اختصاصی

در پی افزایش فشارها برای برکناری «سیدمحمد آوینی» و اعمال تغییرات ناگهانی و عجیب در موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح، اعضای تولید و انتشارات این موسسه در نامه‌ای سرگشاده، به این رویه انتقاد کردند. متن این نامه به این شرح است:


نامه‌ی سرگشاده‌ی اعضای گروه روایت فتح شهید سیدمرتضی آوینی
درباره‌ی تغییر و تحولات جدید در روایت فتح


بعد از ماه‌ها بلاتکلیفی و تعطیلی غیررسمی، بالاخره رأی دوستان درباره‌ی مدیریت روایت فتح صادر شد و محترمانه از مدیرعامل آن خواستند امور را تحویل بدهد و ـ بی سرو صدا‌ ـ برود. این البته بعد از آنی بود که در این چندماهه جلوی اجرای احکام صادره‌ی او را گرفتند تا احیاناً دستاویز لازم برای توجیه کم‌کاری و بی‌توجهی به امور به دست آید. این نحوه‌ی رفتار دوستان و بی‌مهری‌ها نسبت به سیدمحمد آوینی، برادر سید شهیدان اهل قلم و کسی بود که به دلیل سوابق فرهنگی و تجربیاتش در این زمینه بنا به دعوت رسمی و اصرار دوستان سپاه و هیئت‌مدیره‌ی وقت روایت فتح به این گروه آمده بود و بی‌ادبی به ایشان، بی‌ادبی و بی‌مهری به همه‌ی اعضای روایت فتح و هیأت مدیره‌ی قبلی آن بود.

هیأت مدیره‌ای که انصافاً تا زمانی که بود علی‌رغم همه‌ی اختلاف سلیقه‌ها و نظرات، موجب رونق فعالیت این گروه در تمامی زمینه‌های کاری‌اش بود و اکنون دیگر از آن خبری نیست. ‌در این اثنا متأسفانه چند نفری فرصت‌طلب که میدان را از وجود و حضور چنین هیأت مدیره‌ای خالی دیده بودند مشغول بولتن‌سازی و تشکیل پرونده‌های کذایی برای سایر پرسنلی شدند که به زعم آنها در این مکان مقدس (روایت فتح) نفوذ کرده، منتظر زمان مناسبی بودند تا طرح‌های شوم و توطئه‌آمیز خود را عملی کنند! در همین مدت یکی دو نفری هم که هیچ‌وقت خود را معرفی نکردند با تلفن‌های تهدیدآمیز سعی در ارعاب و کوتاه کردن هر چه سریع‌تر شر این گروه روشنفکر (چنان که جهراً گفتند و می‌گویند) داشتند تا بلکه به نحوی بی‌سروصدا و حتی‌المقدور مسالمت‌آمیز، موجبات استعفای دسته‌جمعی یا تک‌تک پرسنل تولید و انتشارات مؤسسه را فراهم آورند، چرا که استعفا هم تبعات رسانه‌ای نداشت و هم پیامدهای بعدی، یعنی پرداخت بخشی از بیت‌المال برای خواستن عذر گروهی بیگانه‌ی نامحرم و ناهمراه و ناساز! را.

هنوز هم درست بر ما معلوم نیست که این چند نفر که عرصه را چنان بر اعضای روایت فتح تنگ کردند که چندان کسی در حلقه‌ی اصحاب انقلاب نماند، که هستند و چه نسبتی با سپاه دارند و آیا به‌راستی کلیت سپاه این اقدام آنها را تأیید می‌کند یا نه. هر چه هست ثمره‌ی آن تعلیق چندماهه‌ی نهادی است که شاید اگر متواضع باشیم در حوزه‌ی فیلم‌سازی مستند از نخبه‌ترین و در عین حال پرکارترین تولیدکنندگان آثار تلویزیونی در زمینه‌ی انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و نهضت جهانی اسلام بوده و در زمینه‌ی انتشارات هم به نسبت عمر کوتاهش، چه به لحاظ کمی و چه کیفی، در حوزه‌های فوق اگر نگوییم بی‌همتا،‌ کم‌نظیر و مثالی است.

