ها و ترکیبات به ذخایر زبان فارسی اضافه می‌کنیم. درعین‌حال، مترجمی که زبان مادری خودش را درست نداند، عکس این عمل می‌کند و به زبان صدمه می‌زند. حساسیت‌های نجفی در کتاب غلط ننویسیم آشکار می‌کند که چقدر نگران بود که این زبان به‌خصوص از طریق ترجمه آسیب ببیند. ویژگی دیگر این جایزه این بود که به جوانان اختصاص پیدا کرد. ما امروز با انبوه عظیمی از ترجمه رو‌به‌روییم و طبیعی است که این افزایش کمیت نمی‌تواند دقیقا با افزایش کیفیت همراه باشد. اما امروز حُسن مهم جوان‌ها تنوع زبان است؛ یعنی امروز ما می‌توانیم از روسی، ترکی استانبولی، زبان‌های آسیای مرکزی و اسپانیایی ترجمه کنیم و اغلب این مترجمان هم جوان‌اند. نسل من به سراغ یادگرفتن ترکی استانبولی یا زبان قزاق‌ها نرفته است، ولی بسیاری از جوانان این زبان‌ها را به کار می‌گیرند، با همه‌ نقصی که شاید کارشان داشته باشد. پس این جوان‌ها امروز نیاز به مشوق دارند. دستگاه نشرمان به‌طورکلی یک ایراد دارد و آن اینکه بخش بزرگی از ناشران ما در مرحله‌ گزینش خوب عمل نمی‌کنند، خواه در مورد عنوان و مضمون کتاب خواه در مورد کیفیت ترجمه. این جایزه هم قطعا قرار نیست یک‌شبه یا یکی‌دوساله کیفیت ترجمه را به حد اعلی برساند. اما این حسن را دارد که به مترجم جوان می‌گوید، اگر کار تو در حد متوسطی باشد تو تشویق می‌شوی و جایزه‌ای به اسم نجفی به تو تعلق می‌گیرد».

مترجم باید پژوهشگر و روشنفکر هم باشد
امید طبیب‌زاده در بخشی از صحبت‌هایش گفت: «نجفی تأکید داشت که مترجم در ایران هم باید پژوهشگر باشد هم روشنفکر. مترجم ماشین ترجمه نیست که وظیفه‌اش ترجمه باشد بدون اینکه کتاب بخواند. او نباید فقط همان کتابی را بخواند که ترجمه می‌کند و آن هم غالبا هم‌زمان با ترجمه. خود نجفی وقتی در ده‌، یازده‌سالگی برای مداوای مادر به تهران می‌آید، برای یافتن کتابی که جلد اول آن را خوانده بود و ناشر جلد دوم آن را به اصفهان نفرستاده بود، تا حوالی استانبول به دنبال ناشر می‌رود. او تا این حد به رمان و ترجمه علاقه‌مند بود. وقتی علت این میزان علاقه‌مندی را می‌پرسیدم، می‌گفت که برای فرار از ملالی حاکم بر زندگی‌مان به رمان و فیلم پناه می‌بردیم و تا همیشه این نظر را داشت. واقعیت این است که در سال‌های نوجوانی او ایران کم‌کم با مظاهر تمدن غرب آشنا می‌شد و کسانی که در معرض این تحول بودند بیشتر احساس ملال و افسردگی می‌کردند و به دنبال تغییراتی بودند که از طریق رمان و فیلم می‌توانستند در زندگی‌شان به وجود بیاورند. ورود رمان به‌عنوان ژانری ادبی در عرصه‌ ادبیات فارسی ماجرایی ‌جالب دارد. تا ما از آن نثر آغازین اسکندرمیرزا و امیرارسلان نامدار و حسین ‌کرد‌شبستری به نثری برسیم که هدایت و آل‌احمد در رمان‌های تألیفی ما به کار می‌برند، نزدیک به نیم‌قرن طول می‌کشد. شروع این جریان با دو شیوه‌ نوشتن است که یکی شیوه‌ میرزا حبیب اصفهانی و دیگری شیوه‌ محمدطاهر میرزا اسکندری است. هر دو اینها شجاعانه از نثر مغلق ادبی و عربی عهد قاجار و حتی صفوی دور شدند و به سمت زبان گفتار آمدند که این در آن زمان و آن فرهنگ اقدامی ساده نبوده است. تفاوت عظیم بین این دو این است که وقتی کتاب‌های میرزا حبیب اصفهانی را می‌خوانید، احساس نمی‌کنید ترجمه است. بلکه انگار حکایتی فارسی است. این ترجمه بوی تألیف می‌دهد. درحالی‌که نثر محمدطاهر میرزا اسکندری بدان معنا تألیفی نیست. در این نثر، نوعی گرته‌برداری می‌بینیم. البته نه در معنای بد، بلکه به معنای نوعی انتقال روح آن فرهنگ به فرهنگ دیگر. این زبان برای آنکه برای بیان مفاهیم جدید و این ژانر جدید آماده بشود به امکاناتی نیاز دارد که باید از جایی فراهم بکند. زبان گفتار بی‌گمان مهم‌ترین منبع برای ایجاد این زبان است. اما نجفی آن را کافی نمی‌داند و می‌گوید، چون رمان با لایه‌های اجتماعی و افراد گوناگون سروکار دارد، ما به شیوه‌ها و سبک‌های متعدد نیاز داریم. بنابراین، زبان ادبی هم می‌تواند یکی از امکانات زبانی مترجمان و نویسندگان رمان باشد. او وظیفه مترجم را استخراج امکانات بالقوه و کارآمد از متون ادبی و به کار گرفتن آنها می‌داند. علاوه بر اینها، امکان سوم خود زبان مبدأ است. نجفی از ضرب‌المثل‌های انگلیسی و فرانسوی مثال می‌آورد و در نهایت توضیح‌ می‌دهد آنجا که معادل‌یابی در زبان مبدأ روح زبان مقصد را منتقل نکند، قطعا گرته‌برداری مفید است و باید صورت بگیرد».