به‌راستی این گروه نامحرم ناساز ناهمراه که بودند؟ آیا کارها و آثار گذشته‌شان گویای آن بود که نامحرمند؟ در برابر کلیت تلویزیون یا سپاه که نیمی به این و نیمی به آن متکی بودند عاصی و سرکش بودند و رعایت اقتضائات نمی‌کردند؟ جلوی فعالیت مشفقانه و خیرخواهانه‌ی کسانی را که خواهان فیلم‌سازی در زمینه‌ی انقلاب و نظام بودند گرفته بودند و وجودشان جا را برای کسی یا کسانی در روایت فتح تنگ می‌کرد؟ زیاده‌خواه بودند و از روایت فتح کیسه‌ای برای شهرت یا ثروت‌اندوزی(!) دوخته بودند؟ ناچار به ماندن در روایت فتح بودند و مثلاً تخصص لازم برای کار در جای دیگری را نداشتند؟ کاری البته بی‌دردسرتر و راحت‌تر و با حقوق بیش‌تر؟ ...

در این مختصر، مجال پاسخ مفصل به چنین سؤالاتی نیست. هرچند آنها که این گروه را می‌شناسند و آثارش را در دو حوزه‌ی کتاب و فیلم دیده‌اند می‌دانند که پاسخ چنین سؤالاتی اجمالاً چیست. اما در اینکه چرا چنین شد عبرت‌ها و درس‌هایی نهفته است که ‌ارزش به کار بستن در دیگر مراکز فرهنگی منتسب به انقلاب و نظام را دارد. این‌چنین ابتدا باید کمی به سابقه‌ی گروه «روایت فتح» و تاریخچه‌ی آن پرداخت.

روایت فتح چه بود و چه شد؟
سال 1357 گروهی مرکب از چند دانشجو ـ که عموماً موسسین روایت فتح شدند ـ تحت تأثیر انقلاب و امام، همراه با یکی دو نفر دیگر که مثل بسیاری از شیفتگان امام و انقلاب حاضر بودند برای انقلاب و امام هر کاری بکنند روانه‌ی روستاها شدند تا برای سازندگی به نقاط محروم کشور بروند و بیل بزنند. کمی بعد این گروه حس کردند کار دیگری هم از آنها ساخته است: تصویر کردن و تبلیغ این حماسه‌ی بزرگ امام و ملت در جهاد سازندگی. این شد که بیل را کنار گذاشتند و به تبع ضرورت‌های انقلاب و نظام دوربین دست گرفتند. این، هسته‌ی اولیه و طبیعی گروهی شد که بعدها عنوان «گروه تلویزیونی جهاد» به خود گرفت. رفته‌رفته دیگرانی هم که در این زمینه علاقه و اشتیاقی داشتند به این گروه تازه‌نفس پیوستند و مشغول فیلم‌برداری و برنامه‌سازی مستند درباره‌ی کمک‌رسانی به محرومان در اقصا نقاط ایران اسلامی، ‌از کردستان گرفته تا بشاگرد و سیستان و بلوچستان شدند. برنامه‌هایی چون «سیل خوزستان»، «گمگشتگان دیار فراموشی» (بشاگرد) و «خان‌گزیده‌ها» ثمره‌ی این دوران است.

با شروع جنگ تحمیلی، گروه باز هم به طور خودخواسته و به فراخور وظیفه‌ی انقلابی و انسانی و اسلامی و نه سازمانی، به جبهه رفت و همان روز اول جنگ در قصر شیرین یکی از اعضایش به اسارت دشمن درآمد، اما کار تعطیل نشد. تا بهمن‌ماه سال 1364 که عملیات والفجر هشت شروع شد گروه که کم‌کم شکلی به خود گرفته بود و سیدمرتضی آوینی را به عنوان فیلمساز، ‌نویسنده، ‌تدوین‌گر و  گوینده در رأس خود داشت، ده‌ها برنامه‌ی مستند برای تلویزیون ساخته بود. سال 1364 گروه نام «روایت فتح» را برای خود برگزید و تا پایان جنگ قریب 63 قسمت برنامه‌ی تلویزیونی را که به اعتراف بسیاری شاهنامه‌ی تصویری دفاع مقدس است تولید کرد.

همزمان با پایان جنگ در سال 1367 چندنفری از داخل سازمان جهاد سازندگی از گروه خواستند تا فیلم‌سازی درباره‌ی موضوعات غیر مرتبط با فعالیت جهاد را کناری بگذارند و به برنامه‌سازی درباره‌ی فعالیت‌های جهاد سازندگی،‌ نظیر پرورش دام و طیور و ماهی و آبزیان و ... بپردازند. طبیعی بود که سیدمرتضی آوینی این خواسته را برنتابد. دغدغه‌ی او اصلی‌ترین مسائل مبتلابه انقلاب و نظام اسلامی در هر مقطع زمانی بود و نه فیلم‌سازی به تبع وظایف سازمانی. این شد که تصمیم به رفتن از جهاد سازندگی گرفت، چرا که این گروه از دوستان فرهنگی! بنا به وظیفه، ادامه‌ی کار در آنجا را برایش ناممکن کرده بودند.