افراط در ترجمه ادبیات امروزی
حسین معصومی‌همدانی نیز در بخشی از صحبت‌هایش گفت: «بسیاری از کتاب‌های فرانسوی در این سی، ‌چهل سال ترجمه شده و این جریانی است که نسل مرحوم نجفی خیلی در آن تأثیر داشتند. در واقع، ابوالحسن نجفی و چند نفر از مترجمان هم‌زمان او ما را با ادبیات زمان خودمان آشنا کردند. نجفی بچه‌های کوچک این قرن یا شنبه و یکشنبه در کنار دریا را در فاصله‌ بسیار کمی از نوشتن آنها ترجمه کرد. البته در آن دوران مترجمانی بودند که کتاب‌های جدید ترجمه می‌کردند، ولی انتخاب‌هایشان کیفیت ادبی خوبی نداشت و خودشان هم مترجمان خوبی نبودند. درواقع، نجفی هم از بین کتاب‌های جدید به‌گزینی می‌کرد هم ترجمه‌ خوبی به فارسی عرضه می‌کرد و در هر دو زمینه هم موفق بود. دیگر مفهوم ترجمه فقط بالزاک یا ویکتور هوگو نبود که به‌خصوص در مورد نویسندگان فرانسوی در جامعه‌ ما جاافتاده بود. این مفهوم کم‌کم تغییر کرد و ما به برکت کار نجفی و مترجمان هم‌زمان او مقدار زیادی با ادبیات روز این کشورهای اروپایی و به‌خصوص فرانسه‌زبان آشنا شدیم. به نظرم، این جریان در سال‌های اخیر زیادی به افراط کشیده شد؛ یعنی توجه به ادبیات روز، آنچه تازه از تنور بیرون آمده، پرفروش‌های کشورهای اروپایی تا اندازه‌ زیادی ما را از میراث ادبی این ملت‌ها غافل کرده است. نجفی در این حوزه هم کار کرد و یکی از برجسته‌ترین آنها خانواده‌ تیبو است که هم به‌لحاظ صوری و قالب ادبی هم به‌لحاظ نزدیکی ترجمه به زمان نوشتن یکی از نمونه‌های برجسته آن است. یکی از مشکلات در این دوره‌ جایزه ابوالحسن نجفی مسئله انتخاب بود. گزینش یک اثر از میان آثاری که به مرحله آخر رسیدند، کار آسانی نبود. خیلی از این کارها شایستگی برنده‌شدن داشتند. ولی متأسفانه باید یک نفر را انتخاب می‌کردیم و کوشش بر این بود که جایزه به جوان‌ترها داده شود. پس، حقی که باید گزارده می‌شد، در حق دیگران نشد. برایم جای خوشحالی است که جایزه‌ نجفی در این دوره به مجموعه‌کارهای علی‌اصغر حداد داده می‌شود. او شاید یکی از افرادی است که این دو جنبه، توجه به ادبیات روز و توجه به آثار کلاسیک آن زبان را در نظر داشته است. من فکر می‌کنم اگر مرحوم نجفی زنده بود این انتخاب را بسیار ستایش می‌کرد. چون زبان حداد در عین اینکه از آن دو منبع بزرگ؛ یعنی زبان ادبی و زبان مردم، خیلی خوب استفاده می‌کند، فارسی خیلی درست و جاافتاده و استانداردی است که ابوالحسن نجفی می‌پسندید».

مترجمان همه مثل هم ترجمه می‌کنند
موسی اسوار سخنران دیگر این مراسم بود که در بخشی از صحبت‌هایش با اشاره به اقبال بیشتر به دوره چهارم جایزه نجفی گفت:‌ «از دوچندان‌شدن اقبال مترجمان و جامعه‌ نشر به این جایزه می‌توان نتیجه گرفت که اثر آن را لمس کردند. نکته‌ دوم اینکه در دوره‌ قبل از ناشران و بی‌توجهی به ویرایش در آثار گله کردم. حتی اثر برنده هم ویرایش نشده بود و این را در حضور ناشر مطرح کردم. ولی در این دوره، در مجموعه‌ سی اثری که دیدم این توجه را بیش و کم حس کردم. نکته‌ دیگر درباره‌ این آثار، اقبال بعضی از مترجمان به بازترجمه‌ آثار کلاسیک است. البته تعداد کم است، ولی این را قدمی خوب می‌دانم. درباره‌ این مسائل دیدگاه‌ها متفاوت است. ولی اگر مترجم هرچند در میانه‌ عمر باشد، بضاعت و توانایی فارسی خوب و تسلط بر زبان اصلی داشته باشد، بسیار خوب است که آثار کلاسیک ترجمه شده، حتی بعضا به قلم استادان، باز ترجمه شود. نسل زبانی قبلا سی سال بوده است و حالا این آثار کلاسیک نیاز به ترجمه‌ مجدد دارند. علی‌الخصوص اگر بدانیم خود مترجمان و استادان قابل و توانا و ویراستاران طراز اول کشور در ویرایش مجدد آثار خود آنها را از نو ترجمه می‌کنند. بعضی از مترجمان در میان ما نیستند، ولی مترجمان قابل و توانایی از عهده این امر برمی‌آیند و بعضا امتحان خوبی پس داده‌اند. دقت و کوشایی مترجمان در این دوره ملموس‌تر بود، هم از نظر انتخاب آثار خوب برای ترجمه و هم کیفیت ترجمه. یک نقد و جنبه‌ کلی هست که همیشه باید مدنظر قرار بگیرد و دغدغه‌ استاد نجفی هم بود. در بخش عمده‌ ترجمه‌ها مترجمان همه مثل هم ترجمه می‌کنند و زبان فارسی‌شان بیش‌و‌کم شبیه است. من کمتر دیدم که مترجم خلاقیت به خرج دهد یا تعبیر تازه‌ای آفریده و به غنای زبان فارسی افزوده باشد. هنوز این خلأ حس می‌شود که بدنه‌ عمده مترجمان ما با متون فارسی، با میراث و ذخیره‌ لغوی و زبانی و تعبیری و بیانی و اصطلاحی فارسی چنان‌که بایدوشاید مأنوس نیستند. من این خلأ را در این دوره همچنان حس کردم و امیدوارم روزی برسد که این دغدغه‌ استاد نجفی و هیئت‌داوران کمرنگ شود و بدنه مترجمان ما به سمت تقویت بنیه زبانی و علمی و بیانی خود برود».

در آینه دیگری
علی‌اصغر حداد، مترجم نام‌آ‌شنایی که در سال‌های اخیر آثار شاخصی از ادبیات آلمانی‌زبان به فارسی ترجمه کرده، در بخشی از صحبت‌هایش در این مراسم گفت: «به‌حق می‌توان گفت که در چهل، ‌پنجاه سال اخیر امر ترجمه به زبان فارسی در کنار موسیقی و سینمای ایران رشد چشمگیری کرده است و البته این رشد به‌رغم چه بسیار سنگ‌اندازی‌ها و ممیزی‌ها بوده است که از جمله صنعت چاپ و نشر کتاب را در ایران لاغر و نحیف کرده است. ساده‌زیستی و تدریس زبان این فرصت را برای من فراهم کرده است که به ترجمه به چشم شغل و تأمین‌کننده‌ نان شب نگاه نکنم. ترجمه به منی که استعداد داستان‌نویسی ندارم این فرصت را داده است که متون ادیبان و نویسندگان بزرگ آلمانی‌زبان را در ظرف زبان فارسی بریزم و گهگاه اگر متنی شسته‌رفته حاصل آمد از آن بی‌اندازه لذت ببرم. بگذارید همین‌جا بگویم که من یکی از آن افراد دیمی‌بزرگ‌شده‌ای هستم که در زمینه‌ زبان و ادبیات فارسی هیچ آموزشی ندیده‌ام و آنچه هستم، آنچه شده‌ام، بیشتر حاصل قیل‌وقال درونی‌ام بوده است که براثر خواندن این یا آن کتاب به‌دست‌آمده است و البته پشتکار و انضباط هم در این میان بی‌تأثیر نبوده است. گذشتن از بسیاری چیزها از جمله سفرهای طول و دراز تفریحی. بله من آموزش‌ندیده‌ای هستم که زبان فارسی را دوست می‌دارد و در فارسی خود را در وطن خویش حس می‌کند. دوست‌داشتن زبان فارسی موجب شده است که بخواهم گنجینه آن را غنی‌تر کنم و در حد وسع خود آثار بزرگان داستان‌نویسی آلمانی‌زبان را در ظرف آن بریزم. کوشیده‌ام آثاری را برای ترجمه برگزینم که چیزی از من ایرانی در آن وجود داشته باشد تا بتوانم خود را در آیینه‌ دیگری ببینم. تلاش کردم تا جایی که ممکن است آثار نویسندگانی را ترجمه کنم که حرفشان حرف من هم باشد و خوشحالم به‌نوبه‌ خود کمک کردم که آثار نویسندگان آلمانی‌زبان حتی‌المقدور از زبان غیرآلمانی به فارسی ترجمه نشود. زیرا این صورت نه‌چندان پسندیده، ترجمه از زبان دوم، همچنان رایج است».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...