اما خارج شدن از جهاد برای سیدمرتضی آوینی و چند نفری از دوستانش که به همراه او از جهاد بیرون آمدند پایان ادای تکلیف و فیلم‌سازی نبود. اکیپ‌های مختلف فیلم‌سازی بیرون از جهاد و به صورتی غیرسازمانی تشکیل شد و به برنامه‌سازی درباره‌ی تبعات و ثمرات انقلاب اسلامی و انفاس قدسی حضرت امام (ره) در این‌سو و آن‌سوی مرزهای ایران اسلامی، خاصه فلسطین و لبنان و بوسنی و پاکستان و ... پرداخت. گاه حتی موضوعات اجتماعی دیگری نیز که در زمره‌ی معضلات کشور یا نظام بود از نظر دور نمی‌ماند و فی‌المثل مجموعه برنامه‌ی «سراب» درباره‌ی مسائل و مشکلات ایرانیان مهاجر در اروپا و آمریکا ثمره‌ی چنین رویکردی بود. در عین حال سیدمرتضی آوینی که مغز متفکر و لیدر گروه به حساب می‌آمد کارش را در حوزه‌‌ی مطبوعات نیز پی گرفت و مجله‌ی «سوره» را در صدر فعالیت مطبوعاتی خویش قرار داد.

سال 1370، زمانی که یک اکیپ از دوستان سیدمرتضی به بوسنی رفتند و مستند «خنجر و شقایق» را درباره‌ی جنگ بوسنی و وضعیت مسلمانان در بالکان ساختند و سیدمرتضی آن را تدوین کرد، تلویزیون وقت، از پخش آن خودداری کرد و تنها بخش‌هایی از آن را به شکلی مثله‌شده و با نامی جعلی پخش کرد. آن زمان تصویر و صدای سیدمرتضی در تلویزیون ممنوع بود. کار به جایی رسید که سیدمرتضای خاموش دست به قلم ببرد و در پاسخ به جسارت روابط عمومی وقت تلویزیون تظلم‌نامه‌ای سرگشاده بنویسد و بگوید حاضر است با مقامات تلویزیون درباره‌ی تأثیرات حاصل از پخش این مستند تحدی کند. گفت حتی حاضر است فیلم را در میدان آزادی تهران نمایش بدهند و اگر بد بود مردم در همان میدان و در ملأ عام به روی عوامل این فیلم تف کنند!

این بود تا سال 1371 که بنا به صلاحدید و فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامی، گروه روایت فتح دوباره شکل گرفت. سیدمرتضی آوینی دوباره چند نفری از دوستان قدیم را به همکاری دعوت کرد و بعد از اینکه شیوه‌های قدیم را برای شروع کار آزمود به این نتیجه رسید که این بار کار جز با حضور خودش در کنار اکیپ فیلم‌برداری سامان نمی‌گیرد. این بود که راهی سفر شد و مجموعه‌ی «شهری در آسمان» را که در نوع خود کاری بدیع و متفاوت با آثار دوره‌ی جنگش بود ساخت. اما وقتی عزم ساخت مجموعه‌ای مستند برای پخش در ماه محرم کرده بود در سفری به فکه و در اثر برخورد با مین به شهادت رسید.

وقت آن بود که برای ادامه‌ی کار روایت فتح تصمیمی گرفته شود. آوینی به تعبیری همه‌کاره‌ی روایت فتح بود و بی او ادامه‌ی کار بسیار سخت و طاقت‌فرسا جلوه می‌کرد. اما دوستانش تصمیم به ادامه‌ی راه او به هر طریق ممکن گرفتند. برای اینکه تجربه‌ی کار در گروه جهاد بار دیگر تکرار نشود آنها ناچار بودند کار را به نحوی اداره کنند که روایت فتح تحت نظارت رسمی هیچ سازمانی درنیاید. این شد که روایت فتح تبدیل به مؤسسه‌ای خصوصی شد که از نظر سازمانی بینابین سپاه و تلویزیون ـ نه این و نه آن ـ فعالیت می‌کرد.

اما روایت فتح باز به دلیل محدودیت‌های سازمانی ناگزیر به سر سپردن به قواعد یکی از دو سازمان تلویزیون یا سپاه شد. سنخ کار و فعالیت روایت فتح بیش‌تر با سپاه همگرایی داشت تا تلویزیون. این شد که روایت فتح کم‌کم از نظر تشکیلاتی به طرف سپاه متمایل شد. اما هرگز این گمان نبود که تجربه‌ی تلخ گذشته تکرار شود و کار نهادی فرهنگی چون روایت فتح به محدود شدن در دایره‌ی تنگ و بسته‌‌ی نظامی بکشد. ضرورت‌ها و اقتضائات کار نظامی چیزی است و اقتضائات و ضرورت‌های کار فرهنگی چیزی دیگر و این دو هیچ‌گاه نمی‌توانند که با هم جمع شوند، همچنانکه کار در دو حوزه‌ی سیاست و فرهنگ نیز. اما ظاهراً درک این معنا جز برای اهل فرهنگ ممکن نبود و نیست.

اینجا بود که تکلیف و وظیفه چیزی می‌گفت و رعایت حرمت‌ها و ملاحظه‌ی اقتضائات سپاه چیزی دیگر. در این میانه البته بودند دم‌غنیمت‌شماران کوته‌فکر و غافلی که برای از میدان بدر کردن رقیب، خناسی پیشه کردند و با ساده‌کردن صورت مسأله، سعی در القای این معنی کردند که «بله آقایان، چه نشسته‌اید که اینها اصلاً با سپاه و سپاهی بدند و وجود این و آن را برنمی‌تابند!» جوسازی‌ها در این راه شروع شد و این گروه اندک کار را به جایی رساندند که گویی پرسنل روایت فتح دشمن درجه‌یک سپاه و سپاهی ‌و به طریق اولی نظامند: سناریوی نخ‌نمای پوسیده‌ای که با یک دور تسلسل بیهوده و باطل آغاز و به یک نتیجه‌ی ابلهانه و پوچ ختم می‌شود و طی آن رقیب با یک فرمول ساده از گردونه حذف می‌شود و متأسفانه این فرمول با همه‌ی سادگی و پوسیدگی هنوز کار می‌کند. عقل که از میدان بیرون می‌رود کوته‌فکران و کم‌خردان میدان‌داری می‌کنند، بی‌آنکه بدانند از این رهگذر آب به آسیاب چه کسانی می‌ریزند. راه گمراهی می‌پویند و می‌پندارند که چه کار نیکویی است که می‌کنند! (هل انبّئکم بالاخسرین اعمالاً؟ الذین ضل سعیهم فی‌الحیوة‌الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا)

اکنون طلیعه‌ی پایان کار این نهاد انقلابی به دلیل تحمیل محدودیت‌های بسته‌ی سازمانی در افق نمایان شده است. روایت فتح رو به تعطیلی است و گروهی تازه از راه رسیده سعی دارند با نام و اعتبار آن که حاصل خون سیدمرتضی آوینی و دوستان شهید اوست برای خود نام و اعتبار کسب کنند. در زمانه‌ی جمع کردن غنیمت‌ها این غنیمت معنوی تحفه‌ای است که خواهان بسیار دارد. باشد. اگر بناست کسانی با تقلب خود را چیزی که نیستند جا بزنند و با توسل به اسمی دیگر، انبان افتخارات نداشته را با توشه‌ای که نه از آن خودشان است پر کنند این گوی و این میدان. راویان راستین فتح بسته‌ی نام و نان و مکان نیستند و هر کجا که باشند، مسئولیت انقلابی و دینی و طبیعی خود می‌دانند که از ارزش‌های برآمده از انقلاب و اسلام و راه امام و ولایت فقیه دفاع کنند و می‌کنند.

صد شکر که هنوز همان ارادتی که نسبت به امام و انقلاب و مقام ولایت در وجود سیدمرتضای شهید بود در وجود دوستان و همکاران و بازماندگان او در یادگار گرانقدرش، روایت فتح هست. اینچنین، اعضای این گروه مجال حاضر را غنیمت می‌شمرند و ضمن احترام به تمامی کسانی که طی این سال‌ها صادقانه و مومنانه در روایت فتح خدمت کردند از هیأت مدیره‌ی سابق این گروه تشکر نموده، از زحمات آنان قدردانی می‌کنند. همچنین ضمن تشکر از زحمات مدیر روایت فتح در این سال‌ها، برادر گرامی و بزرگوار سیدمحمد آوینی که با راهبری روشنگرانه و توأم با تعهد و دلسوزی خود طی طریق را برای همکارانشان در این گروه هموار و آسان کردند، بر عزم اعضای گروه بر ادامه‌ی این راه در هر سنگری که ایشان صلاح بدانند پای می‌فشارند.
گزارشی از فعالیت، اقدامات و عملکرد گروه روایت فتح از سال 1371 تاکنون در تولید و انتشارات، کوچک‌ترین حقی است که مقام معظم رهبری بر گردن گروه دارند. این گزارش انشاءالله تهیه شده و به‌زودی به دفتر معظم له ارسال خواهد شد.

اعضای تولید و انتشارات روایت فتح
شهریور 87

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...